گاهی فکر می کنم آدم باید دلش دریا باشه تا بتونه تمام آدمهای دنیا رو توش جمع کنه و بهشون فکر کنه و دوستشون داشته باشه...
گاهی فکر می کنم سخته اگه بتونی همه رو توی دلت جا بدی و از هیچ کدومشون هم ناراحت نشی و بگی عیبی نداره! نفهمید! اشکالی نداره! بالاخره متوجه میشه...
اما وقتی می بینی از روی انجام وظیفه باهات ارتباط دارن و انگاری زورشون کردی که باهات دوست باشن،ناامید می شی...دلزده می شی و می ذاریشون کنار !خیلی راحت...به همون راحتی که شده بودن همراهت...
گاهی هم نمی تونی اونا رو توی دلت جا بدی و همه شون رو می ریزی بیرون...
دیگه برات مهم نیستن!
می ذاریشون به حال خودشون...
تا برن بچرخن برای خودشون...از تو دور باشن!
اما روزی هم میرسه که دلت براشون تنگ میشه...خیلی تنگ!
اما دیگه فایده نداره!
اینا دیگه فقط دلتنگین! دلتنگیهایی که می آن و میرن...
زود گم می شن...
میان روزمرگیها...
فقط خاطره ازشون می مونه به جا...
یه خاطره خوب و کمرنگ...
پینوشت:به جون خودم!!! مخاطب خاص نداره! یه حسه! باید نوشته بشه...به قول یه دوستی...آدم توی وبلاگ حرفهایی رو می نویسه که نمی تونه به هیچ کس بگه!دلش می خواد به یه عده ناشناس بگه و رد شه...اونام فقط بخوننش و رد شن...