با آهنگ بخونینش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نسل سوخته

اینجانب مموی سوخته،نوه و نتیجه و اصن خود نسل سوخته هستم! 

آخه یکی نیس به این خونواده من بگه:بابا پول خودمه!‌به خدا خودم با عرق جبین و هزار جور اعصاب خوردی و گیس گیس کشی در آوردمش! شماها چرا واسه ش تصمیم می گیرین؟  

لنگ به زمین می کوبم و می گم:لپ تاب می خوام!‌(از پول خودم هااااااااا! یه وخ فک نکنین خدایی نکرده کس دیگه ای می خواد برام دس تو جیب مبارکش کنه!!) 

دونه با عینکی که رو نوک بینیش گذاشته:پول مگه علف خرسه؟می خوای فقط واسه نت بازی و وبلاگ و این آت و آشغالا لپ تاپ بخری؟ 

سید جولوی تلویزیون ولو شده: باز تو وبلاگ نوشتی؟می آن می گیرنت بچه!‌به این سایتا وصل نشو! ردتو می گیرن هاااااااا! 

ابو با لبخند یه وری رو مبل:ممو جان!باز تو یه چیزی دس من و اون دیدی دلت خواس؟این لپ تاپ وسیله کاره نه وبلاگ نویسی! 

اون موقه که دختر خونه بودم و هنوز شوهری به کار نبود،صاحاب پولم نبودم ! ماه به ماه دونه کارت عابرمو می گرف و منم رمزمو براش رو یه تیکه کاغذ می نوشتم و اون می رف ته و توی حسابمو در می آورد و یه ۱۰۰ تومنی می نداخ جولومو و می گف:همین واسه ۱ ماه بسه!‌باید پس انداز کنی بچه جان! 

اونوخ من در حسرت خریدن یه لباس ۱۵۰ تومنی جینگیلی و آستین پُفی می موندم!  

شده بودم الیورتوییست:

هر وختم ناپرهیزی می کردمو یه جف کفش و جوراب بالای ۵۰ تومن می خریدم،چشای دونه و سید قُلُپی می زد بیرون:چی؟هی برو پولاتو به باد هوا بده و بیا!‌خوب؟ 

الانه هم که واسه کلاس بدنسازی و رقص رفتم ۳ تاپ و ۲ دس لباس خریدم،همه شون با چشاشون می گن: چه خبره!!مگه می خوای خودتو به ملت نشون بدی؟ 

می گم: چی می گین شماها؟پس با پیرژامه و رخت چرک و دمپایی پاره راه بیفتم و برم باشگاه؟ همه شیک و آخرین مُدلن خوب!! 

بعضی وختا ازینکه بابت پول خرج کردنم باید جواب پس بدم خیلی کلافه می شم می زنم به سیم آخر!یعنی اینکه اونقده جیغ می زنم تا همه برن جا!! 

تو پست بعدی یه سری توصیه موصیه براتون می زارم که به درد بخوره! 

 

راننده تاسکی

هر دفه  روزای زوج که کلاس میرم و دیرم می شه و خدا خدا می کنم که این تاسکی خطیا زودتر راه بیفتن و اینقده  واسه مسافر زدن زیر گوش من هوار نزنن، می خورم به تور یه رانندهه که خداییش اند سوژه س!آدم هم خنده ش می گیره و هم گریه ش: خنده به خاطر اینکه  یه سمند زرد قناری داره که روزی  5 بار می شورتش و 2 تا عکس اسب اصیل  انداخته رو شیشه های دودیش! خودشم موهارو آلاگارسونی کرده و لهجه مدل ب..ه..ر..و..ز و..ث..و..قی، یه عینک خفنگ می زنه در حد تیم ملی.

گریه به خاط اینکه تا میشینی تو ماشینش ،اون صدا خوشگله س..ا..س..ی مانکنو می ندازه رو نروت و مختو می زاره تو فرغون با سرعت 2200 کیلومتر در ثانیه با خودش می بره! بعدش تا 7-8 10 تا لایی نکشه ،آروم نمی شینه که! وختی می شینی بغل دس راننده،انگاری  سوار رنجر پارک ارم شدی: سر و ته می شی و اتوبان وارونه س و ماشینای اطراف همه عقبکی می رن! تازه اولشم بهت می گه:آبجی! لوطف کن اون  لامصبو ببند(منظورش کمربنده!!!). یعنی اگه  اون لامصبو نبندی ها، صاف از تو شیشه می ری رو کاپوت و اون ور آبی می شی!

