دلم سوخت...

دونه داش پریشبا پشت تلفن به دوسش که یه دختر هم سن و سال من داره 

(همونی که این پستو در موردش نوشتم) می گف:بگو "هیوا" وختی تو شرکته موبایلشو خاموش کنه  که اون یارو هی بهش نزنگه! اینجوری موقیتای دیگه شم از دس نمی ده. راسش ماجرای این هیوا و دوسش همه جا پیچیده!هیوا دوسشو(که پسره) به همه فک و فامیلا از جمله دونه بزرگ(مامان بزرگ) فضولش  نشون داده اما  طرف 5 سال از ش کوچیکتره و پدرو مادر پسره مخالف شدیدن چون نه سربازی رفته نه کار داره(اما خیلی پول داره).اما دختر و پسر اصرار دارن.

مامانش می گه: این شوهر بشو نیس واسه ش! باید جدا شن.2 ماه گریه می کنه تموم میشه!

اما من براش ناراحنم! آخه مگه می شه آدم 4 سال با کسی باشه باهاش نفس بکشه و دوسش داشته باشه،یه دفه بگه: تورو به خیر و مارو به سلامت؟؟  

من که سال اول با ابویی آشنا شده بودم، با اینکه رابطه مون خیلی نزدیک و عشقولانه نبود، فکر جدا شدن ازش ،دیوونه م می کرد! یه دفه که دعوامون شده بود و ملوم نبود می خواد چی بشه، انگاری گرد مرگ خورده بودم!! نمی تونسم حتی به رفتن فک کنم!

 من نمی دونم چرا این مادر پدرا فک می کنن جدایی  مث آب خوردنه؟ خودشون حاضرن 3 سوته از شوهراشون طلاق بگیرن که اینقده سفت و محکم می گن: ولش کن! عادی می شه! فراموشش می کنی و غیره و ذلک؟ الانم  که دارم این پستو می نویسم اشک تو چشام جم شده. این طفلی رو هیش کی درک نمی کنه.من می دونم الان چه حالیه. می گین: نباید از اول دوس می شد؟ ... آخه دله... وختی بره که دیگه نمی شه کندش!!! می شه؟؟!! 

باورم نمی شد با دیدن این انیمیشن(عروس مُرده) گریه م بگیره! اما وختی عروس مُرده به جرم اینکه قلب نداره عشقشو به کس دیگه ای بخشید،اشکای گرمم رو صورتم راه باز کرد.  


عکس حذف شد!!


راننده تاسکی

هر دفه  روزای زوج که کلاس میرم و دیرم می شه و خدا خدا می کنم که این تاسکی خطیا زودتر راه بیفتن و اینقده  واسه مسافر زدن زیر گوش من هوار نزنن، می خورم به تور یه رانندهه که خداییش اند سوژه س!آدم هم خنده ش می گیره و هم گریه ش: خنده به خاطر اینکه  یه سمند زرد قناری داره که روزی  5 بار می شورتش و 2 تا عکس اسب اصیل  انداخته رو شیشه های دودیش! خودشم موهارو آلاگارسونی کرده و لهجه مدل ب..ه..ر..و..ز و..ث..و..قی، یه عینک خفنگ می زنه در حد تیم ملی.

گریه به خاط اینکه تا میشینی تو ماشینش ،اون صدا خوشگله س..ا..س..ی مانکنو می ندازه رو نروت و مختو می زاره تو فرغون با سرعت 2200 کیلومتر در ثانیه با خودش می بره! بعدش تا 7-8 10 تا لایی نکشه ،آروم نمی شینه که! وختی می شینی بغل دس راننده،انگاری  سوار رنجر پارک ارم شدی: سر و ته می شی و اتوبان وارونه س و ماشینای اطراف همه عقبکی می رن! تازه اولشم بهت می گه:آبجی! لوطف کن اون  لامصبو ببند(منظورش کمربنده!!!). یعنی اگه  اون لامصبو نبندی ها، صاف از تو شیشه می ری رو کاپوت و اون ور آبی می شی!

این دفه آخریه که بازبه خاطر این شانس نکبتم،خوردم به تورش و به خاطر اینکه خواب مونده بودم،مجبور شدم سوار بشم،دیدم یارو صندلیشو خوابونده رو صندلیای عقب! یعنی هر کی می شس پشت راننده،عملا" راننده رو پاش خوابیده بود!یه دخمل تپلی با پاهای درش اومد نشس پشتش: طفلی جا نمی شد که و حسابیم معذب بود! داش خفه میشد!گف:ببخشین آقا چرا شیشه هاتون پایین نمی آد؟به..ر..و..ز و..ث..وقی گف: جان؟؟..شرمنده!! ...آبجی یه کم بکش عقبتر جا نیس من برنوم! دخمل طفلی دیگه صداش در نیومد و حسابی کلافه و عصبی بود! اونم هی صندلیشو می داد عقبتر مرتیکه....!

