د ریترن آو د نیتیو!

چی؟برگشتم!خوب آره!مگه قرار بود برنگردم؟چی؟جشن گرفته بودین که من دیگه نمی نویسم؟حال می کردین که اسم وبلاگم تو گوگل ریدر بالا نمی آد؟می دونم خیلی جامو خالی کردین!!می دونم!

کلن مثل اینکه کسی باور نکرده بود که من وبمو ول کردم و رفتم!

هان؟عمرنگ!!مگه می شه ممو دیگه ننویسه...ببینم مگه نمی دونین که ممو=نوشتن!

ممو+نوشتن= بودن!!

ممو+وبلاگ=معنی زندگی

ممو+عطربرنج=عطـــــــــــــــــــــربرنــــــــــــــــــــــــــــــج!

اصلا" ناف منو با نوشتن قیچی کردن!

هاین؟به خاطر مسابقه برگشتم؟نههههههههه!مدیونین اگه فک کنین به خاطر این برگشتم..!

رفتم یه نفسی تازه کنم و یه دستی به سرو چشم وبلاگم بکشمو یه آدرسی عوض کنمو یه تنوعی خلاصه و اینا...

یه تشکر ویژه هم از شب آویز عزیزم می کنم برای انگشتای هنرمندش به خاطر طراحی قالب و زحمتایی که کشید...و آقای و... برای راه اندازی سایت دات.کام...

دوستای نازنینی که تو این 6 روز اس زدن،میل زدن و زنگیدن رو خیلی دوست می دارم،چون بهم انگیزه و شور برگشتن به نوشتن رو هدیه کردن...

از این به بعد منو با این آدرس لینک کنین،دیگه سایتی شدم واسه خودم!اسم سایتم تشدید داره!خوب میه چیه؟؟


http://attrr.com


مثل پارسال که منو حسابی شرمنده خودتون کردین و رای دادین، لینک قبلیم یعنی اینو http://atr.blogsky.com/ وارد اینجا کنین!(البته اگه دوس داشتین!! به خدا اجباری نیست!نه! اصلا" راضی به زحمتتون نیستم!راضی نیستم انگشتاتون به خاطر تایپ اسم وبلاگ من درد بگیره!!)

وبلاگ برتر

عصری دل انگیز با طعم دوستی...

اصلا" نمی دونم از چی بگم و از کجا شروع کنم؟

وقتی غرق می شی تو خنده ها و قهقهه ها ...وقتی تک تک سلولای بدنت با یاد خاطرات تو فیلم جشن و رقص سالسا می رقصن...

وقتی یله می شی تو ظهر یه 5 شنبه خوب و مطبوع زمستونی با منظر کوه دوست داشتنی ای که همه برای پیدا کردن آدرس نشونش کرده بودنُ و اون موقع تو پس زمینه پذیراییت دلتو گرم می کنه و با بوی عود و شیک پرتقال قاطی می شه...

وقتی لذت داشتن دوستهای به اون خوبی دلتو پر می کنه...وقتی حس می کنی که رابطه ها محکمتر شده،مگه می تونی خوشحال نباشی و از ته دل نخندی...

مگه می شه از دیدن اون همه کادوهای خوشگل و فانتزی،ذوق نکنی؟

 کره رو تو روغن داغ بریزی و یه هو سنگر بگیری و با چاقوی تو دستت همه رو عقب نگه داری و بگی نسوزین!!بعد یه دفعه اون وسط یه دوست گل دستشو بسوزونه...

چه عطری ...چه برنجی...چه انرژی مثبتی...!باورتون می شه نمی دونستم می شه برنجو اون مدلی هم دم کرد دوستای گلم؟

چقدر زحمت کشیدین!چقدر کمکم بودین...دوست جون...صورتی خانوم...

شبش چقدر خوش گذشت...از خنده اشک از چشم همه مون اومد...

ممنونتونم...