این دفه آخریه که بازبه خاطر این شانس نکبتم،خوردم به تورش و به خاطر اینکه خواب مونده بودم،مجبور شدم سوار بشم،دیدم یارو صندلیشو خوابونده رو صندلیای عقب! یعنی هر کی می شس پشت راننده،عملا" راننده رو پاش خوابیده بود!یه دخمل تپلی با پاهای درش اومد نشس پشتش: طفلی جا نمی شد که و حسابیم معذب بود! داش خفه میشد!گف:ببخشین آقا چرا شیشه هاتون پایین نمی آد؟به..ر..و..ز و..ث..وقی گف: جان؟؟..شرمنده!! ...آبجی یه کم بکش عقبتر جا نیس من برنوم! دخمل طفلی دیگه صداش در نیومد و حسابی کلافه و عصبی بود! اونم هی صندلیشو می داد عقبتر مرتیکه....!

وختی پیاده می شدن به دخمله گف:شوما چن کیلویی؟ 65 کیلو که نیسی! تو ماشین جا نمونده بود من فرمونم بچرخونم! باهمین بگو مگو دعوا شد و ممو جان هم از صحنه جنایت به سرعت گریخ، چون کلاس داش و حسابی دیرش شده بود.

پینوش۱:نمی دونم اینا مگه رییس خط و سر و صاحاب ندارن که این ب..ه..ر...و..ز خان اینقده پرروئه؟؟ هاین؟؟

پینوش2: حال می کنین تو نمایشگاه کتاب چقده کتاب خریدم؟؟؟ نپرسید چون شولوغ بود ، اما من چون غرفه هارو می دونسم،1 ساعته همه رو خریدم!!! 


مگه زوره؟؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خالی بندی تابلو!

نمی دونم چرا هر دفه  مارو می بینه ، می یاد چترشو پهن می کنه و خالیهایی می بنده که سقف با لوسترش می آد تو سرت!

می گه: این مر مر جون که می بینی معد ل دیپلمش  86/18 شده! اما  دوس نداش بره دانشگاه!  همه چی رو بوسیده گذاشته کنار!

می گم: حیفه خانوم قزی ! چرا تشویقش نکردین بره؟؟

می گه: دانشگا چیه؟؟ شماها که درس خوندین کجا رو گرفتین؟

خودشو جم می کنه رو مبل و پاش رو پاش می ندازه و می گه:  عروسم خیلی پول داره! فقط مبلش 25 میلیون تومن شده!

دختر عموی ساده و شوت منم دهنش وا می مونه: جدی؟؟؟

می گم: مگه توش  طلاس !! 25 میلیون!!

می گه: کف خونه شونو سرامیکی کردن که خیلی گرونه!!

دختر عموم می پرسه: جنسش مگه چیه؟

می گه: نمی دونم! ولی خیــــــــــــــــــــلی گرونه! تموم وسایلش مارک جنرال ...الکتریکه!! خارجیه!

تو دلم می خندم: این  بابا نمی دونه من تو کار لوازم خونگیم و این مارک ایرانیه!!

من که دیگه به خالی بندیاش  محل  سگ نمی دم و رومو اونور می کنم! (فک کرده مردم سر علف جوییدن که اینقده خالی می بنده!!)

آخرین باری که من اینا رو دیدم  عید  چن سال پیش بود که  من سال  دوم دانشگاه بودم و دختر اولش معدلش 19 شده بود و نمی خواس بره دانشگاه!

جدیدن  که از زن عموم شنیدم می گه: مرمر خانوم شده "مدیر عامل شرکت داروسازی"‌ !!

مر مر؟؟ اون که یه سا ل از من کوچیکتر!! مگه شرک مال باباشه که اون شده مدیر عامل؟؟ هاین؟؟

پی نوشت: بعضی وختا از دس  این خالی بندیای  تابلوی قزی خانوم  دیگه  حالمون بد می شه!! 

ماجراهای من و...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

غرفه داری با اعمال شاقه!!!

