وقتی قدم در راهی می گذاری که مبهم و مه آلود است،همین می شود دیگر!
می مانی سر دوراهی! می مانی سر دوراهی راهی بی کناره...
حالا باید انتخاب کنی...
یک راه آخرش بر تو مشخص است:پر از گل و درخت و سرسبزی اما با اینده ای سطحی...
راه دیگر مبهم و گل آلود است با اینده ای محکم و عیان!
اینجور وقتها انتخاب سخت می شود...راه پر از ابهام را نمی خواهی...دلت می خواهد بمانی در جاده پر گل و سبزه...
اما ته دلت می دانی که سبزه ها موقتیند! خودت راضی نیستی که بی اینده بمانی...
دوست داری پا بگذاری در راه مبهم و ابری و اینده ات را تضمین کنی...
ای کاش بتوانی!
پینوشت:تمام شد...من راه پر از ابهام و مه آلود را برگزیدم...وسلام!دندان لقی بود که کندم و انداختمش دور!چاره ای نبود دیگر...