-
ابو و مدل حمله های ایندیرکت اسپیچ(غیر مستقیم)...
شنبه 30 خرداد 1388 13:00
-
خداااااااا!! بزرگیتو شکر!!
شنبه 23 خرداد 1388 09:15
خدایا ما رو به حال خودمون رها نکن!! خدایا فقط تویی قادر مطلق!! یعنی می خوای بگی از ما رو برگردوندی؟؟دیگه مارو دوس نداری؟؟خدایا فقط خودت ، فقط تویی که می تونی کمکمون کنی... خدایا...چقدر صدات کنم؟مگه نشنیدی؟؟دعای این همه آدم رو نشنیدی؟؟ندیدی؟؟می تونی این همه فقر و نداریو ببینی؟می تونی ببینی آدما دارن زیر بار فلاکت جون...
-
من گُمت کردم...
دوشنبه 18 خرداد 1388 12:32
خیلی وخته گمت کردم...ازت دور شدم..اینقدر غرق روزمرگی ها و کار و هیاهوها شدم که فراموشت کردم.اون موقه ها ، همون روزای نوجوونی و بی عاری ، همیشه باهام بودی ..وخت خوشی و ناخوشی..اون وختا وقتی تو خوشی غرق بودم ،فک می کردم این خوشی خیلی زود ازم می گیری و جاش غم و ناراحتی بهم می دی..اما نکردی! نگرفتی! حالا من شرمنده تم......
-
خاطره های دور
شنبه 16 خرداد 1388 10:11
-
ندیدم...
دوشنبه 11 خرداد 1388 11:48
اون روز که اعصاب مصابم خط خطی بود، از جام که بلن شدم ، خمیازه که کشیدم و دس و صورتمو که شستم، اصن گرسنه م نشد! اون شوکولات خوشمزه صبونه رو با نون تستای برشته رو رو پیشخون آشپزخونه ندیدم ندیدم که دونه با یه لبخند قشنگ وایستاده روبه روم و ظرف غذامو دسم می ده.. ! طوله گربه های برفی سر راهم که هر هفته قد یه بند انگشت...
-
وسواس
شنبه 9 خرداد 1388 09:56
جدیدن یه حس خیلی تازه افتاده به جونم و مث خوره داره سلولامو به هم می دوزه و می ترکونه!! تو محل کار قبلیم اصن احساس خوبی نداشتم و همه ش فک می کردم وختم و لحظه هام داره به بطالت می گذره! حالم به هم می خورد ازینکه بشینم پشت کامپیوترمو فقط اینترنت بازی کنم ... اما تو محل کار جدید احساس بهتری دارم..فک می کنم مفیدترم اما...
-
خ....
دوشنبه 4 خرداد 1388 09:20
-
مسیل عشق(قسمت آخر)...
شنبه 2 خرداد 1388 09:18
رفت تو خونه بی تعارف چشمای جوون از بی خوابی کرده بود پف روشی یه لحظه هم درنگ نکرد یه لحظه هم وقتو تنگ نکرد ؛ آخه تو رو چه به من؟ چرا می خوای بشی رفیق من؟ جوون نگفت هیچ و سر به زیر سرا پا گوش بود و مجبور به سکوتی ناگزیر انگار با اون دیدار عاشقتر شده بود از دیدار معشوق مث گلی پر پر شده بود روشی هر چی که دوس داشت آورد به...
-
مسیل عشق(قسمت اول)...
یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 10:00
توی این شهر غریب میون آدمای پر فریب دختری بود همه فن حریف با تنی باریک و ظریف موهاشو هی سیخ سیخ می کرد به پاشنه کفشاش میخ می کرد قهقه هاش تمومی نداشت سر به هوا موبایلشو تو کافی شاپ جا می ذاشت هر روز یه جور یه تیپ یه رنگ پر بود کمدش از مانتوهای کوتاه و تنگ کفشاش همیشهء خدا سرخابی بود لبای کوچیکش روزو شبا عنابی...
-
خواب بی دونه برنج...
شنبه 26 اردیبهشت 1388 09:52
اینو ازین جهت اینجا می نویسم که تا عمر دارم یادم نره: 4شنبه شب بود.خواب بودم، خواب خواب.تازه از حموم اومده بودم و روی تخت ولو شده بودم. یه دفه حس کردم چن نفر اونطرفتر دارن در مورد جشن من حرف می زنن.من از حرفاشون ناراحت شدم در مورد آرایشم. یه لحظه حس کردم حاج خانوم(مادربزرگ پدریم) بغلم کرد و گف:تو جشنت خیلی خوشگل شده...
-
دلم سوخت...
