عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

آمار خواننده های خاموش خجالتی...

سلام و صد سلام به خوانندگان عزیز این وبلاگ...

دوستتون دارم...
بذارید مثل همیشه باهاتون روراست باشم...

اگه بگم همه تون رو دوست دارم،دروغ گفتم!چون یکی دو نفری هستن که دوست داشتنی نیستن...

چرا؟

خوب خودشون بهتر می دونن.

عادت دارم همیشه راستش رو بهتون بگم و الکی چیزی رو پنهان نکنم.از این آدمایی هم نیستم که بگم عاشقتونم اما بعد کسی رو تحویل نگیرم و فقط ظاهرسازی کنم...

از اینکه همیشه همراهم بودین و همیشه اینجا رو می خونید ممنون.

چند روز پیش به این فکر افتادم که چرا آمار وبلاگ من بالاست اما تعداد نظرات یک دهم آمار هم نیست؟

به دو تا جواب رسیدم...

بعضیا خوششون می یاد و حال ندارن برام بنویسن...

بعضیا خوششون نمی یاد و طبعا نمی نویسن...

بعضیها هم کلا بی حوصله ن!

از یه طرف چند نفری برام تو خصوصی پیغام گذاشتن که نمی تونن نظر بگذارن و شاید مال قالبم باشه...شاید درست باشه چون من خودمم برای بلاگ اسکاییها به زور نظر می زارم...مدام کد پایین کامنت رو باید رفرش کرد و دوباره نوشت...

اول از همه از دوستان نازنینٍ قدیمی و جدید که همیشه یا گاهی وقتها می کامنتن و حضورشون پر رنگه،به خاطر وقت گذاشتن و خوندن مطالب این وبلاگ،تشکر می کنم.

دوم اینکه دوست دارم بدونم چند نفرن که خاموشن و اینجا رو می خونن اما بی هیچ ردپایی اون دکمه ضربدر رو می زنن و وبلاگ رو می بندن؟از کی منو می خونن و چه جوری با اینجا آشنا شدن؟ممنون می شم خودشون رو معرفی کنن تا من بیشتر باهاشون آشنا بشم.چون اخیرا" اونطور که من تو آمارها دیدم،از کشورهای برزیل ، آمریکا، انگلیس ، کانادا ، پرتغال ، مالزی ،فرانسه ،ایتالیا و آلمان هم خواننده دارم...

یه عزیزی این وبلاگ رو ازین سایت دنبال می کنه: http://newsblur.com

زودی خودش رو معرفی کنه!!!

برای تبریک بارداریم و به دنیا اومدن دونه برنج خیلی از خاموشهای عزیز روشن شدن و سیل کثیر کامنتهایی که جدای از عمومیها تو خصوصی برام اومد،من رو شوکه کرد.

پس تو این پست منتظرتونم تا رخ بنمایانید و خودتون رو معرفی کنید،خاموشان خجالتی و عزیز! ولو شده با یه کامنت کوتاه...خواهشا خصوصی نکنید که راه نداره!!!

پینوشت مهم:این پست سنجاق شده به بالای وبلاگ.پستهای پایین ،هفته ای دو سه بار آپ می شن.یعنی تا اینجا رو باز کردید این اولین پسته برای اعلام حضور خواننده های خاموشی که هر از چند گاهی اینجا رو باز می کنن و می خونن.پستهای جدید پایین همین پستن.

نظرات 141 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 09:27

سلام من خیلی وقته میخونمت ولی خاموش نوشتنت رو دوست دارم بهم حس خوبی میده دخترم 8 مهر دنیا اومد و بارداریم همزمان با تو بود خیلی از جیزایی که راجب دخترت مینوشتی دقیقا مثل اینکه داری درباره دختر من مینویسی خیلی برام جالب بود اولین عکسی که از دونه برنج دیدم تعجب کردم حتی قیافش هم به دخترم شباهت داشت ..... راستی خودمم شهریوری هستم.... امیدوارم همیشه روزای شلوغ و شاد داشته باشى.

مرسی عزیزم...چه تصادف جالبی...پس تقریبا همسنن.عزیزم...عکسش رو برام بفرست.دوست دارم ببینمش...تو هم همینطور...

مریم دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 09:39

سلام شرمنده ام ممو اصلا نمیدونی چه جوری خجالت کشیدم...یکی از دلیلاش اینه که سرکار وقت کم میارم فقط در همین حد خوندن میرسم باز تلاش کنم از این به بعد یه ردی از خودم بزارم...

لطف می کنی عزیزم...همینکه اینجا رو می خونی ازت ممنونم... :)

زن متاهل دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 09:44 http://www.man159.blogfa.com

من هم یکی هم از خوانندهای فکر کنم گاهی اکثرا خاموش وگاهی روشنتم
نمیدانم من در کامنت گذاشتن کلا تنبلم
از روزهای اول بارداریت دارم میخوانمت هر روز
دونه برنج را دوست دارم جوانه زدنش را دیدم ؛ تولدش
رمز ت را ندارم وخیلی دوست داشتم میداشتم چون همیشه خاموشم رویم نشد رمز بخوام ازت
نوشته هایت را دوست دارم وازت انرِزی میگیرم با خوشی هایت خوشحالم وغصه را برات نمیخوام
میدانی هرگز فکر نمیکردم به وبم بیایی یا آمده باشی ولی وقتی کامنتت را دیدم ودلداریت را اشک در چشمانم حلقه زد
دوستت دارم وهمیشه برای تو دونه برنجت دعا میکنم حتا بی صبرانه منتظرم یکی را پیدا کنم کتابت را از ایران برام بیاره
میدانی که من اهل کجایم دیگه نه پس از کشور من هم خواننده داری فدایت دوست مهربان

عزیزم...خیلی لطف داری گلم...من خیلی رمزی نمی نویسم چون شرمنده دوستان می شم...واقعا از ته دل برات دعا می کنم...می بوسمت...هم تو و هم راستین کوچک رو...

خانوم گردو دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 09:48 http://www.noci.blogfa,com

سلام
از اون موقعی که کتابتونو دوستان معرفی کردم مخونمتون به صورت کاملاً خاموش
و بیشترم از لینکمهرسا میومدم
الان به ما خاموش ها جایزه میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چه جالب...پس کتاب رو هم خوندی...دوست عزیز...
بعله! جایزه تون یه قلب بزرگه...

tanin دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 10:17

Salam mamoyi :)
az dooostaye ghadimiam.(tanin o asali) har ruz mikhunamet fadat sham.
ba gushi , yavashaki :-D

ای بلا!! می دونستم!خیلی وقته می خوام بهت زنگ بزنم اما وقت نمی کنم!! می کشمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!

آتی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 10:18

سلام منم چند ماهی هست اینجا رو میخونم نوشته ها و انرژی که داری رو خیلی دوست دارم همین طور مهربونی هات با فرزندت که راستش بهت حسودیم میشه چون من بلد نیستم این قدر با دخملت خوشگل حرف بزنم یا براش بنویسم . آهان از اینکه هم کتاب مینویسی هم با همسر و فرزندت عشقولاته هستی هم کدبانوگری میکنی و خلاصه در همه زمینه هام فعال و پر انرژی هستی هم خیلی خوشم میاد .
ک

همه مادرها مهربونن عزیزم...منتهی هر کسی به یه نوعی...ممنون که روشن شدی...

