-
بهارزدگی...
سهشنبه 15 اسفند 1391 14:35
دیروز زودتر از همیشه سر کار،وقت داشتم و زدم به کوچه پشتی شرکت که به شدت بهارزده شده این روزا. جوونه های نازک و ترد و سبز رنگ،به زور خودشون رو از لابه لای شاخه ها بیرون کشیده بودن و می خواستن بگن: بهار اومده!خودتو جمع و جور کن! وقتی آروم قدم می زدم و به پارک رسیدم،طرف چپ دلم یه درد کوچیکی اومد و رفت.بیدار شده بود...
-
دوستان قدیمی،زودی بیاید تو!
یکشنبه 13 اسفند 1391 10:18
دوستان نازنین و عزیز و نامبرده ذیل!! سریع و تند و بی معطلی!! ایمیلهاشون رو برام تو نظرات بگذارند که وقت تنگه!! نظرات تایید نمی شوند! عطیه بانو،فلفل بانو،فنچ بانو،یک دنیا عشق: مژگان،غزل،لبخند(مصی جان)،ساینا،جوجو قناری،زهرا،لیندا،گلی روزهای سبز من،آمارین،مهرسا مستقل(مهرسا زود نیای در فیضه رو می بندیم!! )،آواز ردپای...
-
بیا بیا...بیا پیشم...
شنبه 12 اسفند 1391 09:32
این روزها به هیچی گوش نمی دم... نه به اخبار! نه به بالا و پایین شدن قیمت سکه و طلا و نه به مذاکرات بین دو جناحی که هرگز کوتاه نمی یان و فقط نمایشی به هم لبخند می زنن و پشت پرده به هم دندون و شمشیر نشون می دن... این روزها فقط و فقط کتاب می خونم...به آهنگهای جدید آلبوم شلیک فرزاد فرزین گوش می دم.صدایی که عجیب من رو اروم...
-
دلبرم...
پنجشنبه 10 اسفند 1391 14:54
نمی دانی دلبرم... نمی دانی که هر ثانیه که می گذرد،بیشتر و بیشتر دوستت دارم... نمی دانم چرا این روزها که دو نفره ام چقدر آرامم...چقدر سرخوشم! با این همه حال خراب ،باز هم با تمام وجود دوسترت دارم. شاید به موجودیت که برسی،اینقدر دوستت نخواهم داشت... شاید چون هنوز به وجود من چسبیدی و به ریسمان نازک زندگیت چنگ می...
-
جوجه 7 میلی متری!
چهارشنبه 9 اسفند 1391 10:57
دیروز واقعا نیاز داشتم که یکی بهم برسه!یعنی یکی منو به معنای واقعی دریابه! با اون حالت تهوع وحشتناک و نفخ شکم وحشتناکتر رفتم خونه دونه اینا که دلم واشه و ازم پرستاری شه،دیدم به به!! سید بزرگ!! رنگ کار آورده و رنگ کاره داره حمام رو رنگ می کنه و بوی تینر خفه کننده ست! رفتم درب بالکن رو باز کردم و نشستم و نفس عمیق...
-
خوابهای من...
سهشنبه 8 اسفند 1391 09:29
می دانی مادر؟ من هنوز آمدنت را باور ندارم... گویی معجزه ای درونم اتفاق افتاده که کلمات را قفل کرده اند... آخر در میان آن همه استرس و وهم و خشم و سکوت و آلودگی،تو چطور در زندگی من لانه گزیدی؟ وقتی دیدمت...می ترسیدم که خواب باشد...مانند رویایی هفت رنگ و پوچ! آخر این روزها فرشته های کوچک ،دیرتر روی سرسره می نشینند و از...
-
پدیده ای شگرف...
یکشنبه 6 اسفند 1391 13:31
اینجا گاهی آفتابی بوده ... گاهی بارونی و گه گاهی هم برفی... براتون از روزهای بودنم نوشتم... از حسهای نابم و به ندرت از زندگی شخصیم... از زیباییهای زندگی نوشتم و از کوتاه بودنش... از نقطه های سبز و نقطه های سیاه... از جعبه جادویی گفتم و از قصه های کودکی... از خاطرات بیدزده و ازگوشه های دیدنی دنیا... از خانم حنا و...