دوشنبه 21 اردیبهشت 1388 12:51
دونه داش پریشبا پشت تلفن به دوسش که یه دختر هم سن و سال من داره (همونی که این پستو در موردش نوشتم) می گف:بگو "هیوا" وختی تو شرکته موبایلشو خاموش کنه که اون یارو هی بهش نزنگه! اینجوری موقیتای دیگه شم از دس نمی ده. راسش ماجرای این هیوا و دوسش همه جا پیچیده!هیوا دوسشو(که پسره) به همه فک و فامیلا از جمله دونه...
-
راننده تاسکی
شنبه 19 اردیبهشت 1388 11:37
هر دفه روزای زوج که کلاس میرم و دیرم می شه و خدا خدا می کنم که این تاسکی خطیا زودتر راه بیفتن و اینقده واسه مسافر زدن زیر گوش من هوار نزنن، می خورم به تور یه رانندهه که خداییش اند سوژه س! آدم هم خنده ش می گیره و هم گریه ش : خنده به خاطر اینکه یه سمند زرد قناری داره که روزی 5 بار می شورتش و 2 تا عکس اسب اصیل انداخته رو...
-
تاتر غیر هنری
سهشنبه 15 اردیبهشت 1388 09:27
گفتم : کجا بودی؟همه منتظر بودن! دیر اومدی! گف:ایناهاش بلیطای تاترو آوردم.خسه بودم. روی بلیطا رو برگردوندم تا سانسو ردیفشو چک کنم بعد آروم گفتم:چرا اخم و تخم می کنی؟از بعداز ظهریه رفتی خونه تون اخلاقت به هم ریخته!تو خونه کسی حرفی زده بهت؟ کتشو درآورد و لم داد بغل فامیلا و گف: نه!خسه م. وختی شام می خوردیم ، نیومد پیش...
-
جنگ و صلح
جمعه 11 اردیبهشت 1388 12:53
-
مگه زوره؟؟
جمعه 4 اردیبهشت 1388 16:22
-
رویای نیمه شب بهاری
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 19:11
خیس عرق از خواب می پرم...بالشم خیس خیسه... تشنمه...تیک تاک ساعت رو مغزم ضرب آهنگ غریبی داره.. ساعت ۴ صُب، روز ۲شنبه س... سعی می کنم یادم نیاد که چی خواب دیدم...نمی خوام یادم بیاد که لباس سفید بلند تنم بود و موهام بلند و سیاه بود تا پایین کمر.کنار روخونه آبی و آرومی نشسته بودم... نه نباید یادم بیاد... انگاری عاشق...
-
تلاش بی نتیجه
یکشنبه 30 فروردین 1388 09:49
-
قاط زدگی هورمونی
دوشنبه 24 فروردین 1388 11:23
دلم یه چیزی می خواس باز! -تو چرا نیومدی پیش من غذا بخوری تو مهمونی خاله ت؟ -خوب جا نبود! همه بالا سرم داشتن غذا می کشیدن! لباسم کثیف می شد! -اون عکس کدوم زهلم گتمیشی بود که تو گفتی این کیه و همه خاله هات به ریش من خندیدن؟ -هیش کی! گفتم اینارو معرفی کنین که تو آلبومن! اونا واسه خودشون خندیدن! -منو کوچیک کردی! -چی؟؟ ممو...
-
رقص ۲ نفره!!
شنبه 22 فروردین 1388 12:30
اینو با آهنگش بخونین: من عاشقتر از پیشم .... دارم عاشقترم می شم.... من همچو شقایقها شراره آتیشم... من عاشقترم از تو...دیوونه ترم از تو...اگه مجنون مجنونی ...من مجنونترم از تو... لا لا ی لای لای لای... لالالا لای لای... ساعت ۱۲ شب: ممو خسه و کوبیده شده و پیف پاف زده شده: اونطوری نه ابو!! باید منو کامل رو دست بخوابونی!...
-
موفقیت
چهارشنبه 19 فروردین 1388 00:53
یه روز تو یه مجله خوندم که کسایی که آدمای متوسطی هستن ، اعتماد به نفسشون بالاس!یعنی آدمای خیلی موفق اعتماد به نفسشون از آدمای متوسط نیمه موفق پایینتره! نمی دونم این نوشته تا چه حد درسته؟ اما من خداییش از خودم بیش از حد توقع دارم.دوس دارم همیشه بهترین باشم و از نظر ذهنی خیلی با خودم کلنجار می رم بعضی وختا!! چرا فلانی...
