در راستای بیکار نماندن و خانه تکانی عید! برای آنکه خودمان نیز کاری غیر از خانه تکانی ای که کارگر برایمان انجام می دهد،انجام دهیم،خواستیم دونه برنج را که شیر خورده بود و جا و لباسهایش را عوض کرده بودیم،بخوابانیم!!
ناگهان ایشان جیغ فرمودند و سقف را با جیغ خود سوراخ کردند...وقتی سرشان را از بالین برداشتیم و روی کولمان گذاشتیم،ساکت شدند.
بعد آرام او را روی شکم خواباندیم تا هم دل دردش آرام شود و هم بازی کند!
اما غافل از اینکه ایشان!! به بازیهای لوس و عروسکهای نرم سوت سوتی اش!! راضی نمی باشد!
وقتی کمدمان را بیرون ریختیم تا فنگ شویی اش کنیم،ایشان در میان لباسها و کیفها و ملحفه ها شروع به غلتیدن و خزیدن کردند! لباسهای میهمانی بنده را با لذت تمام به کام می کشیدند و می خوردند!! بعد هم از لذت چنان جیغی می زدند و آوازی می خواندند که بیا و ببین!
خلاصه آخر کاری که تمام کمدمان تخلیه شد،ایشان میان تلی از لباسها پنهان شده بودند و شنا می فرمودند!!
بنده نیز یک به یک لباسها را چک می کردم تا به درد نخورها و از مد افتاده ها را جدا کنم و بیرون ببرم...
وقتی کارمان تمام شد،متوجه شدیم صدای جوجه برنج نمی آید!!
سرمان را که چرخاندیم ،دیدیم یک عدد فرشته کوچک میان لباسهای ساتن و تافته و دانتل به خواب عمیقی فر و رفته و تکه ای از لباس را هم در دهان دارد...
خیلی جلوی خودمان را نگه داشتیم که در همان لحظه نچلاندیمش!
از جا بلندش کردیم و در تختخواب خودش خواباندیمش..
و بعد هم به این نتیجه رسیدیم که کودک ما اسباب بازیهای مناسب سنش را دوست ندارد!
بلکه عاشق لوازم بزرگانه است و بیشتر تمایل به لباسهای شب و گاز زدن آنها دارد!!
وب نوشت: نمی دونستم لینک زن اینقدر به مطالب اینجا لینک داده!!
و پست شب یلدای عطر برنج در سایت لینک زن...