-
حذفیات عکدمی
شنبه 5 اسفند 1391 08:45
تورو خدا! به این امیر و هلن رای ندید بزارید این دوره حذف شن. داغونن این دو تا! خیلی بد خوندن.واقعا ضعیفن! اون امیر که انگاری داره نوحه می خونه...حق احسان بیچاره رو خورد! هلن هم که صدای خاصی نداره!میزنه جاده خاکی. حالا باز مجید قابل تحمله. مدیونین اگه به این دو تا رای بدین! پس فرداش نوشت:واقعا برای طرز تفکر داغون و قوم...
-
چه بر من رفته است؟
چهارشنبه 2 اسفند 1391 10:07
این روزها دل نازک شده ام... به آنی اشکم سرازیر می شود و چشمانم تار... به انی وبلاگ می نویسم! به لحظه ای شعر می گویم... نمی دانم چه شده است... این چه حسی ست که این روزها در دلم خانه کرده است...
-
انتهای سادگی!
سهشنبه 1 اسفند 1391 08:59
دیروز داشتیم با دونه و نوش نوش حرف می زدیم که موضوع رسید سر اینجا که من وقتی دبیرستانی بودم خیلی ساده بودم. می دونین از چه جهت؟موقعیکه همکلاسیام دوست پسر داشتن و صبحها با طرف دور دور می کردن و تو کوچه پس کوچه ها قایم می شدن و به هم نامه می پروندن،بنده از خواب نازم می پریدم و با دلهره از جا بلند می شدم و صبحانه می...
-
صدایمان در می آید!
یکشنبه 29 بهمن 1391 11:45
سرمای بدی خورده ایم! تمام بدنمان درد می کند! داریم می میریم! خانه تکانیمان مانده است! خرید عیدمان مانده است! برنامه ریزی برای عیدمان مانده است! چی؟؟؟منفی بود؟ می خواستم یه ذره ادای اون وبلاگای اعصاب خورد کنی و ناله و لوس رو در بیارم ببینم چند نفر صداشون در می یاد!!
-
خونه تکونی!
شنبه 28 بهمن 1391 08:52
ببینم!می شه خونه تکونی نکرد؟می شه این کابینتا رو بیرون نریخت و تمیزشون نکرد؟هان؟ من که رسما دارم قاط می زنم! خونه م اینقدر سوراخ سنبه و کابینت داره که هر چی تمیز می کنی،تموم نمی شه لامصب!! دیروز نشستنکی!! 3 تا از کابینتای شوینده ها،خوراکیها و اودویه ها رو ریختم بیرون و همه رو با کاورهاشون تمیز کردم و گذاشتم سر جاش!...
-
دلخور نشید خواهشا! این هم فقط برای خودمه!
چهارشنبه 25 بهمن 1391 21:45
دیدمتتتتتتتتتتت... دیروز دکتر بالاخره گفت: آهان! اینجاست...پیداش کردم!! عزیزم! چقدر کوچیک بودی...مثل یه نقطه کوچیک چسبیده بودی!دور خودت یه حباب کوچیک درست کرده بودی... نقطه کوچیک من! چنگ بزن عزیزم... چنگ بزن به ریسمون زندگیت... چنگ بزن! بمون... بمون... قلب منو بگیر و بمون... همه چیزم برای تو! فقط بمون با ارزشترین نقطه...
-
کیک کدو حلوایی!
چهارشنبه 25 بهمن 1391 13:40
الوعده وفا! و این هم مراحل پخت کیک کدو حلوایی! تا یادم نرفته،بگم که دستور پختش مال زهرا عرفانی وبسایت 101 رسیپی ه... خوب این کره و شکر و زرده تخم مرغه که با هم مخلوط شدن! برای دیدن کیک خوشمزه روی "بقیه ش" کلیک کنید... این هم میکس شده شکر و زرده تخم مرغ و کره... این مواد آماده شده به همراه دارچین... و این هم...
-
فقط و فقط برای خودم
جمعه 20 بهمن 1391 17:37
ای کاش بمانی... بمانی و مرا دلشاد کنی... آنقدر می ترسم که یک وقت نباشی و من توهم زده باشم... این روزها مدام چک می کنم... مدام صدایت می زنم... صدایم را از آسمانها می شنوی؟ هستی هستی من؟
-
ژله هندوانه :)
چهارشنبه 18 بهمن 1391 09:20
خوب!این هم از خرابکاری یلدایی ممو!! شب یلدا اومدیم ژله هندونه درست کنیم واسه مهمونی،زدیم داغونش کردیم!!به همین خوشرنگی شد اما هر کاری کردم،از قالبش در نیومد!یعنی دقیقا باید به صورت مثلثهای کوچیک از قالب درش می آوردم اما نشد!!لامصب مثل سنگ چسبیده بود به ته ظرف! آخرش با همون ظرفش برداشتم بردمش!از مزه ش همه تعریف...