خواننده خواموش خجالتی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 10:22

من اسم وبلاگتون رو دوست داشتم اولین بار اونجوری اومدم ..
خدا دونه برنج رو حفظ کنه براتوت
اینم یه کامنت کوتاه از یه خواننده خاموش

نه دیگه نشد!!خودتون رو درست معرفی نکردید!

مارال دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 10:31

سلام عزیزم فکر کنم فقط یه بار اون هم برای تولد دونه برنج کوچولوت کامنت گذاشتم. تقریباً از 1 سال قبل از تولد دونه جون می خونمت اما مستقیم تو وبلاگ نمیام از ریدرمی خونم. موفق باشی و روزهای رنگارنگی با همسر و دونه برنجت داشته باشی

مرسی عزیزم...خیلی لطف کردی که روشن شدی...

خواننده خواموش خجالتی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 10:46

آخه چی بگم خب من خیلی وقته که میخونمتون ..چون رابطه شما و همسرتون توام با احترامه و همدیگه رو دوست دارین منم دارم خیلی چیزا یاد میگیرم ازتون

ای بابا...خوب یه کم از خودت بیشتر بگو... البته اگه دوست داشتی...من می شناسمت؟ :)

خواننده خواموش خجالتی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 10:53

وای هیچ وقت فک نمیکردم با هم چت کنیم مامان دونه برنج کوچولو
باشه میگم من ازدواج نکردم الانم دارم رو پایان نامم کار میکنم ...ولی وقتی نوشته هاتونو میخونم که دلم میخواد منم مثل شماها یه همسر باگذشت و مهربون و یه دونه برنج داشته باشم ..راستی عکسای شما با دونه برنج و همسرتون تو روز برفی هم خیلی خوب بودن حیف که خیلی دور بود من درست حسابی ندیدم

خب به سلامتی...ایشالا که موفق باشی.هم در امر ازدواج هم مادر شدن.

هستی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 10:56

خانومی من چند ساله می خونمت سادگی و روونی نوشته هاتو دوست دارم قلمتو خیلی دوست دارم نگاه متفاوتی که به زندکی داری دوست دارم تو این مدت خیلی کم نظر گذاشتم یه دلیلش اینه که تو کامنتا فضا خیلی صمیمیه و دوستای نزدیکت هستن احساس غریبگی می کردم

اصلا اینطوری فکر نکن عزیزم...جا برای همه هست...مطمئن باش...
ممنون که منو می خونی و روشن شدی...

[ بدون نام ] دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:00

ایشالا سایه شما و همسرتون همیشه بالا سر دونه برنج باشه . .. مرسی از آرزوهای خوبی که برام کردین .
از چت کردن وبلاگی تونم ممنونم که برام وقت گذاشتین

فیروزه دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:09

سلام ... من یه خواننده خاموشم
چون گفتی خاموشا بیان نظر بزارن منم چراغا رو خاموش کردم که نظر بزارم شوخی کردم
روزهای خوب و شادی برای خودت و همسرت و دونه برنج نازنازی آرزو دارم

باریکلا فیروزه...مرسی عزیزم...

افسون دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:11

سلام دوست گلم. خوبی ؟ اون فرشته کوشولو چطوره ؟؟؟ منم هفته ای یکی دوبار به وبلاگ اکثر دوستای قدیمی سر میزنم. اما کامنت نمیزارم چون اینترنت اینجا محدوده و فقط میشه یه سری اینور اونور زد.راستش مثل قبلنا هم زیاد توی مود کامنت و وبلاگ نیستم. اما خب اونایی که می شناسم دوست دارم حتی اگه شده کم از احوالاتشون باخبر باشم. توی خونه هم که اصلا وقت سر خاروندن نداشته بیدم. می دونی که

قربونت همه خوبیم...دخمل تو چطوره؟امانتیت آماده ست ها!آره بابا تو که خیلی گرفتاری عزیزم...

azam دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:17

Salam
Azam hastam az malezi. Yek salimishe ke mikhonameton

خوش اومدی و ممنون از روشن شدن...

فلفل بانو دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:17

ههههههههه من فلفل بانو هستم همیشه میخونمت ریا نباشه همه اون خارجی ها که گفتی من بودم خب چه کنم همش میرم خارج( به قول این پسره دیشب تو بفرمائید شام خخخخ)

ببین ممو این آدرسها که میگه از خارج از ایرانه خیلی هاش از ایرانه ولی با فیلتر شکن اومدن نت دیگه تورم میخونن دیگه مثلا هلیا هر وقت برای من کامنت میزاره آدرس انگلیس میفته

بعدم نمیدونم چه رسمی شده یادته که یه بارم من اشاره کردم حتی خیلی از بچه های وبلاگستان هم برای من کامنت خصوصی میزارن!علت رو هنوز نفهمیدم

نه جیگر جان!اونو که می دونم!خواهر فیلترشکن که معلومه آی پیش!
خیلیها خودشون می یان تو خصوصی می گن که از چه کشوری هستن و من رو از کجا می خونن.نمونه ش همین کامنتای این پست...

سپیده دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:18

سلام عزیزم
راستش من خیلی هم خاموش نیستم و هرازچندگاهى کامنت هم میدم. ..منتها واقعاً سرم شلوغه و شرمنده که خیلی کامنت نمیذارم. ..از قبل از ازدواجت میخونمت و بعضی از نوشته هات رو فوق العاده دوست دارم. ...به هرحال موفق باشی و امیدوارم کوتاهی من حمل بر اهمیت ندادن نکنی ...

ممنون که روشن شدی...خواهش می کنم...

فریماه دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:26

ممو عزیز و مهربونم، من سالهاست که خواننده ی وبلاگ قشنگت هستم و همیشه هم از نوشته هات کلی انرژی گرفتم و میگیرم. چند باری هم واست کامنت گذاشتم.
من ٤ سال پیش از طریق وبلاگ هلیا با وبلاگت آشنا شدم و الان هم آمریکا دارم دکترا میخونم.
ایشالا همیشه شاد و سلامت در کنار خانواده ی عزیزت باشی :* :*

مرسی عزیز دلم...خیلی لطف کردی.موفق باشی...

لیلا.س دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:30

سلام . من هم مدتهاست می خونمتون و از کرمانشاه هم هستم. مامان دو قلوهای شیطون . تا حالا یکی دو بار بیشتر کامنت ندادم. شادابی و تسلطتتون به امور زندگی رو خیلی دوست دارم.

به به...دوقلو...موفق باشی در امر مادری و زندگی عزیزم...

نفیسه دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:39 http://nafasbenafas.persianblog.ir/

سلااااام
حقیقتش من یک ساله وبلاگتون رو میخونم
از وبلاگ مهرسا( روزهای بهتری هم هست) باهاتون آشنا شدم و پی گیر مطالبتون رو دنبال کردم! اینکه چرا خاموش بودم حقیقتش درگیر درس و آزمون ارشد بودم و فقط فرصت میکردم وبلاگا رو بخونم!
آخه کلی وبلاگ توی لیستم دارم و معمولا وقت نمیکردم برای همشون نظر بذارم
این از من
یک نکته اینکه شما جزئی از معدد وبلاگ هایی هستین که من بهش معتادم

ممنون عزیزم...البته این معتاد بودن شما رو می پسندم شدید!!

