مرتضی جان...
اسطوره ام نبودی،تا همین یک سال پیش هم نمی شناختمت!
صدایت به گوشم خورده بود اما نمی دانستم این تویی که می خوانی...اشتباهت می گرفتم با خواننده های مشهور دیگر...
جسته گریخته می دانستم که درد می کشی...برنامه ماه عسل را دیده بودم...
جاده یکطرفه زندگیت را شنیده بودم...
...اما...
امروز پر از بغضم...چون می فهمم که سرطان چه دردی دارد...می دانم که چه بی رحم قربانی اش را از پای در می آورد...
این روزها دور و برم پر شده از قربانیان این جنگ نابرابر و بیرحمانه...
می دانم مادرت چه کشید تا تو را از دست داد!
کنسرتت را نیامدم تا بشنومت...
اما می فهمم که مظلومانه رفتی...من هرگز حکمت مرگ جوان را نمی فهمم!نمی دانم چرا پاییز باید برگ زندگی تو را به یغما ببرد...آن هم اینقدر زود و بی صدا...
امروز بدن لاغر شده و بیجانت می رود که بخوابد در خاک...
اما صدای تو هنوز اینجاست و به گوش می رسد...تو زنده ای همواره...
برای بهشتیان بخوان!پر سوزتر از قبل...با همان غمی که در انتهای صدایت پیداست...
از جاده ای بخوان که یکطرفه است و بازگشتی ندارد هرگز...
از یکی بخوان که بود و دیگر نیست...
دعا می کنم بتوانیم حرمتت را ،حرمت صدایت نگه داریم...
دعا می کنم خانواده ات را با بولوتوث و اینستا و فیس و وایبر رنج نداده باشیم...
از مردمت می خواهم فیلم جان دادن تو را پاک کنند در ای سی یو...
از دختران می خواهم به هر بهانه ای خودشان را به تو نبندند و بر چسب عشق روی خودشان نچسبانند در این شبکه های اجتماعی!
از آدمها می خواهم که این روزها به جای عکس سلفی گرفتن با تو و جنازه سفیدپوشت،برای آرامش جانی که دیگر رفته است، دو رکعت نماز وحشت بخوانند و یاسین قرائت کنند...ملک بخوانند و انا انزلناه...
از پسر ها می خواهم به احترامت،در روز خاکسپاری ات،مقابل تالار وحدت،در بهشت زهرا،قطعه هنرمندان،هیچ شماره ای رد و بدل نکنند!
از زنهای شهرم می خواهم عشوه های همیشگیشان بریزند دور و آن رژهای قرمز رنگ را پاک کنند برای یک ساعت!
ای کاش تجمع بیهوده نکنیم مقابل بیمارستانها به هر بهانه ای...ترافیک نکنیم...روی سقف ماشینها نایستیم به بهانه تماشا...
ای کاش آسایش هیچ خانواده ای را با عکسهایمان مختل نکنیم...
از همه می خواهم که ارج بنهند تشییع جنازه بی جان و پاکت را...
تا تو به آرامش فرو روی...تا تو مراسمی داشته باشی در خور...
ای کاش بدانند و بفهمند...
ای کاش بدانیم و حرمتت را پاس بداریم مرتضی...
بهار زندگیت به تابستان نرسیده،خزان شد...
به قول قیصر امین پور برخی آدمها چگالی وجودشان بالاست...حجم بودنشان زیاد است...
روح بزرگت شاد...
چه خوب که در عمر کوتاهت این همه مشهور بودی به خوبی و در یادها جاودانه شدی...
خوش به حالت...
آسوده بخواب...ای صداپیشه سبز...
مسافر جاده یک طرفه...
این دفعه رو باید آژانس بگیرم.آخه مطب داخل طرحه و نمی شه با ماشین شخصی رفت.
ابو هم از محل کارش می یاد و راس ساعت 5 باید اونجا باشه.
دونه برنج رو شیر می دم و می خوام پنپرزش رو عوض کنم که مامان نمی ذاره و می گه خودم این کارو می کنم.تو برو به زندگیت برس.
هوا سرده.برای همین روی پله های مجتمع خونه مامان اینا می ایستم و بعدم می رم تو اتاق نگهبانی منتظر آژانس می شم.
یه پژوی 405 تمیز می پیچه جلوی درب پارکینگ مجتمع.راننده سرش رو از پنجره بیرون می یاره و رو به من می گه: آژانس خواسته بودین؟ سرم رو تکون می دم و سوار می شم.
وقتی روی صندلی نرم و راحت جا به جا می شم و گرمای بخاری ماشین صورتم رو نوازش می کنه،صدای ضبط بلند می شه.
خیلی آروم و ملایم پشت سر هم می خونه و ضرب آهنگهای موسیقی خیلی نرم روی اعصاب من کشیده می شن:
دنیا دیگه مثل تو نداره...نداره نه می تونه بیاره...
دلا همه بی قراره عشقن...اما عشقه که واسه تو بی قراره... (بنیامین)
.... ادامه مطلب ...