عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

این نامه را برای دخترم می خوانم...

دخترکم...

این روزها مادر شدن و مادر ماندن به اندازه سر سوزنی مانند قبلترها نیست...

نه ماه در انتظار یک نوزاد ماندن و سختی کشیدن،کار هر زنی نیست...

اما مادر که باشی عشق خود به خود به سراغت می آید و در عادتهایت چنبره می زند.

از روز فهمیدنت تا روز موعود باید رنجی شیرین را به دوش بکشی.

رنجی که پایانش به روزهای سپید شیری رنگ ختم می شود...

می دانی؟

بارداری حس عجیبی ست...حسی ست که جادو می کند.در طول تاریخ همه زنها باردار می شدند و جنین خود را به بطن می کشیدند. این قصه هربار و هر روز تکرار می شود اما بارداری برای هرکس حسی جادویی ست.

تو و اطرافیانت را جادو می کند...

تو عاشق می شوی،عاشق انسانی که ساکن دنیای دیگری ست.

انسانی که نمی دانی برایت خواهد ماند یا نه!

عزیز دلم بدان که بهشت را به زیر پا داشتن کار سختی ست و مادر ماندن از آن سختتر و شیرینتر...

مادر یعنی عشق،یعنی زن...

یعنی در آمیختگی شب بیداریها و روزهای شیرین پرتقالی...

مادر یعنی هاله ای از نور...

یعنی فدایی...

یعنی تماشا...تماشای روزهای رشد و بالیدن نوزادی ناتوان تا پروانگی...

مادری یعنی تغییر...تغییر عادتهای تکنفره به دونفره...

همه اینها را برایت نوشتم تا بدانی که من چه راه طولانی ای را تا به امروز پیموده ام تا بدین نقطه از زندگی رسیده ام...

پینوشت:لینک موج وبلاگنویسی به مناسبت روز زن در لینک زن.از دوستان عزیزم دعوت می کنم تا به این موج وبلاگنویسی بپیوندند...