مهری دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:43

سلام عزیزم یادم نیست که چه جوری باهات اشنا شدم ولی خیییییلی وقته میخونمت و ابته گاهی کامنت گذاشتم ولی همین جا عذر خواهی میکنم که همیشه نبوده به پای کم حوصله گی بذار و کثرت وبلاگ خونی

ممنون که می خونی مخاطب قدیمی...و روشن شدی...

الهه دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:08 http://mabehammohtajim.blogfa.com

سلام خانومی منم خواننده خاموشم دیگه
عاشق دونه برنج و نوشته هاتم

می دونم عزیزم...خیلی لطف کردی...می بوسمت مهربونم.

حورا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:11 http://nime.blogfa.com/

سلام عزیزم ..منم هستم .. روشن یا خاموش هر روز می خونمت و لذت می برم

ممنونم حورا جان...من هم خوندمت ...روان و زیبا مینویسی...منتهی فکر کنم دیر به دیر آپ می کنی...

memol دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:19 http://ona7.blogfa.com

سلام عزیزم...
خوب توو کامنت دونی بسته چه جوری کامنت بذاریم؟
من به شخصه مرتب میام سر میزنم و عاشق حال و هوای اینجام...
همیشه خوش باشی...

مرسی عزیزم...خیلی لطف داری...تو درست می گی اما سعی می کنم ازین به بعد بازش بگذارم.

شیوا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:28

خیلی وقته که می خونمت درست از همون زمانی که کتاب چاپ کردی
اول با خودت آشناشدم بعد کتابت رو خوندم.انصافا خیلی خوب نوشتی
اینطور که متوجه شدم کتاب دومی هم در دست چاپ داری؟درسته؟کی به بازار می یاد؟بهمون خبر می دی؟

تو لطف داری بهم.والا قراره تو اسفند چاپ بشه و نمایشگاه کتاب 93 به بازار بیاد..اینجا حتما اعلام می کنم.

متولد ماه مهر دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:36

عزیزم یادم نیست چطور باهات آشنا شدم ولی پستهایی که میشده کامنت بزارم بعضی اوقات که حرفی بوده زدم. الان هم پسرم امروز چهار ماه هست وقتی از دونه برنج می گی میام می خوانم و کلا سبک نوشتنت را دوست دارم.
در مورد خودم که متولد 57 هستم کارمند بانک و لیسانسه و الان هم یک پسر دارم.

عزیزم...مبارک باشه قدم پسر گلت...ببین چقدر فسقلی همسن دونه برنج من اینجان!! ببوسش...

سروناز دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:38

سلام عزیزم
خیلی وقته می خونمت
قبل ازدواج
ولی خیلی کم کامنت گذاشتم
یک دوره هم که خوب به دلایل خودت کامنت دونیت بسته بود
اون حسه آرامشی که توی نوشته هات داری عاشقشم
اصلا می دونی قیافت خیلی دوست داشتنیه و به دل می شینه
براتون آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم

مرسی عزیزم...خیلی لطف داری...

اطلسی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:41

عزیزم من همیشه میخونمت خودتم میدونی اما اکثرا نظرات بسته هستن بخاطر همین من خاموش لذت میبرم از نوشته هات و دعا به جونت میکنم

می دونم اطلسی جونم...شرمنده...تو همیشه لطف داری بهم...

غزل دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 12:47

چقدر خواننده خاموش داشتی ؟

زیاد....از آمار معلومه دیگه...

فاطمه دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 13:02

سلام...
آخیش چه خوبه روشن شدن[نیشخند]
خب من یه خانم اسفندی ام و وبلاگ هم ندارم و خیلی لذت میبرم که میام اینجا وگرنه خودآزاری ندارم که[چشمک]
گذشته از شوخی،چون خیلی پایبندم به روابطم با دیگران و فعلا به دلیل دانشگاه رفتن و...نمیتونم منظم بیام نت واسه همین کامنت نمیذارم عزیزدلم.دوست ندارم هر چند وقت بیام یه کامنتی بذارم و برم تا...
انشاا...تنتون سالم باشه و دلتون شاد ولبتون خندون
ببخشید که خاموش بودم

خواهش می کنم بابا....معذرت خواهی نداره که

زهره دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 13:09

سلام من خیلی وقته که میخونمت قبلا برای تولد دردونه عزیزت پیغام گذاشته بودم امیدوارم همیشه خوشحال و سالم باشی

ممنون عزیز با معرفتتتتتتت

sara دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 13:16

salam azizam.manam khamush budam va un rooz azat soal porsidam ke javab dadai.bebakhsh age comment nemizashtam.kollan azat energye mosbat migiram va hamishe doat mikonam

منون عزیزم...لطف داری....هر سوالی داستی خوشحال می شم کمکی کرده باشم.

بازیگوش دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 13:32 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

سلاااام عزیز دللل
قبلا تو ریدرم و الانم تو فیدلی دارمت و میدونی که دوست دارم ولی راستش خیلی وختا که میام کامنت دونی بسته اس
یادته که چند باری این اخریا خصوصی میدادم
البته من دو ماهی بود وبلاگستان نبودم و الان دو سه روز رخ نمودم:دی
الانم تو فیدلی که دیدم اینجوری نوشتی تعجب کردم گفتم عهه مگه کامنت دونی باز شده!!؟؟
خلاصه که ما دوست داریم خانوم خانوما اون جوجه ات رو هم ببوووس

آره عزیزم...یادمه...ایشالا به خوبی و خوشی...خیلی وقته کامنتدونی رو باز کردم...خودت خوبی؟چی شد؟درست شد؟

بهار دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 13:45 http://faslejadidema.blogfa.com

من دو سه سالی هست که خواننده شما هستم. و جزو وبلاگهایی هست که تقریبا هر روز با پست جدید به روز میشه.برای بعضی پستهات هم نظر گذاشتم و این اواخر که اکثر پستهای شما با کامنتدونی بسته نوشته میشد و خوب امکانی هم برای نظرگذاشتن نبود.
شاید بی جواب موندن کامنتها دلیل نظر نذاشتن باشه.ولی همیشه میخونمت و از اینکه حس خوبی رو به اطرافیات القا میکنی ممنون

ممنون از اینکه روشن شدی....خیلی لطف داری.ازین به بعد روشن باش همیشه....

مانیا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 13:47 http://malonia.blogfa.com

نمیدونم من رو یادتون میاد یا نه؟من قبلا خواسته بودم کتاب پیشنهاد بدین و بعد از اون شما هفته ای یک کتاب برای معرفی گذاشتین اینجا
و اینطوری شد که من شدم خواننده ی خاموش
:دی
من از وبلاگ پریسا ادیسه اگه اشتباه نکنم اومدم وبلاگتون
خلاصه اینطوری بود داستان من

یادمه....پس به دردت خورد....کدومها رو تهیه کردی و خوندی؟

مونا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 13:51

سلام خانومی تقریبا دو سه سالی هست میخونمت خیلی دوستت دارم از تاملات فلسفی خودشیفته با بلاگت آشنا شدم دون برنجو ماچ آبدار کن از طرف من خجالت میکشم خیلی بی معرفتم خاموش میخونمت

آخی...یادش بخیر..خودشیفته..کجاست حالش خوبه؟ممنون از اینکه روشن شدی عزیرم....

