راستش را بخواهید دوستان عزیز!!
اوقات فراغت ما در سرویس دهی تمام و کمال به یک وجب بند انگشتی فسقلی خلاصه شده است!
نه خواب داریم و نه آرام...
وقتهایی که شیر خورده و می خوابد،ما یا در حال زدن لباسشویی اش هستیم یا در حال شیشه و پستانک شوری...
و یا در حال تمیز کردن خانه...پختن غذا را که باید فاکتور گرفت...هر چه از خانواده های دو طرف برسد،نیکوست...
بعضی وقتها هم گلاب به رویتان!! یادمان می رود به دبلیو.سی برویم...
دوش گرفتن که دیگر شده آرزویی دیرین و به قصه ها پیوسته!
خواب؟نه! خواب که نداریم هیچ!! خوراک را هم از ما گرفته این دانه برنج ری کرده!!...
نمی فهمیم چه می خوریم و چقدر می خوریم...
نمی دانیم کی شب می شود و دوباره کی شب به صبح می رسد...
باورتان می شود من امسال نفهمیدم کی پاییز شد و دو ماهش گذشت؟
فقط یک روزش را فهمیدم که دونه آمد و دونه برنجش را تحویل گرفت و من زدم به قلب کوچه باران خورده...
نفس کشیدم و غرق شدم در لحظه های بارانی! همین...
باورتان می شود که امسال نتوانستیم برای سالگرد ازدواجمان!!حداقل به یک رستوران برویم و یک جشن کوچک دو نفره با خود خودمان بگیریم؟آنقدر مشغول و سرشلوغ بودیم که نفهمیدیم کی آمد و کی رفت!!فقط این وبلاگ بیچاره اتوماتیک یادش بود ...انشاالله سال دیگر مثل پارسال یک میهمانی توپ می گیریم البته اگر با این همه کار جانی برایمان مانده بود!
می دانید؟یک مادر هرگز اوقات فراغت ندارد! یک مادر اصلا وقت ندارد سرش را بچرخاند یا که بخاراند حتی!!
یک مادر وقتی در آیینه نگاه می کند،می بیند آنقدر لاغر شده که خدا بگوید بس!!
یک مادر گاهی اوقات آنقدر عاشق فرزندش است که شمارش روزها را از کف می دهد...
باید مادر باشی تا بدانی،اوقات فراغت یعنی چه!!