عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

خرید با اعمال شاقه!

دیروز با جمعی از دوستان عزیزی که خیلی خوش مشربن و خداییش خیلی باهاشون خوش می گذره،رفتیم خرید!

من می خواستم چند تا کتاب (که یکیش کتاب خانم شیردله) از شهر کتاب و لباس تو خونه زمستونی از پاساژ بخرم...

وارد کتابفروشی که شدیم،من کتابهای محبوبمو انتخاب کردم و کوبوندم رو پیشخون!دوستم گفت این همه کتاب بار کردی،خدایی می خونی؟ با افتخار گفتم :بعله که می خونم! اینا تا 2 هفته دیگه تمومن!اون یکی دوستم خندید و گفت: زودباش حساب کن بریم لباس فروشی!! اومدم کارت بکشم که یارو گفت: خانوم کارت خون خرابه! گفتم پس من می رم پول می گیرم می یام! آقا جان! ما این کتابای زبون بسته رو گذاشتیم تو شهر کتاب و د بگرد دنبال ای.تی.ام!! همه ای.تی.ام ها دو پشته صف بود! 3 نفری ازینجا به اونجا می دوییدیم!خلاصه پول گیرمون نیومد هیچی!پاهامون داغون شد ایضا"!گویا دیرزو یارانه مارانه ریخته بودن تو حسابا و دوباره مملکت قطع بود از بیخ!!!

آخر سر درب داغونو و دود گرفته!!رفتیم کتابفروشی و وایستادیم وسطش و تمام جیبامونو خالی کردیم تا پول کتابای من بشه! خلاصه هر چی پول داشتیم دادیم بابت کتاب و خدا رحم کرد فقط یه مقداری واسه برگشت داشتیم که پیاده نریم خونه احیانا" !!

القصه به زور کتاب خریدیم و به لباس هم نرسیدیم! اما اون وسط مسطا یه هویی یه چند تومنی پول ته جیبمون پیدا کردیم و رفتیم ازین اسنک خوشمزه ها زدیم به بدن!! آی چسبید!! آی چسبید!!

جاتون خالی!خرید دیروز عالی بود...اما تجربه شد تا دیگه به امید ای.تی.ام بلند نشم برم بیرون!یه دفعه از زور خوش شانسی ممکنه مفلس بشم و دستم به جایی بند نباشه!


نظرات 20 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 12:48 http://zizififi

وای ممویی یه بار این اتفاق برای ما افتاد.بدون هیچ گونه پولی راهی هایپر شدیم.فکر کن یه خروار خرید کرده بودیم و.... بله کارت خوانها کار نمی کردن..چرا؟؟؟چون ساعت ۱۱ و نیم بود و همه سیستوم بانکی کشور خراب بود.هی هی هی هیچی دیگه هرچی پول داشتیمو ریختیم بیرون اما باز کفاف خریدای مارو نمیکرد و این جوری شد که نصف وسایل به قفسه ها منتقل شد

یه بارم ما اینطوری شدیم تو هایپر!اما رفتیم عابر همونجا پول برداشتیم...

مژگان یک دنیا عشق دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 13:41

خوب باشید بگم بنده بدبخت هم دیروز آواره یه دستگاه خود پرداز بودم.
رفتم فروشگاه خرید کردم به هوای کارتم.بعد کارتخوانش کار نکرد.منم همش 4000هزار تومن داشتم کلا.همونو دادم به خریدم.و موندم تو خیابون بدون پول که برگردم خونه.
زنگ زدم همسری برام پول آورد تا تونستم سوار تاکسی بشم برگردم خونه.
نمیدونی چقدرم حرص خوردم.

البته بیشتر به ما خوش گذشت!

طـ ـودی دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 14:01 http://b-namoneshon.blogsky.com/

ما گاهی توی همچین شرایطی میگردیم یه مغازه که فروشنده اش آشنا باشه و کارت خوان داشته باشه پیدا میکنیم، کارت میکشیم و مبلغی رو میریزیم به حساب اون طرف و از اون پول نقد میگیریم!!
البته ما تو یه شهر کوچیک زندگی میکنیم و آشنا زیاد میشه پیدا کرد!!!

کارت خونا هم خراب بود! مشکل همون کارت خوناست دیگه!

بانو دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 14:29 http://heartplays.persianblog.ir/

آره دیروز همه پزها و ای تی ام ها قطع بود...
واقعا جای تاسف داری...
عزیزم رمز پست قبل رو ندارم...

آره به خدا! مملکت تعطیل بود!