وختی پیاده می شدن به دخمله گف:شوما چن کیلویی؟ 65 کیلو که نیسی! تو ماشین جا نمونده بود من فرمونم بچرخونم! باهمین بگو مگو دعوا شد و ممو جان هم از صحنه جنایت به سرعت گریخ، چون کلاس داش و حسابی دیرش شده بود.

پینوش۱:نمی دونم اینا مگه رییس خط و سر و صاحاب ندارن که این ب..ه..ر...و..ز خان اینقده پرروئه؟؟ هاین؟؟

پینوش2: حال می کنین تو نمایشگاه کتاب چقده کتاب خریدم؟؟؟ نپرسید چون شولوغ بود ، اما من چون غرفه هارو می دونسم،1 ساعته همه رو خریدم!!! 


تاتر غیر هنری

گفتم : کجا بودی؟همه منتظر بودن! دیر اومدی!  

گف:ایناهاش بلیطای تاترو آوردم.خسه بودم. روی بلیطا رو برگردوندم تا سانسو ردیفشو چک کنم بعد آروم گفتم:چرا اخم و تخم می کنی؟از بعداز ظهریه رفتی خونه تون اخلاقت به هم ریخته!تو خونه کسی حرفی زده بهت؟ کتشو درآورد و لم داد بغل فامیلا و گف: نه!خسه م.  

وختی شام می خوردیم ، نیومد پیش من.داشتم ماستو با برنجم قاطی می کردم ،بهش اشاره کردم بیاد پیش من بشینه! یه لبخند کج و کوله رو لبش نشس و  یه ترب قاچ خورده که شبیه گل لاله بودو گذاش تو دهنش.

نیومد.از در که بیرون می رفتیم ،حس کردم هوای بهاری چقدر سرده!

تو سالن تاتر کنارم نشس.دسشو انداخ تو دس من.بازیگرا که اومدن رو سن،کم کم گرم شدم.لم دادم به دسش.اصن فک نمی کردم خنده م بگیره یا یه تاتر بتونه اینقده کمدی و خنده دار باشه.انواع و اقسام تیکه هارو پروندن که همه ناب و دس نخورده بود، و تموم  آهنگای جدید سا..سی مان..کن و زنده اجرا کردن:

بلا بلا بلا... واست می خرم طلا ملا....

وای وای پارمیدای من کوش؟ وای وای وا وای می رم از هوش....

نی نی! نی نی ! بکن نیناش ناش...

وای خاک عالم دیدی؟؟...چشاشو دیدی و پسندیدی؟؟...دیدی به تو گفتم که چقد رنگ چشاش توپه!؟؟...خوشجل و باتریپه!!؟؟سوژه واسه کیلیپه...عطر تنش کشته منو...ادکلنش جوپه!!!...

آخرش که بلن شدیم من دل درد گرفته بودم و قلبمم دوباره پر شده بود.پر احساسات بهتر.گرچه هنوز از دسش دلخور بودم و گرچه هنوز موضوع خاصی توی تاتری که دیده بودم ،پیدا نکرده بودم.

یه جاش بازیگر باحاله گف:یه کرمی هس که واسه رفع تموم مشکلات زندگی ساختنش،صب به صب نیت می کنی و می مالی به بدنت!

پینوشت: دو سه جاش بازیگرا خودشونم خنده شون گرفته بود و از حرکات و چرت و پرتای هم دیگه می خندیدن! 

اینم عکساش:

حذف شد!!
 

                                             

جنگ و صلح

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مگه زوره؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رویای نیمه شب بهاری

خیس عرق از خواب می پرم...بالشم خیس خیسه... تشنمه...تیک تاک ساعت رو مغزم ضرب آهنگ غریبی داره.. ساعت ۴ صُب، روز ۲شنبه س...  

سعی می کنم یادم نیاد که چی خواب دیدم...نمی خوام یادم بیاد که لباس سفید بلند تنم بود و موهام بلند و سیاه بود تا پایین کمر.کنار روخونه آبی و آرومی نشسته بودم... نه نباید یادم بیاد... 

انگاری عاشق بودم..اما... 

یه جوون رعنا و کم سن کنارم بود...خودم..؟ ۲۰ سالم بیشتر نبود! اون ابو نبود خدا جونم! داشتم با موهام بازی می کردم.میون چمنایی که روش نشسته بودم پُر شقایقای قرمز بود ... قرمز قرمز .... رنگ خون... 

صورت اون جوونی که کنارم بود، ملوس و زیبا بود اما لباس سیاه تنش بود... من انگار چیزی گم کرده بودم... یادم نمی اومد که شوهر دارم... یادم نمی اومد که ابو نیس! 

چن لحظه بعد داشتم لا به لای جنگل سیاه و انبوه می دوئیدم... با اینکه ترسناک بود اما داشتم می خندیدم، بلند بلند... غش غش... 

 بعد جنگل شد تخت خودم...از خواب می پرم، خیس عرقم...  

تشنمه ، آب می خوام...

                                      

                                                               

تلاش بی نتیجه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قاط زدگی هورمونی

دلم یه چیزی می خواس باز! 

