دلم گرفته...
خیلی...
امروز یه دل سیر گریه کردم...
یه دل سیر...
چی کار کنم؟
خوب منم یه وقتایی اونقدر دلگیر می شم که همه ش می بارم...
نمی شه پنهونش کنم...
همیشه صادق بودم...
همیشه...هیچوقت دروغ نگفتم...
نمی دونم چرا وقتی یه اندوهی از پشت کوه می رسه،بقیه هم پشت سرش سرازیر می شن...
مثل گنجشکایی که وقتی یه جا دونه می بینن،همدیگه رو صدا می کنن تا با هم یه دلی از عزا در بیارن...
اگه دلم می گیره می نویسم که دلم گرفته..اگرم شاد باشم می نویسم که شادم...
و امروز یه اندازه یک آسمون دلم گرفته...
ابرهای غصه چه تیره و تارند امروز...
با اینکه بهاره
اما دل من
تیره و تاره...
عطر برنج امروز آفتابی نیست...
نیست که نیست...