شبنم دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 13:51 http://abitarin-aseman.blogfa.com

سلام عزیزم...منم تقریبا خواننده خاموشم..یک یا دو بار کامنت گذاشتم فقط..اونهم واسه اینکه همیشه با گوشی میخونمت و کامنت گذاشتن سخته ... راستش نوشته هات حس خیلی خوبی بهم میده و خیلی مرسی هستم که هستی :)) .. اولین بار هم از پیوند یکی از دوستان پیدات کردم خیلیی وقت پیش.ولی به طور مداوم فکر کنم 8-9 ماهی هست که میخونمت...شاد باشی و همیشه سرشار از بهترین حس ها...ماچچچچچچچ واسه خودت و دونه برنج گوگولی

مرسی گلم..بهترینها رو برات آرزو می کنم...

behnoosh دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 14:11

سلام. اول از همه باید بگم که این ایده خواننده خاموش واقعاَ جالب بود.من از طریق خواهرم با وبلاگ شما آشنا شدم.و نزدیک به یک سال ونیم هست که خواننده خاموش وبلاگ شما هستم.نمی خواهم خیلی کلیشه ای صحبت کنم ولی واقعاَ وبلاگ خوبی دارید.هر روز صبح قبل از شروع به کار به وبلاگ شما سر میزنم. از اینکه در وبلاگ نویسی فعال هستید واقعاَ خوشحالم .یکی از دلایلی که خیلی کم کامنت می نویسم این هست که در مقابل قلم شیوای شما چیزی برای گفتن ندارم. امیدوارم که همیشه کانون خانواده شما گرم وسر شار از عشق ومحبت باشه.

مرسی عزیزم...به خواهر گرامی سلام برسونید...و خیلی ممنون از اینکه روشن شدی...

شیما دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 14:32

سلام عزیزم من از خواننده های خاموش و روشن هستم.از قبل از بارداریت مخونمت و از نوشته هات لذت مبرم حس خوبی به آدم میده انقدر خوب که منم تصمیم گرفتم بچه دار بشم.چه خاموش چه روشن دوست دارم.

به سلامتی عزیزم...البته قبلش لازمه برنامه ریزی بشه.ایشالا با خبرای خوب خوب بیای...

دنیا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 14:43

منم هستم. و علت اینکه کامنت نمیزارم اینه که حس میکنم دنیا هامون خیلی به هم نزدیک نیست و از خوندن حرفای من خیلی هم شاید خوشت نیاد.همین...اما من از خوندنت لذت میبرم..اینکه گاهی وسط این همه شلوغی یه جرعه مادر بودن رو حس کنم..

عجیبه...چرا اینطوری فکر می کنی؟ممنونم که روشن شدی عزیزم...لطف داری بهم...

مانیا (مالزی نشین) دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 14:45

من خیلی وقتا هستم، خیلی وقتا هم نیستم. البته نمیام بلاگت ممو جون. اکثراً از فید دنبالت میکنم. پست های زایمانت رو هم اگه یادت باشه خیلی دیر رسیدم و بعده ها رمز ازت گرفتم. ولی کلاً خیلی وقت هست که همدیگه رو میشناسیم. یادم نیس چن صد سال پیش، تو یادته؟ فعلاً هم که دیگه بلاگِ مالزی نشینم رو حذف کردم، ولی خب دوستام رو هنوز پیگیرم

تو که دوست قدیمی خودمی...می دونم حذف کردی...برخی اوقات خودمم نیستم تو وبلاگ.چون میزارمش رو اتوماتیک و میرم.اینم واسه خودش آپ می کنه طفلی...

هدی 32 دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 15:27

سلام از زمان بارداریتون باوبلاگ شما اشنا شدم بطور اتفاقی،دقیقا یادم نیست ،ولی همیشه پیگر نوشته هاتون هستم

ممنون عزیزم....همیشه روشن باش اگه دوست داشتی...

بهناز دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 15:48 http://thornbirds.persianblog.ir/

سلام. منم خیلی وقته میخونمت ولی خیلی اهل نظر دادن نیستم. نوشته هات رو دوست دارم و از خوندنشون لذت میبرم.

لطف داری عزیزم....از کجا پیدام کردی اونوقت؟

مهرناز دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 16:15

سلام ممو جون من معمولا از فیدخوان میخونمت. اینطوری هم نیست که اصلا نیام نظر بدم اگه پستی باشه که جای نظر گذاشتن داشته باشه حتما نظر میدم اگه بری نوشته های قدیمی رو هم ببینی نظرات منو با همین اسم میبینی ولی معمولا نوشته هات جوریه که خیلی جای بحث نمیذاری که آدم بیاد نظر بده. من فکر کنم سه چهار ساله میخونمت از وبلاگ هلیا اومدم

سلام عزیزم...می دونم از وبلاگ هلیا می آی...ممنون که روشن شدی...هر کی یه جوره دیگه..من کلا از بحث فراریم!.

مریم سودا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 16:55

سلام ممو جان
بیشتر از یک ساله که میخونمت نمیدونم از کجا به وبلاگت رسیدم اما از روزی که رسیدم دیگه هر روز بهت سر میزنم و میخونم از اینکه حتی با شوهر داری و کار بیرون و حالا با داشتن دونه برنج زعفرونیت هنوزم مرتب آپدیت میشی و مطالبت بسیار جالب هستند بسیار بسیار لذت میبرم از کارهای روزانه من سرزدن به وبلاگ شماست
اعتراف کنم که چیزهای خوبی از شما یاد گرفتن من وبلاگ ندارم ولی وبلاگ خونی رودوست دارم
زندگیت پر از عشق و شادی و سلامتی باشه همراه با همسر و دونه برنج زعفرونیت

مخرسی عزیزم...خوشحالم کردی.لطف داری بهم خیلی...

نازنین دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 17:11

سلام عزیزم

من دقیقا یادم نمیاد کی و از کجا با ویلاگت آشنا شدم
ولی تو یکسال اخیر زمان بارداریم یا بعد زایمانم بوده و اگه اشتباه نکنم از طریق وبلاگ بانو جان باهاتون آشنا شدم.
کامنت نمیذارم چون هم تنبلم هم مامان یه دخترکوچولوی نه ماهه ی شیطون که 70 80 تا وبلاگو دوس داره و فقط وقت میکنه سریع
بخونتشون.
وبلاگ شما هم جزو اولین وبلاگایی که به این
لیست اضافه شده.
در هرصورت خیلی نوشته هاتونو و صداقت کلامتونو دوس دارم.امیدوارم در کنار دونه ی برنج و همسر گرامیتون خوشحال و خوشبخت و موفق باشین.

دختر عزیزت رو ببوس...پس خیلیها تو مشغله های مادرانه من باهام شریکن...چه خوب...