الان اصلا" احساس خستگی نمی کنم...پر انرژی تر و با انگیزه تر از همیشه م...انگار یه تابلوی نقاشی بزرگ کشیدم و به دیوار خونه م نصبش کردم...و هر ثانیه که نگاهش می کنم،از ترکیب رنگها و زندگی ای که توش جریان داره،لذت می برم و مست می شم...

مهمونی نوشت:بالاخره 3 هفته تموم،آخر هفته ها مهمون داری و غذاهای جدید درست کردن هم به آخر رسید...انگار دیروز بود که داشتم واسه دسر و منوی اصلی غذا برنامه ریزی می کردم...دلم خیلی تنگ می شه...آخه من عاشق آشپزی و مهمونم.

معرفی برنده ها...

خوب...خوب!

الوعده وفا!

برنده های مسابقه خلاقیت معرفی می شوند:

ادامه مطلب ...

راز شب ژانویه...

کسی فکرشو می کرد که شب ژانویه تهرانی که پوستش زیر آفتاب پاییزی می سوخت و آلودگی کوهپایه نفس مردمو گرفته بود،مثل اروپا اینطوری سفید پوش بشه؟

کی می تونست تصور کنه بعد سه سال این همه پنبه خوشگلو خدا برامون بریزه پایین...حتی یه لحظه هم به ذهن من نمی رسید که تهران اینطوری عروس بشه و لباس سفید تنش کنه و زمستون بشه زمستون...

خدایا!ایشالا خدا از خدایی کمت نکنه...!

برف نوشت:و اینگونه کوه دوست داشتنی من به همراه دونه های پنبه نرم و ظریف صبحگاهی،نفس می کشد...

و رویای برف

و باز هم رویای برف من به حقیقت پیوست...باز شدم عروس برف...

نمی دونم خدا صدای مارو شنید یا دلش برامون سوخت؟یا هر دوش؟

اما شاید صدای این و این و این از صدای این پست من بلندتر بوده!! شاید...

حالا یه ماگ بزرگ قهوه ژاکوبس به اضافه یه کم شیر و شکر،پشت یه پنجره برفی که اونطرفترش،یه کوه سفید راه راه،خودنمایی می کنه،عجیب می چسبه...نه؟

امروز نوشت:دیروز صبح که بلند شدم و پرده آشپزخونه رو بالا زدمُ این کوه تا پایین سفید سفید بود...این عکس مال امروز صبحه...

و رای گیری ادامه دارد همچنان...

هیچی دیگه! رای گیری ادامه داره و تا ساعت 12 امشب تموم می شه...

یعنی ساعت 12 امشب،همه طلسما باطل می شه...فقط بشتابید و بشتابید...

تشکر ویژه: دوس جون! به خاطر همه چیز دستت در نکنه...همه چیز عالی بود و اون شب من حسابی خوردم و خیلی به من و ابو خوش گذشت...می دونم که فقط به خاطر اینکه کاتج پای خیلی دوس دارم،برام درست کرده بودی...چه خوب یادت مونده بود...

اون کادوی خوشگلی هم که دادی رو ،چیدم رو اپن آشپزخونه...خیلی شیک شده بود...دستت درد نکنه...

می دونی از چی خونه ت خوشم اومد؟از پنجره های آشپزخونه ت...

وب گپ

همین الان رای گیری شروع شد...وبلاگ روزانه نویس:عطربرنج!!!

بدون شرح!

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!

و من به شخصه در بخش برترین وبلاگ پدیده فصل از میثمک حمایت می کنم!!البته با احترام به بی پدر خودشیفته که خیلی هم دوسش دارم...!پستهای میثمک جالب و سرشار از انرژیه...و تو هر پستش یه عکس مربوط هم می زاره...یه انتخابات فصلی نسوان نویسی راه انداخته بود که عالی بود اما منو از قلم انداخته بود که نزدیک بود...