پای چپمو  می ندازم  رو پای راستم و به انبوه جمعیت خیره می شم! زانوهام داره از درد می افته! کمرم داره دهن وا می کنه!  ملت  دارن از سر و کول ما غرفه دارا بالا می رن و  سوالای هچل هفت و  الکی می پرسن!  بعضی هاشون  چون چن تا دخمل خوشگل دیدن ، فقط می خوان  سرگرممون کنن و به قول معروف ل..ا..س بزنن!(ای سر تخته بشورنشون!!!)

یه دفه یه صدا از پشت سر  بهم می گه: خانوم ممو لبخند ... لبخند بزن به مشتریها!!  تو دلم می گم: ای مردشور تو و اون مشتری نماها و  این آدمای داغونو  ( بلانسبت شما دوس جونا)  ببرن !  نمی تونم لبخند بزنم!  داغون شدم! فکم پیاده شد!  کف آوردم! اصن مگه من تو قسمت فروشم؟؟؟ ای مردک زبون نفهم .... سگ..... سگ!  (ببخشید!! وختی یه نفر بره  رو اعصابت  هلکوپتری بزنه ، آدم بی...حیا می شه  و  فش می ده خوب!!!)

رومو بر می گردونم و  می ره بالای غرفه و  تو آبدارخونه یه ر...د...ب...و...ل که ابو برام صب خریده ، رو می زنم به بدن! گور بابای اون!!

این چن روزه  مغزم پیاده شد به خدا!  اینقده عصبی بودم که  اگه تو  طول روز 4 لیوان نسکافه و  2 تا ر..د...ب...و...ل نمی خوردم  ، نا نداشتم  چشامو باز کنم چه برسه به Present   کردن و بدو بدو کردن!‌

شب تو ماشین بعد  نیم ساعت تو سرما وایستادن ، ابو می گه: ممو! تو زن خوبی نیستی! چقدر کار کار؟؟ این چه وضعشه؟؟ وختی می آی خونه صورتت مث میتاس !‌وختی می ب...و..س..م...ت ، باید غسل میت هم بکنم!!

من با بغض می گم: مگه چن روزه؟؟ 4 روزه ! زودی تموم می شه!  از همه حرف می شنوم ، تو هم ...!

جیغم میره هوا!!!

پس و پیش نوشت: ای  خدا!‌ چرا همه فقط از من توقع دارن؟  چرا  بقیه تو غرفه پاشونو رو پاشون انداخته بودن و ریلسک  هرهر کرکر می کردن و من فقط با این زبون نفهما چونه می زدم؟ چرا  شوهرم  درکم نمی کنه؟ 

اینم چن تا عکس از ما: 

 حذف شد.

تو دیگه مجرد نیستی ابو!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرا ... چرا...؟

چرا آدما اینقدر احمقن؟  می دونی لطف بی اندازه می شه وظیفه!  آخه مگه می شه که شعر از تو باشه ، مال تو باشه !!!

ازش استفاده بکنن ، بگن اینطوری بنویس ، اونجوری بنویس !  بعد اسمتو پایینش ننویسن؟؟ حتی  اندازه یه نخود هم برات ارزش قایل نشن؟  این همه مایه گذاشتی ! می تونستی اصن از ذوقت استفاده نکنی و  بگی نمی تونم! بگی "نــــــــــــــــــــــه!" یه نه ی  گندههههههههههههههه! که بخوره تو سرشو انعکاسش با برف سال آینده بیاد پایین!

اما هیش وخ دوس نداری بگی "نه" و دل کسی رو بشکنی!‌ اما مگه آدما می فهمن؟ مگه حالیشون می شه؟

شعر گفتم برا 30 سالگی شرکتمون !! اونوخ  نه ازم تشکر کردن ، نه  گوشه شو نشونم دادن که چه جوری خطاطی ش کردن و قاب گرفتنش !!!! نه اسممو پایینش نوشتن! حالا اگه این شعرو اون منشی مدیر عامل که عقلش اندازه نخوده (و فقط بلده لوس حرف بزنه و "سلام" و "شلام" تلفظ کنه )می گف ،  اسم هف جد و آبادشو به عنوان  شجره نامه زیرش می نوش!

سر انتخاب شعار شرکت : اون یارو پسره  یه کلمه گف: مثلث برترینها.... (منظورش مثلث عشقی خودشو مدیر عامل و دختر مسوول اداری بوده!!!) یه چرخ گوشت کردن تو حلقش! اونوخ من 18 بیت شعر گفتم دریغ از یه تشکر خشک و خالی!!!