آتا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 17:41 http://ataee1361.blogsky.com/

سلام
منم خاموش بودم.از وبلاگ دخملی با وبلاگت آشنا شدم. اوایل بارداریتون بود که خوندن وبلاگتون رو شروع کردم.
انشالله از این به بعد روشن می مونم

انشاالله و ممنونم از اینکه چراغاتو روشن کردی...

elham دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 17:43

Azizam man az tarighe webe helia ba webe shoma ashna shodam,
32 salame wa az holland mikhunamet.

baraye khanewadye 3nafaratun salamtio shadi wa behtarinha ro baraye sale jadid arezoo mikonam.

baraye madar shodanetun comment gozashte budam wa ham donya omadane dokhtarie naz.

مرسی الهام عزیزم...پس آی پیت مال هلنده...ممنون از اینکه رخ نمودی...

A دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 17:51

man chand sali hast ke mikhoonamet.

مختصر و مفید...ممنون می شم بیشتر خودت رو معرفی کنی....البته اگه دوست داشتی...

پریا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 18:16 http://donyakochakman.persianblog.ir

عزیزم من زمان زیادیه که می خونمت سالهاست ...
از زمانی که می خواستی ازدواج کنی و برنده وبلاگ نویسا شدی و نی نی آوردی و کتابتو چاپ کردی همشون یادمه ...

وای...چه خواننده وفادار و قدیمی ای...خوشحالم از آشناییت...

مهتاب دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 18:57 http://ghazalkhanum.blogfa.com

سلام
خوبید؟
منم همیشه شما رو می خونم و گاهی جواب میدم

ممنونم عزیزم...دیدم و وبلاگت رو خوندم گلم.

یاسی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 19:06

سلام
منم یکی از خواننده های خاموشت هستم البته همونجور که خودت گفتی چندباری برای تبریک دونه برنج کامنت گذاشتم...دیگه بذار به حساب تنبلی :)
خب راستش من یادم نمیاد از کجا با وبلاگت آشنا شدم فقط یادمه که اسم وبلاگت منو جذب خودش کرد و اومدم اینجا و عاشق نوشته هات شدم... اصلا در کل سبک نگارش و دیدت به زندگی رو خیلی دوست دارم. این انرژی مثبتی که با نوشته هات به آدم منتقل میشه خیلی عالیه...در این حد روزی چندبار به وبلاگت حتما سر می زنم.
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی و خدا دونه برنج رو برات حفظ کنه

یاسی عزیزم...ممنون از مهربونیت...از اینکه می تونم حس خوبی رو بهت منتقل کنم خوشحالم...خیلی...

بهاره دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 19:07 http://siminn.persianblog.ir/

من از یکی دو ماه قبل به دنیا امدن دخترت با وبلاگت اشنا شدم. از وبلاگ ساینا فکر کنم. راستش چون خودم هم یه دختر 11 ماهه دارم زندگی تمام مامان های جوون برام جالبه.
نظر هم اکثرا نمیزام چون خیلی از نوشته ها تعریف خاطره هست.

ممنون عزیزم.خوب زندگی همه مون خاطره ست.به خاطر همینه که اکثر موقعها کامنتدونی رو می بندم که دوستان به زحمت نیفتن.ولی خیلیا برعکس شما دوست دارن همیشه کامنت بدن و از اینکه بسته ست شاکین.

سیندخت دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 19:10

سلام من که خاموش نیستم... راستی اون کشورا به خاطر فیلترشکنم می تونه باشه

درسته...مال فیلترشکنم هم هست..اما خیلیها تو خصوصی بهم می گن از کشورای مختلفن.تو همین کامنتا هم هستن....گل پسر خوبه؟ببوسش کنجیشک کوچولو رو...

مریم م دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 19:26

من یکی دوبار کامنت گذاشتم اما همیشه می خونمت. راستش مشکل خیلی خیلی بزرگی تو زندگیم دارم که نمی ذاره اونقدر سرحال باشم که یک کامنت پرانرژی بذارم. می ترسم یه دفعه حرفهای سردی بزنم و انرژی و خوشحالی تو رو خراب کنم. برای همین خاموشی پیشه کردم. الان هم ببخشید که ناراحتت کردم. انشا الله موفق و خوشبخت باشی.

ایشالا که حل بشه عزیزم...امیدوار باش...

طلوع دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 19:35

سلام. بانو من خاموش بودم و گل دخترت که بدنیا آمد روشن شدم و پیام تبریک فرستادم اما بعد از آن هم باز خاموش بودم. از این پس سعی میکنم بیشتر روشن باشم. با وبلاگت بطور اتفاقی آشنا شدم در یکی از وبلاگها نام عطربرنج را دیدم و باز کردم و خواندم از آن پس همیشه به شما سر میزنم اما دقیق در خاطر ندارم که چند وقت است شاید حدود 8 یا 9 ماه باشد.راستی من هم باردارم. برای من و نی نی در راهم دعا کنید.

ایشالا به سلامتی فارغ می شی عزیزم.سلامتی خیلی مهمه...تن هردوتون سالم باشه ایشالا.مطلب شنبه این هفته و شنبه هفته بعد رو حتما بخون.تجربیات خودمه در مورد بچه داری.

سمیه دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 19:47

سلام عزیزم راستش یه ماهی میشه با وبت آشنا شدم هر از گاهی سر میزنم اما چون تازه میخونمت نظر خاصی نداشتم که بخوام بگم بعدم یکمی تنبلم تو کاممنت گذاشتن البته دلیل هم دارم هر چند غیر موجه برای خیلی ها من یه دخمله 2 ساله دارم که وقتایی که خوابه یا کارتون میبینه میام نت واسه همین وقت نمیکنم که برای همه کامنت بدم میدونم که بده و لی ببخشید.امید به اینکه بیشتر کامنت بدم

ای تنبل...دخترت رو ببوس...

ye zan دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 21:09

salam azizam, manam mikhonametoun, kheily vaghte, fekr konam ein 3ya 4min bar bashe cm mizaram, rastesho bekham begam, az einke didam to ein chand bar javabe cmaye mano nadadin ye meghdar delkhor shodam, omidvaram hamishe salamat bashino deletoun shad bashe

از آشنایی باهات خوشحالم.خیلی شرمنده فکر کنم سرم خیلی شلوغ بوده عزیزم.اگه بتونم کمکی کنم ، حتما جواب میدم.

مارال و آلنی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 21:13 http://mraloalni.blogfa.com

سلام ممو جان من یه سالی هست که میخونمتون از وبلاگ نانازی هم باهاتون آشنا شدم. نوشته هاتون رو هم خیلی دوست دارم دلیل کامنت نزاشتن هم نمیدونم چیه کلا یه سری وبلاگها رو با اینکه خیلی دوست دارم ولی همیشه فقط میخونم و کامنت نمیزارم مخصوصا اگه حس بکنم نویسنده سرش شلوغه از این به بعد روشن میشم ایشالا.

خوشحالم از آشناییت عزیزم...وبلاگت رو که حذف کردی....ما که همیشه سرمون شلوغه....تو روشن باش.