بهاره دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 14:43

سلام دوست جون
چطوری؟
دلم برات تنگ شده بیده اییییییییییییییییییییییییییییییییییییینهوا
اتفاقا منم دیروز رفته بودم داروخونه کلی خرید کردم اما پای صندوق که رفتم هرچی کارتمو کشید آقاهه، مرکز جواب نداد آخر سر محمد کارتشو داد اول مال اونم جواب نداد ولی بار دوم که دکتره کشید جواب داد... دکتره مرده بود از خنده میگفت امروز اولین بار بود که مرکز جواب داد آقا قسمت بوده شما حساب کنید
دوستم نصیب اومد؟

منم دلم برات تنگیده بود دوستمممممممممممممممممممممم!
کجا بیدیییییییییییییییییییییی؟
اومده! اما دیروز تو کتابفرشوی نبود! سایت البرز دارتش!

گنجشک پرگوی باغ دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 14:49 http://gholakeyadha.blogfa.com/

اسم وبلاگت جالب بود برام چرا که شمالی ام و اگه یه روز درمیون برنج نخورم خوش نیستم! حال نداشتم و ترجیح دادم بخونم ببینم زیر این آسمون ابری ملت تو دنیا مجازی در چه حالن اما یا به قول ترکا آممما!!!

تو را می پرستم رو که خوندم حسی بهم دست داد! حسی که بهت بگم دوست سبز باشی که اینطور می بینیش و خوش به سعادتت که در ارامشی با وجودش!

مرسی ای دوست!

بانو دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 16:12

lمنم رمز میخوام...شرایط رمز داشتن چیه؟؟

عزیزم اون پست باز بود تازه امروز رمزی شده...شرمنده دیگه به کسی رمز نمی دم

تاتا دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 17:42 http://tatamoj.persianblog.ir

منو بگو که به خاطر۱۵ تومن ناقابل که کور شدم تو کیفم نذاشتم به امید کارت و کارتخوان و اینا پا شدم رفتم دکتر
دهنم سرویس شد پول که نتونستم بگیرم از جایی دست از ژا درازتر عین بدبختا برگشتم خونه
ای خدا

چی بگم والا!

ســـــــاینــــــــا!. دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 18:12

منم همین بلا سرم امده...دولت الکترونیکه دیگه...

واقعا که!

کیانادخترشهریوری دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 19:07

منم دیروز رفتم شلوار جین بخرم هی کارت کشیدم عمل مکرد.اخرش دختره گفت برو از بانک بگیر که دقیقا به سرنوشت تو دچار شدم!! و بدون شلوار با اتوبوس برگشتم خونه

دختر اپی لپتیک دوشنبه 22 آبان 1391 ساعت 19:30

مرسی ممو گله.

بسامه سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 00:10

اتفاقا دیشبم من و بابام خیابونمونو با 7 تا بانک زیر و زبر کردیم هیچ کدوم پول نداد... فکر نکردن شاید یکی مریض داشته باشه پول بخواد؟

زهرا سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 13:49 http://zizififi

ما یه استاد داشتیم که میگفت ایرانیا فرهنگشون شفاهیه نه کتبی...یعنی بیشتر دوست دارن یه چیزو ببینن یا بپرسن تا بخوننش...مثلا می گفت رو اتوبوس نوشته مقصد کجاستا اما باز می پرسند..استادمون میگفت یکی از دلایلی که ایرانیا فرهنگ شفاهی دارند اینه که مثلا صنعت چاپ بعد از سالهای سال که وارد اروپا شد به ایران وارد شد..فکرکنم حدودای ۴۰۰ سال اما رادیو و تلویزیون خیلی زود وارد ایران شد ..یعنی تا اومد فرهنگ خوندن تو ایران شکل بگیره سریع السیر رادیو و تلویزیون وارد ایران شد..واسه همین ما ایرانیها علاقه ای به خوندن نداریم و بیشتر دوست داریم مثلا تلوییون ببینیم تا کتاب یا روزنامه

زهرا جون...اینم هست اما مردم ما ذهنشون خسته ست...اینقدر مشکلات دارن که حوصله تیریپ روشنفکری و فیلسوف بازی ندارن! دوست دارن برای ذهن ناآرومشون یه عاشقونه بخونن که روحشون رو تلطیف کنه!

یاس وحشی سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 13:58 http://yaasevahshi.blogsky.com

درود...
می پندارم در این مورد باید به این نکته هم توجه کرد که در میانِ رمان های ِ عامه پسند نیز خوب و بد داریم و گاهی تنزل کیفی در مفهوم، نگارش و داستان آنقدر زیاد است که منتقدان واقعا بحث ِ رمان ها را به سخره می گیرند...

