اول از همه بگم نماز روزه هاتون قبول و تعطیلات هم خوش بگذره حسابی!
واقعا اونایی که با این گرمی هوا و روزهای طولانی تابستون روزه می گیرن،شاهکار می کن به خدا! خدا 100 برابر ازشون قبول می کنه...
خوب حالا بریم سر اصل مطلب!
می دونید...بالاخره هر شروعی یه پایانی داره و هر اولی یه آخر...
همیشه وقتی یه کاری رو شروع می کنم به آخرش هم فکر می کنم...وقتی شروع به نوشتن می کنم، به این فکر می کنم که می خوام این کتاب رو چه جوری تمومش کنم...یا وقتی کسی رو به لینکدونیم اضافه می کنم،با خودم فکر می کنم شاید یه روزی بی خبر بره و دیگه ننویسه!
هر چیزی یه ته داره که شاید از اولش مشخص نباشه اما به وسطاش که برسی ، تهش هم معلوم می شه...
بعد از دو ماه یه وبلاگ رو باز کردم و دیدم خداحافظی کرده...دلم گرفت چون خیلی دیر فهمیدم. اما طبیعتا من برای فکر نویسنده ش که نمی تونم تصمیم بگیرم، نمی دونم چرا همون موقع متوجه نشدم...خوب شاید اسمش رو بشه گذاشت مشغله یا سرشلوغی...اما به هر حال مجبور شدم از لیست لینکهام حذفش کنم...
با اینکه هیچوقت عادت ندارم در اینجور موارد توضیح بدم اما این بار فرق می کنه....خیلی فرق می کنه.. چون این لینکیها مال حداقل 4 ساله و من براشون ارزش قایلم.می خوام بگم همین الان تو همین نقطه ای که ایستادم، دلم نمی یاد خیلی از وبلاگها رو از لیستم حذف کنم! با خیلیهاشون زندگی کردم و بزرگ شدم و از خوندنشون لذت بردم.
صادقانه بگم،با بعضیهاشون زیاد اخت نبودم اما می خوندمشون چون دوستم بودن...اما حالا نصفه بیشترشون نمی نویسن...
وبلاگهایی مثل مادرانه، ردپای زندگی یا من و خونه زندگیم...
اما خوب دوستی مجازی هم مثل خیلی از آغازهای دیگه یه پایانی داره....سخته بازشون کنم و ببینم هنوز رو پستهای بهمن، اسفند ماه یا خرداد خشکشون زده...
حذفشون می کنم اما تو دلم هرگز و هرگز حذف نمی شن...ممکنه عمر وبلاگنویسیشون به سر اومده باشه اما بودنشون تو قلب من همیشه جاودان و موندگاره...
دوستتون دارم وبلاگنویسان وبلاگهای متروکه
و خداحافظ....