فلفل بانو دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 21:41

نگفتم که همشون گفتم بعضی هاشون امکان داره با فیلتر شکن اومده باشن دوستم

می دونم دوستم...حرفت در مورد فیلترشکن درسته...

پریسا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 21:43

سلام ، یک یا دوبار قبلاً برات کامنت گذاشتم
یک سال می شه می خونمت ، اسم وبلاگت جذبم کرد
من ٣٢ سالمه مجرد و شاغل
خیلی نوشته هات رو دوست دارم

خیلی لطف کردی که روشن شدی...
خوشحالم از آشناییت....

هلیا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 22:00

من میخونم عجله ای از تو گوشی نمی رسم کامنت بزارم شرمنده

عذرت موجه نیست هلی!! کششششششششتمت!!

ساینا دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 22:00

اقا ما حسابی روشنیم فقط خواستیم بگیم چاکریم

ما بیشتر!!! دوست عزیزم...

یک دوست دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 22:40

به نام خدا
سلام.من از لندن وبلاگ شما رو میخونم.اولین بار نمیدونم از کجا ولی اسم وبلاگتون من به اینجا آورد.نظر گذاشتم اما کم.براتون آرزوی سلامتی دارم.موفق باشین

ای بابا! نمی شه بیشتر از خودتون بگین؟مجردی؟متاهلی؟
به هر حال ممنونم...

مریم دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 23:02 http://marmaraneh.blogfa.com

سلامعزیزم.راستش من بارها قصد پیغام گذاشتن داشتم اما یا امکان ثبت نظر نبود یا نظر را قبول نمیک د.اما بسیار از خوندن وبت خوشحالم

مرسی عزیزم...دیگه شرمنده...

رها دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 23:23

سلام
من هفت هشت ماه پیش میخواستم یه مطلبی در مورد نوزادان IUGRبخونم که خیلی اتفاقی با وبلاگ بانو اشنا شدمو از اونجا هم خیلی اتفاقی با شما.و از اون به بعد از اونجایی ک من عاشق نی نی ها هستم و شماهم پستات نی نی گونه بود هروقت میام اینترنت به وبلاگ هردوتون سر میزنمخب شاید دلیل کامنت ندادنم هم اینه که کوچولو ام نسبت به شما تازه دانشجوی ترم 2 هستم و در مورد بچه و این چیزا تجربه ای ندارم ک بخوام نظر بدم

آخی...رها جان پس می تونی حسابی برای آینده ت تجربه جمع کنی...

رضوان دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 23:44 http://dokhtar0irooni.blogfa.com

سلام اینطور که خاطرمه از وقتی با اینجا آشنا شدم که کتابتون چاپ شد و شدم خواننده پیتون و یه وقتایی هم روشن شدم.
واقعا و از ته دل میگ م نوشته هاشون واقعا قشنگه و آدمو جذب میکنه.

مرسی رضوان جان...لطف داری مثل همیشه...

مژی جون سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 00:39 http://ninijon.persianblog.ir/

خاموش بودن یه سری از خواننده ها اونقدر دردناک نیست .دردناک اینه که ببینی بعد از ده یازده ماه که از ننوشتنت گذشته فقط دونفر ایمیلی جویای حالت شدن.بعد بیا وفقط به تعداد محدودی ادرس جددی بدی وببینی ای دل غافل همین تعداد هم ازت سراغ نمیگیرن.ادم کامنت نیمخواد .فقط میخواد یه مواقع خاص که یه پست خاص میذاره حداقل دوستای خاصش یه حالش رو بپرسن نه اینکه بازم خداحافظی میکنی وباز می بینی فقط دونفر ازت خبر میگیرن.این دردناک ه ممو جان

بابا کی کامنت خواست مژی جونم! انقدر حساس نباش عزیزم...
من دیدم خداحافظی کردی،اومدم بکامنتم دیدم بسته ست.انقدر کلافه شدم!!..والا انقدر سرم شلوغه و بچه داری جون به تنم نگذاشته که نمی تونم ایمیلام رو چک کنم...تا می یام سراغ نت،دونه برنج جیغ می زنه می گه بیا با من بازی کن!!ایمیلای منم شلوغ پلوغ درب داغون!! یه سری از فیس برام ایمیل می یاد،یه سری دوستا می فرستن،یه سری از سایتای مختلف می یاد،که خدا بگه بس!الان 5 هزارتا ایمیل نخونده دارم!! قبول کن که راه ارتباطی باهات سخته!! اتفاقا تو ازون دوستایی هستی که خیلی به یادتم...راستی به ایمیلت هم چند وقت قبل از زایمان برام زده بودی،جواب دادم...نمی دونم چقدر ازش گذشته بود...نمی دونم می دونی یا نه؟وبلاگ منم رو اوتوماتیکه! یعنی یه دفعه یه شب می شینم چند تا پست رو با هم می نویسم و تاریخ می دم و درش رو می بندم و می رم تا یه هفته و دو هفته!اینطوری نیست که من هر روز بشینم پای کامی و هی بنویسم...چون خیلی مشغله دارم...بعد هم فقط می رسم کامنت تایید کنم و بعضیها رو بخونم...قربونت برم تو که خودتم بچه داری آخه!باید منو درک کنی...

فرشته سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 00:41

هر روز بهت سر می زنم و اینجا رو می خونم
می خوام بگم هم خودت رو دوست دارم هم دونه برنج زعفرونی رو و هم نوشته های زیبات رو
برای خودت و خانواده آرزوی تندرستی دارم دوست من

مرسی دوست من...منم برات آروزی خوشبختی دارم...

ملی سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 00:52

منم خاموش بودم...لطفن دیگه مجبورمون نکن برات نظر بزاریم دیگهههه. بیخیال.

اونایی که باید نظر گذاشتن...شما مختاری...

نیلوفر سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 01:08 http://www.niloufar700.persianblog.ir

منم که دیگه خیلی وقته هستم و میدونی

بعله نیلو جان...شما که از قدیمی بودن ، طلایه داری...

forough سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 08:20

salam mamo jan' من از استرالیا میخونمت فک می‌کنم خیلی‌ وقت شاید بیشتر از ۲-۳ ساله احتمالا. نظر ندادم تا حالا با عرض شرمندگی چون احساس می‌کنم خوب نمیتونم منظورمو تو یه کامنت برسونم بیشتر خواننده‌ خاموشم همه جا. ولی‌ نمی‌دونی چقد حس خوبی داره دور از وطن وبلاگ خوندن حس اینو به آدم میده که انگار همچنان تو ایران و پیش عزیزانت هستی‌. مرسی‌ که هستی‌ و مینویسی.

مرسی از اینکه اینقدر فهمیده ای فروغ جان...از آشنایی باهات خیلی خوشحال شدم...

شیرین سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 08:45

سلام
منم خاموشمو خجالتی. مدتهاست می خونمت و خیلی دوستت دارم. جالبه که اصلا یادم نمیاد چجوری پیدات کردم!