پی نوشت  بی حوصله: خوب بعضیا شعورشون نمی کشه دیگه! این مغز تعطیله!!! 

نقد فیلم ایرونی!

آخه نیس این وبلاگ ، وبلاگ تخصصی فیلمه ! لطفا" فیلمیاش بخونن! (عمرن!!!!!!)

کنعان! بازم می گم خیلی بی سر و ته بود!  

 

شخصیت پردازی = صفر

موضوع= آش ، معلوم نیس!

داستان= دوغ ، هیچ اوج و هیچ فرود و فرازی نداش!

بازی= لا اله ا....! ولش کن!

بازیگردانی= ماست

کارگردانی= ا... اکبر! حالا یه چیزی از دهنم در می آدهااااااااا! 

ترانه خانوم  و محمد رضا خان گ..ن..د زدن! آخه به چی این ترانه می آد که با یه مرد سند و سال دار مثلا" 36 ساله ُ 10 سال باشه که ازدواج کرده باشه؟؟ ترانه بچه س تو این فیلم!   

آخرشم ملوم نشد این ترانه عاشق بهرام بود؟ بهرام عاشق افسانه بود؟افسانه عاشق من بود؟ما که نگرفتیم چی عاشق کی بود!! 

 بعدشم با هم اختلاف دارن ، سر هیچی! اصن معلوم نبود اینا چرا می خوان از هم طلاق بگیرن و چه مرگشونه؟؟ افسانه جون هم که از خارج بعد 20 سال اومده معلوم نیس واسه چی؟‌ مست و ملنگه! شوت می زنه همچین!

بهرام خان که برنزه کرده  و تو فیلم فقط خودشو به نمایش گذاشته! می خواد درصد سولاریوم رفتن و پول خرج کردن واسه رنگ پوستشو به رخ بکشه!

فقط مث پیام بازرگانی می آد از زیر فیلم رد می شه و گوله می شه کنار دیفال!  

تو یه صحنه ممد رضا و تری(ترانه)  تو ماشینن تو جاده شمال  تو مه می زنن به یه گاو 20 تنی! بعد ممدرضا می گه : نفهمیدم به چی زدم! این چی بود؟ آخه کارگردان عاقل! ماشین که به یه گاو به اون گندگی بزنه ، هر ماشینی هم که باشه، چپ می کنه و  6 دور ملق می زنه!!!!!!!!! خلاصه این کارگردانه فقط 4 -5 تا بازیگر دم کلفت و اسم و رسم دارو دور هم تو فیلم جم کرده بود و بهشون گفته بود : هر غلطی دلتون خواس تو این فیلم بکنین! سناریو مناریو رو بیخیال! خونه ای هم که توش  فیلم برداری کرده بودن نفصه نیمه  بود اثاث و وسیله ها هم پخش و پلا ! انگاری می خوان اثاث کشی کنن! اما یه کلمه هم درین مورد  

حرف نزدن!

خنده م میگیره دیروز راجه به این فیلم تو یکی از روزنامه ها نوشته بود:" این فیلم تمامی انتظارات مخاطبان را از دیدن یک فیلم خانوادگی ، برآورده کرده است!" تو دلم گفتم: این فیلم غلط کرده! همه مردم تو سینما فقط  تو رودربایستی  گیر کرده بودن که  وسطای فیلم نرفتن بیرون! 

پی.نوشت: من همه این هنرپیشه هایی رو که اینجا ازشون گفتم ، دوس دارم  اما تو این فیلم اصن بازی نکرده بودن و فقط از جلو دوربین رد می شدن وپشت چش نازک می کردن!  

یکی مث مجید مجیدی که یه قرون م خرج فیلماش نمی کنه و با نابازیگرای در و داهاتی(ببخشید) ۱۰۰ تا جاییزه از جشنواره کن و من و تو می بره! یکی هم مث این کارگردان ؛کنعان؛ که با این ۴ تا بازیگر کله گنده هم نتونسته سناریو ی داستانو به مخاطب حالی کنه چه برسه به اینکه فیلم بسازه!

این فیلم یا خیلی زیادی سانسور شده بود یا کارگردانش حالش خوش نبوده!