-تو چرا نیومدی پیش من غذا بخوری تو مهمونی خاله ت؟ 

-خوب جا نبود! همه بالا سرم داشتن غذا می کشیدن! لباسم کثیف می شد!

-اون عکس کدوم زهلم گتمیشی بود که تو گفتی این کیه و همه خاله هات به ریش من خندیدن؟ 

-هیش کی! گفتم اینارو معرفی کنین که تو آلبومن! اونا واسه خودشون خندیدن! 

-منو کوچیک کردی! 

-چی؟؟ ممو ! باز تو نزدیک پ... ه؟ 

-نه!.. من دلم می خوام گازت بگیرم! 

-بیا بگیر! فقط یه کم یواشتر!‌ 

-اوووووووووم! 

-آی کنده شد! چه وحشی شدی تو!‌ 

-ابووووووووووویی!! ... حالا راحت شدم ! آخیش! حرص منو تو در می آری! 

- ای خدا...!

رقص ۲ نفره!!

اینو با آهنگش بخونین: 

من عاشقتر از پیشم .... دارم عاشقترم می شم.... من همچو شقایقها شراره آتیشم...  

من عاشقترم از تو...دیوونه ترم از تو...اگه مجنون مجنونی ...من مجنونترم از تو...

لا لا ی لای لای لای... لالالا لای لای...  

ساعت ۱۲ شب: 

 ممو خسه و کوبیده شده و پیف پاف زده شده: اونطوری نه ابو!! باید منو کامل رو دست بخوابونی! 

ابو:فیلمو نیگا کن! دختره چقده بدنش نرمه!! 

ممو که اشکش دراومده:مگه من رقاصم؟ماهواره زیاد نیگا می کنی هاااااااااااا! 

ابو:نه جانم! تو حرف منو گوش نمی کنی! 

ممو یه بالش از رو تخت ور می داره می ندازه طرف ابو.نتیجه ش برگشتن قلیون دم شومینه روی زمین و دوئیدن اهل خونه تو هال: چی شده؟ 

 

ساعت ۱ شب: 

ممو و ابو نا ندارن حرف بزنن و دارن تو رختخواب تو اتاق تاریک با هم جر و بحث می کنن:
-تو منو دوس نداری!! 

-هاین؟ 

-به حرفم گوش نمی دی! 

-هاین؟ 

-اون...ا اصن یه جور د..یگه می ر...قصیدن!  

-برو بابا!! ... تو.. منو د..وس ندالی!

 من و ابو واسه جشنمون از رو رقص سالسای ۲ نفره اومدیم مثلا؛ تمرین کنیم تا واسه مهمونا سوپریز داشته باشم.  

۴ شب ۱ ساعته تمرین کردیم و کلی هم اشک همدیگه رو در آوردیم اساسی!!! ۲ شب م قهر کردیم بد!!

این عکسو تا بعداز ظهر فردا بر می دارم: 

موفقیت

یه روز تو یه مجله خوندم که کسایی که آدمای متوسطی هستن ، اعتماد به نفسشون بالاس!یعنی آدمای خیلی موفق اعتماد به نفسشون از آدمای متوسط نیمه موفق پایینتره! 

نمی دونم این نوشته تا چه حد درسته؟ اما من خداییش از خودم بیش از حد توقع دارم.دوس دارم همیشه بهترین باشم و از نظر ذهنی خیلی با خودم کلنجار می رم بعضی وختا!! 

چرا فلانی تو جشن من اخم کرده بود؟من کاری کرده بودم که اون یارو پشتشو کرده بود؟ چرا خالهه نمی خندید؟هاین؟چرا فلانی دهن کجی می کرد تو ختم بابابزرگی؟من مقصر بودم؟چرا اون نرقصید تو جشن من؟من ناراحتش کرده بودم؟آرههههههههه!! شاید من اونروز درس و حسابی بهش سلام نکردم و تحویلش نگرفتم! نه ابو؟؟  

ابو همیشه ازینکه من اینقده با خودم یکه به دو می کنم کلافه می شه و می گه: هر کسی شخصیتش دس خودشه و اونی که این حرکاتو می کنه ،لزومن از تو ناراحت نیس! شاید از یه جای دیگه ناراحنه و یا اصن اینطوریه!تو چرا همیشه به خودت می گیری و می ندازی خودتو وسط؟اون طرف ضرر می کنه نه تو! چشش در آد اصن!

نمی دونم اما شاید حرفای ابویی درس باشه و من زیادی دوس دارم تو روابط اجتماعی موفق باشم!  

پی نوش بی ربط که حرصمو در آورده!!: یه شوهرخاله داریم که به جای جواب سلام پشتشو به آدم می کنه و دور خودش می چرخه که نبینتت! همیشه هم با سلام کردن مُجل داره!! بعضی وختا دلت می خواد این یقه پیرهنشو از پشت بکشی و بهش بگی: اوهوییییییییی! با تو بودماآآآآآآآ .(بی ادب شدم )ای خدا بگم...

اما بعضی وختا زیادی زوم می کنم و زیادی حساسم!! خدا خودش منو بیامرزه!