همین الان نوشت:والا نمی دونستم کاغذ سیاه م از من حمایت کرده!! بابا ایول! دستشون درد نکنه...

کاغذ سیاه

این دافی نگار جون رو بخونید!

این خلال دندون هم حسابی منو شرمنده کرده....

دکتر دلژین نازنینم! واقعن نمی دونم چی بگم به خدا!خیلی گٌلی...خیلی...

خورشید!!بهاره، ساینا ،گوشی،دخملی،من جونم!خلاصه بر و بچز بشتابید که رای گیری تموم شد!!هر کدوم باید 10 تا رای بدیناااااااا!من نمی دونم...می می خانوم!نمی تونی قصر در بریا!

و این هم لینک رای گیری!آدرس ایمیل یا آدرس وبلاگ فراموش نشه وگرنه رایتون می سوزه!

وب گپ


رای گیری جمعه شب همین هفته شروع می شود...

از جمعه شب همین هفته رای گیری برای معرفی وبلاگهای برتر شروع می شه دوستان و تا یکشنبه شب ادامه داره...

عطربرنج هم تو برترین وبلاگ روزانه نویس کاندید شده !اگه دوس داشتید رای بدید دوس جونا حتمن حتمن باید با ذکر آیتم و اسم وبلاگم رای رو بنویسید جیگر میگرا!!وگرنه رایتون می سوزه!

مثلن اینطوری:

در بخش برترین وبلاگ روزانه نویس:وبلاگ عطربرنج!

خوب...چی؟به شما چه؟به شما اتفاقن خیلی چه! چون می تونین به این لینک(وب گپ) برین و به وبلاگ عطر برنج رای بدید!!

جون من!!چی؟چند بار به من رای بدید؟هاین؟خوب رای ندین...چی؟می خواین جز منو در بیارین!اشکالی نداره!شما هر جوری که دوس داری رای نده! اما من همه جوره خواننده هامو دوس دارم!

چی؟دارم پاچه خاری می کنم واسه رای گیری!! نه بابا! نه به خدا...کلن اگه یه روز اینجا نیام می پوسم...

اینجا ...

همونجاییه که من همیشه براش می خونم:

کودکیهای من است عطر برنج ...

همه رویای من است این گوشه دنج...

گر آمدی و من نبودم روزی...

باشد که یادگاری بشود عطر برنج

دوستون دارم به خدا!!!(آیکون یه مموی پاچه خار که خیلی دوستتون داره !!)

کشتی یونانی(خاطره آخر)

من این قسمت تور کیش رو از همه بیشتر دوست داشتم...

اخرین جایی که ما رو بردن،دیدن کشتی یونانی نزدیک ساحل کیش بود...

این کشتی مرداد ماه سال 1345 به گل نشست و هرگز نتونستن بیرون بیارنش...چون بیرون آوردنش خیلی هزینه بر بود و فایده ای نداشت.این کشتی ساخت اسکاتلنده که توسط انگلیسها اجاره شده بود...موقع به گل نشستن،خدمه و ناخدای کشتی از اون پیاده شدن...بعدها اون رو آتیش زدن تادیگه کسی نتونه ازش استفاده کنه.اگه تو عکس دقت کنین،می بینین که از زیر داره خورده می شه و نصف این کشتی به آهن پاره تبدیل شده...

برای بقیه عکسها برین رو ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

دوم می شویم...

اول بیام اول صبحی،یه خبر خوب به خودم و بقیه بدم و بعدش آپ کنم...

بالاخره تو مسابقه عاشقانه نویسی،دوم شدم! اما خودشیفته جان فکر کرده که من شهرستانم!!!می خواد ناهار تو درکه رو بپیچونه!!!من که تا ناهارو از ش نگیرم،ول کن نیستم!

امروزم اعصاب معصاب ندارم!!!

خودشیفته ناهارو رد کن بیاد!من این حرفا حالیم نیست!!تو تهران زندگی می کنم....بدو!!