شاید تقصیر ِ نویسندگان ِ رمان ها هم باشد. جدی نگرفتن ِ کارشان نه تنها به فروش و موفقیت ِ خودشان، بلکه به کلیت ِ ماجرا صدمه می زند. مثل ِ هر کار ِ دیگری.
اما با اینکه نیازی نیست همه فیلسوف باشند نیز موافقم...

درسته که خیلیها جدی نمی گیرن کارشون رو و اصلا تحقیق نمی کنن! اما هستند کسانیکه بی تحقیق رمان نمی نویسن!و درد جامعه رو در قالب عاشقانه ها بیان می کنن...من پیشنهاد می کنم رمانهای خانم حمزه لو رو بخونید تا متوجه بشید درد جامعه یعنی چی...زن یعنی چی...

یاس وحشی سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 15:07 http://yaasevahshi.blogsky.com

لحن ِ شما کمی خشمگینانه نیست؟ من که نگفتم همه، گفتم و خوب و بد همیشه با هم هستند.

ضمنا، شما می دانید که من نمی دانم؟ تنها در رمان ها است که این دردها را نوشته اند؟
این برخورد با مخاطب و این سبک و ادبیات ِ جواب دادن، آن هم با مخاطبان ِ بی آزار درست نیست رفیق...

وا؟ شما دیگه چرا؟ لحن من کجاش خشمگینانه ست؟
من به شخص شما کاری ندارم...این رو برای اونایی نوشتم که یه چیزی رو بی تحقیق می کوبن!! حالا مگه شما چیزی رو کوبوندی؟
شما گفتی که با اینکه همه فیلسوف نباشن،موافقید که خوب اوکی...یعنی نظر موافق...
شما اهل دلید...اینقدر دل نازک نباشید چون من قصد ناراحت کردن کسی رو ندارم!

تاتا سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 16:43 http://tatamoj.persianblog.ir

به نظر من اینکه واسه مردم حد و مرز تعیین کنن که چی بخونن و چی نخونن خیلی مسخره ست هر آدمی با توجه به سلیقه و نظر شخصیشو حیطه کتاب های مورد علاقه اش رو انتخاب می کنه و اصولا با زور خوندن یه کتاب نتیجه کاملا عکس داره و آدم رو دلزده می کنه

به نظر منم مسخره ست...می خوان برای همه مون تصمیم گیری کن!!بابا شما ها به خوندن ملتم کار دارین؟این جلز و ولز کردنا نشون می ده که رمان عامه پسند برده!!!

melpomene سه‌شنبه 23 آبان 1391 ساعت 21:32

لازم نیست همه کتابای روشنفکری بخونن.
هرچند که اگه بخونن و نفهمن حتی همون فکر کردنه هم خیلی موثره .
می تونن کتابای رئال بخونن ٬ یا در سطح دیگه خیلی پایین تر کتابای زویا پیرزاد که باز جای فکر داره.
ولی کتابای عامه پسند توی ایران بیشتر جنبه ی بازاری داره .کتابای عامه پسند ادبیات انگلیس مثلا کتابای جین آستینه که بازم روانشناسیه !
ولی کتابایی مثل کتابای تکین حمزه لو و مودب پور و اعتمادی و ... خیلی سطحیه .اصلا فکر خواننده رو درگیر نمی کنه شاید احساساتش درگیر بشه ولی اصلا جای فکر نداره

زیاد خودتو ناراحت نکن عزیزم...هر کی یه جوره!

گوش مروارید چهارشنبه 24 آبان 1391 ساعت 08:14

وای چه جالب میشده کلیپ می ساختی از این اتفاق
بعد آخرش رو به دوربیتن می گفتی اینجا ایران...من ممو...آی لاو یو پی ام سی

ای جون منیییییییییییییی تو!

زهرا پنج‌شنبه 25 آبان 1391 ساعت 03:28 http://az-be.persianblog.ir

چقد دلم کتاب خریدن خواست، چقد دلم پرسه زدن تو کتاب فروشی خواست... امروز یاد کتاب خونه ام کرده بودم تو ایران، این بار که برک قطعا یه عالمه کتاب می خرم و با خودم میارم برا خوندن

فلفل بانو پنج‌شنبه 25 آبان 1391 ساعت 23:52

عزیزم لینکت رو هم بزار!من دو تا فلفل خانوم دارم...فلفولی هستی یا فلفل بانو؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.