چه جالب...چرا خجالت؟؟؟

آهو سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 09:08 http://www.lahzehayeman1.blogfa.com

چند سالی میشه که میخونمت راستشو بخوای دقیق یادم نیست از کجا به وبلاگت رسیدم
چند بار هم برات کامنت گذاشتم ولی خوب به خاطر کارهای روزانه و در کنارش کارهای دخترم که پیش دبستانی میره و باشگاه رفتن و دانشگاه رفتن(رشته مترجمی زبان ترم 6)
خیلی کم فرصت میکنم که کامنت بزارم
از طریق فیس بوک هم میشناسمت یعنی جزو دنبال کنندگان هستم

تو رو که می شناسم آهو جان...واقعا با بچه آدم نمی رسه به هیچی!!!باز
تو درکم می کنی...بیا بگو اسمت چیه تو فیس ؟؟؟؟

مادوتا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 09:34 http://ma2ta.ir

عزیزم...منم از خواننده های نیمه خاموشم که بعضی اوقات نظر می زارم..حدود 3 سال که می خونمت و دقیقا یادم نیست ولی از وبلاگ دوستان مشترک مثل نانازی و ...اینجا رو پیدا کردم...جز اولین نفر هایی بودم که آنلاین کتابتو سفارش دادم و خوندم

چه خوب که خواننده های به این خوبی دارم....ممنون از چراغ روشنی عزیزم...وبلاگت رو می شناسم و برخی اوقات سر می زنم...

لیلیان سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 09:39 http://lilianebaba.persianblog.ir

سلام عزیزم. من هم میشه گفت مداوم می خونمت. یادم نیست که از کجا بود که رسیدم اینجا. ولی یکی دوتا سفر نامه داشتی که خیلی خوب توضیح دادی . ایندفعه کیش اومدی خوشحال میشم دونه برنجتون و خودتونو از نزدیک ببینم

از آشناییت خیلی خوشحالم گلم...حتما....ایشالا بهار....

somy سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 09:40

سلام دونه برنج بانو. منم میخونمت :)

دستت درد نکنه عزیزم.....

soso سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 09:46

سلام منم خواننده خاموشم بیشتر از دو ساله دارم می خونمت. رمان خونی رو از شما یادگرفتم واکثر کتابهائی که معرفی کردی رو خوندم متاسفاته کتاب شما رو توی شهرمون پیدا نکردم البته امیدوارم قبل عید بتونم پیدا کنم و به خودم یه عیدی توپ بدم همیشه شاد و سلامت باشی

خیلی خوشحالم که رمانخون شدی....لطف کردی که روشن شدی...

نسیم سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 09:48

سلام ممو جان من خیلی وقته می خونمت و از وبلاگ نانازی با اینجا آشنا شدم اما از اون دسته افرادی هستم که تو کامنت گذاشتن تنبلم

ای تنبللللل...

فرناز سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 10:09

سلام من خیلی وقته وبلاگ شما رو می خونم حتی از طریق وبلاگ و آشنایی با شما کتابتون را هم خریدم و خوندم و به نظرم قشنگ بود عزیزم من خجالتی نیستم فقط وقتی مطلب شما رو می خونم بیشتر وقتا نمی دونم باید تو کامنت چی بنویسم امیدوارم همیشه بنویسی و من منتظر کتاب دومت هستم

ممنون عریزم...خیلی لطف کردی...به محض اینکه چاپ بشه اینجا اعلام می کنم...

مریم سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 10:12

سلاااااااااااااااام عطری جااااااااااااااااااااااااااااااان

منم اعتراف میکنم که یکی ار اون خواننده های خاموش و تنبل هستم که در روز کلی از وبلاگای دوسنای عزیزمو میخونم اما متاسفانه برای هیچکس کامنت نمیذارم
ببخشید دیگه اینم یه مدل خواننده است دیگه

برای من که گذاشتی...

زهرا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 10:55 http://zizififi.persianblog.ir

منم که زهرا خانوم جون هستم.همیشه هستم.کامنتم از خودم در میکنم.گاها نظارتم بسته بوده بازم کامنتارو در میکنم از خودم..چون خودم به شخصه دوست ندارم خاموش یه جایی رو بخونم .چاکر شما هم هستیم

قربان یووووو...ما هم می دانیم زهرا خانوم جونممممم

طاهره جون سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 11:04 http://line66.blogfa.com

روشن!!!!!

باریکلااااااا...ممنونممممم

مونا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 11:32

متاسفانه ازش خبر ندارم عزیزم

ثریاز سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 11:36

من که روشن بودم تو خاموشمو خواستی،خیلی دلم گرفت از این پستت...(خواستی نظرمو حذف کن)

چی بگم والا...اینجا شده محل گله گذاری...انگار من مامان همه م!!!

پیتی سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 12:02

من که هستم همیشه... اولین وبلاگ که در روز باز می کنم وبلاگ توئه.. معتاد شدم رفت.. اما نمی تونم جدیدا هیچ اسمایلی بذارم...

یعنی عاشقتم دربست!!!یکی از بهترین دوستای منی...

مریمی سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 12:03 http://majarahayemaryamak.blogfa.com/

مریمم 2 سالی هست می خونمتون از جمله وبلاگ هایی هستید که به محض اینکه اینترنتم وصل میشه و وبلاگ باز میکنم صفحه ی شمارو باز میکنم.نوشته هاتون خیلی دوست داشتنی.نه خاموش بودم نه روشن چند باری هم پیام دادم اگه کامنتاتون هم باز باشه کوتاهی نمیکنم تو جواب دادن اما شما بیشتر مواقعع کامنت رو بستید.و وبلاگ شمارو هم دوستم بهم معرفی کرد که قشنگ مینویسید.
موفق باشید...

ممنون عزیزم...اتفاقا تو لیستها دیدمت...می شناسمت...خیلی بهم لطف داری

سمیرا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 12:18

سلام خسته نباشی. قبلا توی زمان بارداریت برات پیام خصوصی میذاشتم که چرا نمیشه برات کامنت گذاشت (یادت اومد؟) ولی یه جوری جوابمو دادی که دلم شکست و حالا هر روز اینجا رو میخونم ولی رغبت نمیکنم پیام بذارم
شاید منم جزو همونایی هستم که دوستشون نداری

نه! یادم نمی یاد!انقدر گله نکن دیگه! یه کم منطقی باش، وقتی تو خصوصی پیغام می زاری و وبلاگ نداری کجا می تونم جوابت رو بدم؟متاسفانه امکان ایمیل رو هم ندارم.به هر حال ممنون که روشن شدی...

نازنین سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 12:42 http://otherplace.blogfacom

سلام عزیزم...من از یه کم قبل بارداریت می خوندمت...ولی کامنت تا حالا برات نذاشته بودم.شاید از این به بعد حوصله ام بیاد و روشن شم...من ۶۵ ای ام...فوق لیسانس کامپیوتر دارم شاغلم تازه هم ازدواج کردم از آشنایی با شما (به صورت روشن) و دونه برنج نازت خوشبختم

مرسی عزیزم...لطف کردی...از آشناییت خوشحالم...

ورونیکا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 14:06

ما که سالهاست پایه ی خونه مجازیت بودیم و هستیم...

تو که بعله ورونیکای عزیزم....