-
فقط برای خودم
سهشنبه 17 بهمن 1391 22:32
می دونستم که هنوز زمین نخورده منو خواهی گرفت و پرواز خواهی داد... می دانستم هنوز حواست بهم هست... می دونستم فراموشم نکردی... می دونستم منو می شنوی... این روزها هی پر و خالی می شم... هی امیدوار و ناامید می شم... اما می دونم که تو پشت منو خالی نمی کنی! مثل امروز بعدازظهر که خالی نکردی... مثل همین 3 ساعت پیش که تا دیدمش...
-
دوستانی بهتر از آب روان...
سهشنبه 17 بهمن 1391 09:03
چقدر خوبه وقتی اول صبح وبلاگت رو باز می کنی،از چند تا دوست خوب و قدیمی چند تا کامنت انرژی بخش پر از اسمایلی قرمز داشته باشی... چقدر خوبه که بعضیها اینقدر انرژیشون مثبته و اول صبحی به آدم روحیه می دن و به دور از حاشیه ان... چقدر خوبه که همچین دوستایی داری و می دونی یه جای تو گوشه همین دنیا هستن و به یادتن... اونوقته که...
-
لوس کردن وبلاگی!
یکشنبه 15 بهمن 1391 10:36
نمی دونم بعضیا واسه چی اینقدر خودشون رو لوس می کنن؟کمبود محبت دارن؟مشکل دارن؟ حالا به عناوین مختلف! یکی هی می یاد از زمین و زمان می ناله و از بدبختیهاش می گه و پیاز داغش رو زیاد می کنه تا همه بیان بهش بگن: غصه نخور و فدات بشم و قربونت برم و این حرفا!! یکی دیگه خودش دوست داره جنجال برانگیز باشه،خودش دوست داره خواننده...
-
روتین زندگی من+نی نی نوشت
شنبه 14 بهمن 1391 10:09
من روتین زندگیم رو دوست دارم ... یعنی صبحهای زود بعد از صبحانه با ابو از خونه میزنیم بیرون.بعدش کاره و کار!ازونطرف بعدازظهر خسته و مرده از کار می رسم سر خیابون خونه مون!حتما باید برم تره بار یه چیزی بخرم...از گوجه گیلاسی گرفته تا ذرت و قارچ و سبزی دلمه!حالا هرچی که شد!مهم نیست...مهم اینه که برم بین اون همه رنگ و شاد...
-
Message in a Bottle
پنجشنبه 12 بهمن 1391 11:16
این فیلم رو ممکنه خیلیها دیده باشن.اما واقعا دو یا سه بار دیدنش،خالی از لطف نیست. این فیلم به کارگردانی لوییس ماندوکی محصول سال 1999 هالیووده که با اقتباس از کتابی نوشته نیکلاس اسپارکس که به همین نامه ،ساخته شده. هنرمندی کوین کاستنر و رابین رایت و پل نیومن این فیلم رو خیلی دوست داشتنی و خیال انگیز کرده... داستان در...
-
میهمانی ماه...
چهارشنبه 11 بهمن 1391 14:32
خوب بالاخره این مهمونی ما هم برگزار شد و به خوبی و خوشی و یک دنیا خنده گذشت... این مهمونها برام خیلی عزیز بودن...چون هم من خیلی دلم می خواست دعوتشون کنم و هم اونها مشتاق بودن... انرژیشون مثبت بود و به همه چیز به دور از بغض و حسادت نگاه می کردن...هیچ کینه و خصومتی تو نگاهشون نبود... منم براشون سنگ تموم گذاشتم! از غذا...
-
درون و بیرون...
دوشنبه 9 بهمن 1391 10:41
نفسم را حبس می کنم... چشمهایم را می بندم... خودم را به هوای بهاری بهمن می سپارم... و تعجب می کنم از این همه گرم شدن و مهربان شدن ناگهانی زمین... چه خوب است که دو ماه فقط حال و هوای عید باشد و بس... چه خوب است که امسال بهارمان 4 ماهه شده... دلم یک اتفاق خوب می خواهد... دلم شاخه ای سبز می خواهد با شکوفه ای سفید که روی...