-
تنهایی دود شده
یکشنبه 16 فروردین 1388 19:43
-
درخواست دوس جونا
سهشنبه 27 اسفند 1387 12:44
در پی درخواست اکید دوس جونا یه عکس درست و حسابی می زارم از مراسم اما تا بعداز ظهر برش می دارم!!
-
جشن
دوشنبه 26 اسفند 1387 12:26
تو باغ: -عروس جان اون دسته گل که چماق نیس اینطوری نگهش داشتی!!! پایینتر بگیرش توروخدا! تو آتلیه: -عروس خوشگل لبخند! یه پاتو بگیر بالا! ... نگه دار!! ... خراب کردی! -ابو خان ! چقدر ژستت مصنوعیه! یه کم طبیعی تر! سرکار که نیستی! تو سالن: -چاقو رو بده اول خواهر کوچیکه برقصه!!! .... ااااااااا!چرا دادی دس لی لی؟؟ هاین؟؟...
-
تا همیشه ام بمان!
سهشنبه 20 اسفند 1387 10:12
بعدا" نوشت: متنش یه قسمت از شعر خودمه!
-
پوست اندازی!!
شنبه 17 اسفند 1387 09:37
امروز اول صبی می خوام یه کم با خودم دعوا کنم!!! ممو جان! قربون چشات برم ! آخه چرا به آدمایی که حرفتو گوش نمی دن و خر خودشونو می رونن ، مشورت می دی و سعی داری متقاعدشون کنی که عقیده تو درسته؟؟ مگه اونا دلشون واسه تو می سوزه که تو اینقده دلسوزی؟؟ هاین؟بزار با دماغ برن تو دیفال! دیگه اهمیت نده! وختی گوشی رو می گیری و...
-
خالی بندی تابلو!
سهشنبه 13 اسفند 1387 12:43
نمی دونم چرا هر دفه مارو می بینه ، می یاد چترشو پهن می کنه و خالیهایی می بنده که سقف با لوسترش می آد تو سرت! می گه: این مر مر جون که می بینی معد ل دیپلمش 86/18 شده! اما دوس نداش بره دانشگاه! همه چی رو بوسیده گذاشته کنار! می گم: حیفه خانوم قزی ! چرا تشویقش نکردین بره؟؟ می گه: دانشگا چیه؟؟ شماها که درس خوندین کجا رو...
-
من و تو و جاده ...
شنبه 10 اسفند 1387 14:01
اون شب ، من و تو بودیم و جاده بی انتها که فرش زیر پامون بود توی شب تیره! سرم رو شونه ت بود و اون آهنگ همیشگی که خیلی آرومم می کنه توی ضبط داش غوغا می کرد .روشنایی راهمون فقط و فقط ستاره های کویر بودن و بس. وختی سرمو بین دستات گرفتی و صورتمو بوسیدی ، حس کردم دیگه هیچی از خدا نمی خوام و آرزوهام تو همین یه لحظه خلاصه شد...
-
خدارو شکر...
شنبه 3 اسفند 1387 09:02
خدایا شکرت که پوست من سیاه نیس! تا مجبور بشم بعد از قرنها تلاش اونایی که ضد نژادپرستین ،تازه ببینم یکی از ماها با هزار جور توهین و متلک رئیس جمهور شده! خدایا شکرت که تو زاغه نشینای هند به دنیا نیومدم که مجبور بشم مث (دالیتای هندی)موش رو جای جوجه کباب گاز بزنم و تو گند زندگی کنم و سوخت روزانه م از پهن گاو باشه! خدایا...
-
من فکر می کنم...
سهشنبه 29 بهمن 1387 13:54
تنها که می شم و دور و برم ازین هیاهوها و برو بیاهای مراسم و خریدای ناتموم و نفصه کاره ، خالی می شه، یا فیلم می بینم یا می رم سراغ کتابای نخونده م! بعضی وختا هم فقط فکر می کنم: همیشه از بقیه انتظار داریم که اونطور که ما فک می کنیم تو موقعیتای مختلف ،عکس العمل نشون بدن ! اما وختی نوبت خودمون می رسه هندل می زنیم و اون...
-
مزاحم از نوع ...
شنبه 26 بهمن 1387 14:47
ساعت 9 صبه، ممو مرخصی ساعتیه: رگ مخش با صدای زینگگگگگگگ تیلیفن پاره می شه! ممو خواب آلو : هاین؟؟..بله؟؟ یارو: ســــــــــــــــــــــــــلام عـــــــــــــززززززززیم! ممو: شوما؟؟ (حالا صدای طرف آشناس هاااااااا مال یه خاطره کهنه و دوره مرده شور برده که زیاد هم اهمیتی نداشته!) یارو: من چی چی ...سوسکه...