سارا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 14:32

عطر برنج عزیزم من خیلی وقته میخونمت ولی حال ندارم کامنت بزارم ولی با نوشته هات خیلی ارتباط میگیرم.وبلاگ شما جز معدود روزانه نویسی هایی هست که زرد نمیشه هیچ وقت.(منظور از زرد لوس و صرفا show )

ممنون عزیزم...لطف داری...

مهشید سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 14:47

سلام ممو جون. نمی دونم از کی دارم نوشته هات رو میخونم. همین قدر بگم که همه مطالب آرشیوت رو از اول تا آخر خوندم. از خیلی از نوشته هات لذت بردم و با خیلی از خاطرات بید زده ات خندیدم...و حتی از خلال نوشته هات پیش خودم قیافه قشنگت و خونه تمیز و با صفات رو تجسم میکردم. عزیزم شاید یکی از دلایلی که همیشه خاموش بودم این که اینقدر قلمت قشنگه که روم نمیشه یه جوری معمولی برات کامنت بذارم شایدم اینکه اینقدر دوستای خوب و کامنتهای قوی و انرژی های مثبت میگیری که هیچ احتیاجی به من نیست دوسته گلم....
راستی تولده دختر خوشگلت و چاپ کتابت رو هم با تاخیر و خجالت تبریک میگم

خیلی لطف کردی مهشید جان...ممنون و همیشه موفق باشی...اصلا اینطوری نیست..هر کسی یه جور فکر می کنه...هر جور فکر می کنی درسته بنویس...

مهرنوش سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 15:05

سلام دوست عزیز
مهرنوشم یکی از خوانندگان خاموش. حدود 3 سالی هست که وبلاگ شما را می خونم اما باید بگم که یک ساله خواننده همیشگی نوشته های شما هستم. سال گذشته این موقع خودم اواخر بارداریم بود و زمانیکه متوجه شدم شما هم باردار هستید علاوه بر خوشحالی حس عجیبی پیدا کردم و همون شد که شدم خواننده ثابت. لذت می برم که اینقدر زیبا برای دختر گلت می نویسی هم قبلا و هم الان که بدنیا اومده. خیلی از مواردی که در مورد پرنسس می نویسی و حسهای مادرانه ات را تجربه کردم. پرنس من (آرشا) 23 اسفند یکساله میشه. آرزو می کنم روزهای شما خانواده دوست داشتنی مملو از سلامتی،شادی و عشق باشه.
راستی من خودم متولد ماه مهر هستم.

برات آرزوی بهترینا رو دارم عزیزم...سه سال زمان زیادیه...آرشای عزیزرو ببوس...چقدر اسمش شبیه اسم فسقلی منه..

mahtab سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 15:20 http://mynicechild.niniweblog.com

سلام
بعضیها هم مثل من دوست دارن هربار که پستی رو می خونن کامنت بذارن اما وقتی میبینن صاحبخونه اصلا برای بازدید اقدامی نمیکنه یه کمکی سرد میشن
با این وجود من هستم و از خوندن نوشته هاتون لذت میبرم
ارزومند بهترینها برای شما

عزیزم...مشغله م خبلی زیاد شده.24 ساعت برام کمه ...

mahtab سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 15:22 http://mynicechild.niniweblog.com

از وبلاگ زهرا (که کاناداست) شما رو پیدا کردم و تقریبا اوایل بترداریتون بود که پایم به اینجا رسید

ممنون از روشن شدن...پسرت رو ببوس...

اسکارلت سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 15:41 http://TANHA58.PERSIANBLOG.IR

منم خیلی وقته تقریبا ۳ سالیه میخونمت و یه چند باریم کامنت گذاشتم ولی کلا تنبلم

سه ساااال...زمان زیادیه خاموش قدیمی...ممنون.

مهسا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 16:07

سلام عزیزم خسته نباشی از نی نی داری
از وقتی که نی نی دار شدم(3 ماهه) باهات آشنا شدم و اینکه خیلی وقتا حسامون بههم نزدیک بوده مخصوصا اون پست راننده نوستالژیک که با خیلییی از آهنگا منو بردی به یه حال دیگه و فهمیدم که چه قدر آهنگا تداعی کننده خاطرات هستند انگار که گاهی زمان به عقب برگشته.
مراقب خودتو دختر ناز باش،

همیشه زنده شدن خاطره ها شیرینن...پس خیلی به هم نزدیکیم...هم مادریم هم نوستالژیک...

سارا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 16:33

سلام عزیزم..منم خواننده ی خاموشم...خیلی وقته که میخونمت و نوشتنت رو دوست دارم.....دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم از وبلاگ فلفل بانو به اینجا رسیدم...منم یه پسرک شیطونه دوسال و نیمه دارم...خدا گل دخترتو حفظ کنه برات و ایشاالله زندگیت غرق در خوش و آرامش و سلامتی باشه

مریی عزیزم...پسرت رو ببوس.

هانالو سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:11 http://hanalo.persianblog.ir/

سلام عزیزم ....خسته نباشی...من از 89 میخونمت ....یه بازه ای بلاگمو بستم و باز برگشتم .....چون از سرکارم اصوالا میامو سریع میخونمو میرم ....تنبلی میکنم که نظر نمیدم و از وقتیم که برای خودم کار میکنم توو نظراتو و ایمیلو و همه رو بسته بودی و باردار بودی و من حضتو میبردم ..... منعاشق اینم که تو شیپینگ بودی چون منم تا پارسال 6 سال تو شیپینگ بودم ....منم موقع خدافظی با کانتینرام دیوونه شدم .... خبرای خوبی از شیپینگه عزیزم ...دارن خطا باز کشتیاشونو میفرستن ...خلاصه که عاشق کتاباییم که معرفی میکنی و اینکه تحت هر شرایطی مینویسی چون منم تقریبا آدم قوی هستم اما تو داکیو منتری زندگیم ضعیفم همیشه ...... خیلی دوست دارم و خواهشا اگه رمزی نوشتی سه خبر بهم بده .... ممنونتم که جویایحال ما خاموشام شدی...... همیشه شادو و لبریز از زندگی باشی مامان محشر ......

وبلاگت رو سر زدم گلم...عکس پروفایلت رو خیلی دوست دارم.در ضمن من تو شیپینگ نیستم.بخش بازرگانی هستم. و با شیپینگ سر و کار دارم.خبر دارم که کشتیرانیهای بزرگ که به ما کانتینر می دادن، همه بسته شدن به خاطر تحریمها.باقیمنده ها یا از بوشهر کانتینر می یارن یا کراس استاف کار می کنن.کدوم کشتیرانی بودی؟؟

پیراشکی عشق سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 23:39 http://metoyou10.blogfa.com

مموی عزیز من از خیلی وقت پیش میخونمت و کامنت هم میذارم. البته نه هیشه! یه مدت هم که شما خودت کامنتدونی رو غیرفعال کرده بودی یعنی یه بار یادمه میخاستم در مورد یه مطلبی نظر بدم که دیدم هیچ جایی برای کامنت گذاشتن نیست! در هیچ صفحه ای!
دوستت دارم و همیشه میخونمت.
(یعنی بازم به من میگی خاموش خجالتی؟!)

منم گاهی می خونمت عزیزم...از اون نوشته هایی که حسن ختام پستات می زاری گاهی استفاده می کنم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.