-
عکدمی گوگوت!
شنبه 7 بهمن 1391 10:08
شور و هیجان صحنه دیشب عکدمی منو گرفته هنوز! این دفعه عکدمی!! خیلی پر شور تر از قبله...چون هم شرکت کننده هاش کم سنترن هم جوگیر و عشق خوانندگی... به نظرتون کدوم اول می شن؟ منکه می گم روش*نا یا ند*ا یا امیر *حسین !این 3 تا باید برن بالا... ازون شهر*زاد خانوم حسود!! هیچ خوشم نمی یاد...همه ش می پرید وسط شعر ارمیای طفلی......
-
نوشابه...
پنجشنبه 5 بهمن 1391 09:17
چقدر جوان شده بودی پدربزرگ... در خوابم اما چیزی در چهره ات شکسته بود... لباس سیاه به تن داشتی... آمدی سر میز شام و نوشابه ای را برداشتی تا آن را در لیوان خالی کنی،نتوانستی! نوشابه قطره قره می آمد و تو غمگین بودی... دلم لرزید...ترسیدم...دستم را سمتت دراز کردم تا بگیرمت اما تو مانند شبحی در آسمان محو شدی... از خواب...
-
باران...
سهشنبه 3 بهمن 1391 09:13
از کسی که سالهاست با منه و هرگز از غرغرهای گاه و بیگاه من خم به ابرو نیاورده... از کسی که واقعا برام دوست بوده و از حواشی آزاردهنده این روزها به دور بوده و خالصانه دوستیشو تو طبق اخلاص گذاشته و هرگز من ازش صدای بلند نشنیدم و آزاری ندیدم و همیشه تو سختیها مثل یه خواهر بزرگتر به دادم رسیده... یه فرشته کوچولو به دنیا...
-
طلاق* غیابی
دوشنبه 2 بهمن 1391 13:01
یعنی واقعا" مملکته داریم؟ اگه یه دختر عقد کرده بخواد طلاق غیابی از همسری که 6 ماهه ترکش کرده و رفته اونور آب،بگیره،چقدر باید بدوئه!! اگه وکیل نداشته باشه،کلاهش پس معرکه ست! استهشاد باید جمع کنه! سازشنامه پر کنه! وکالت بگیره...وکالت بده! هدایا رو بگردونه! پزشکی قانونی بره...تازه این در حالتیه که دو طرف راضین و می...
-
بوی کاغذ رنگی
یکشنبه 1 بهمن 1391 10:13
وووووووووووویییییییییییی!هنوز بهمن نیومده،بوی اسفند و عید می آد! هوا باز یه جوری شده که دل آدم قیلی ویلی می ره! یه جور دلهره افتاده به جونم که نمی دونم منبعش از کجاست!یه جور جوشش خاصه... دلشوره نیستا! یه چیز دیگه ست...یه چیزی مثل سر اومدن یه حس بد و آغاز یه حس خوب! خدا آخر و عاقبت منو با این حسها و دلهره ها و کار...
-
زندگی خصوصی!!!
شنبه 30 دی 1391 11:09
حاتمی کیا جان! می خواستم یک نصیحتی به تو بکنم! مجبور بودی در فیلمی به آن مزخرفی بازی کنی؟مجبور بودی خودت را ضایع کنی؟آخر پدر من!برادر من! تو را چه به بازی در این فیلم؟ آخر وقتی می خواستی بازی کنی،سناریو را نخواندی؟نگفتی این موضوع چرت این فیلم از کجا آمده و یعنی چی؟حالا دلیل نمی شود وقتی فرخ نژاد برای نقشهای رئال خیلی...
-
ریه های لذت!
چهارشنبه 27 دی 1391 12:16
کاش یه کم آدما به فکر همدیگه بودن... کاش تویی که اینقدر جوونی و سلامت از چهره ت هویداست،سر صبحی اونم تو این هوای آلوده که پر از سرب و آلاینده های دیگه ست،سیگارتو با لذت روشن نمی کردی که دودشو بدی تو حلق ما! کاش به جای اینکه بگی منو بی صبحانه از خونه انداختن بیرون،بگی: خاموشش می کنم و دیگه نمی کشم! آخه برادر من!حیف...