دخترکم!
این روزها پوست شکم مرا چنان می کشی که نزدیک است از وسط یک قاچ بزرگ بخورد و بترکد!
مادرجان! تو چقدر برای بزرگ شدن عجله داری آخر؟
پریشب ناگهان شکمم یک هوا بزرگتر شد و هر چه عرق نعناع و لاکسی ژل خوردم،افاقه نکرد که نکرد!
هر چه منتظر ماندم،این نفخ داغان از بین نرفت! بعد یک دفعه به این کشف نائل شدم که تو در عرض یکروز یک هوا رشد کرده ای...
فسقلی جان!این روزها توان نفس کشیدن را از من ربوده ای...گویی آمده ای و زیر معده ام نشسته ای و به آن ضربه می زنی...پاهایت هم روی مثانه ام چفت شده اند،آنچنان که دقیقه به دقیقه بین رختخواب و دستشویی در رفت و آمدم!
کوچکم!ای کاش بدانی که چقدر برای دیدنت،لحظه شماری می کنم...اما نه به بهای ترکیدن و تنگی نفس!
از تو خواهش می کنم،کمی پایینتر برو و صبورتر باش مادر جان...آخر تو زورکی می خواهی کجا خودت را جا کنی؟
این مشت و لگدها چیست که راس ساعت 6 صبح!! حواله معده من می کنی و می گویی بلند شو و صبحانه بخور؟آخر من به فدای آن کف پاهای 32 میلی متری ات،من عمرا 6 صبح از خواب نازم بزنم و سر یخچال بروم و صبحانه بخورم...
قربان آن کله کچلت!فقط ظهرها می توانم به تو کمک کنم...هر وقت تو بخواهی و اراده کنی ناهار می خورم...هر وقت امر کنی و تشنه شوی،آب می خورم...هوس مرغ سوخاری کنی یا پیتزا و ته چین و پلو دیگی برایت به آنی سفار می دهم...اما سر جد بزرگت که او هم شکمو بوده است،صبحهای زود از خواب بیدارم مکن! چون آنقدر به اندازه کافی شب قبلش بین دستشویی و اتاق خواب ،مانند شبحی سرگردان،دور دور کرده ام که نای بیدار شدن ندارم!
چی؟دوست داری؟دلت می خواهد؟
عیبی ندارد عروسکم...هیچ اشکالی ندارد،تو هر چه که باشی،
با تمام این اوصاف و احوال،
دوستت دارم...دوستت دارم... چونان که به پرستش رسیده باشم...
عی جااااااااااااااااااااااااااااانم


وااای ممو کلی حس خوب دادی بهم اول صبیییییی
عزیزم.عریزم.عزیزم...اخ الهی بگردم برات که خواب نداری.اما این نیز بگذرد...البته فکرکنم بعد از به دنیا اومدنش هم خواب چندان راحتی نداشته باشی...پس ممو جونم فکرکنم الان داری بهترین لحظات رو می گذرونی...چی؟؟؟ترسوندمت؟؟؟عوضش همه این بی خوابیها با دیدن چهره معصومش از بین میره و هوتوتو...ای جووووووووووونم
وای!اینقدر همه بهم گفتن روزگارت خوشیته که واقعا دارم می ترسم...
ای جوووووووووونم
آخییییییییی...کف پای 32 میلی متری؟؟؟؟
ای جااااااااااااان
مینیاتوریه دیگه!
ای جوووووووونم برای این حس قشنگت

خدا حفظش کنه واست
ای جوووووووونم


سلامت باشید هم مادر هم نی نی
بچه است دیگه گرسنه میشه باید به حرف دلش گوش کنی
حالا بذار وقتی دنیا آمد همچی قشنگ مجبورت کنه هر ساعتی اون اراده کرد بیدار شی و دیگه نخوابی
الهییییییییییییییییی عزیزم :*
اخخخخخخخخخخخخخی
عزیزمیییییییییییییییییییییییی


ایشالا سلامت باشین
.خیلی قشنگ توصیف می کنی
عزیززززززم جیگرش برمممممم
قسمت اول نوشته هاتو هنوز تجربه نکردم
کلا میگن پسرا حرکاتشون تو شکم مادر نرمتره و از مشت و لگد و نیشگون خبری نیست
دخملا شیطونیشون بیشتره تو شکم و حرکاتشون واضحتر
پسرا شیطونیاشونو میزارن واسه بعد از به دنبا اومدن
من پنج شنبه شب تازه اولین حرکات واضحش رو متوجه شدم در حدی که این دفعه فهمیدم توهم نیستبعد از اون آروم گرفته خوابیده
بگو کجا؟
همون رو مثانه ام!
منم شب تا صبح پیاده روی میکنم بین اتاق خواب و دستشویی
پسرا علی ورجه ن!! البته فکر کنم کیسه آبت بزرگه عزیزم...
سلام خیلی زیبا می نویسید منم باردارم و حال و روز شما رو دارم . خیلی لذت بردم انگار حرف دل منو زدین. ایشالا هم خودتون و هم نی نی این دوران رو با سلامتی سپری کنید. راستی چند ماهتونه؟
به امید خدا ماههای آخر...
نه بابا فکر نکنم آخه شکمم بزرگ نشده زیاد
میگن بچه تو پهلوهاته بیشتر
خوب پسرمون تمبله!!
عزیزمممممممممم
ممو جان در روزهای خوشی به سر میبری تازه اولش است تاب بیاور عزیز جان و لذت ببر
می آیند روزهای بی خوابی انوقت به تو میگویم که بی خوابی چیستت
نترس عزیز دل 1 ساله اولش سخت است
انهم خداوند طاقتش را درونه مادر نهاده است
ای جانم
لذت ببر ازاین دوران دوستم
اونقدر قشنگ گفتی که دلم خواست
الهی کاش تپلی باشه ممو جونم
یه دختر تپل مپل و ملوس
کی تاریخ زایمان زدن واست؟؟اسمشپسوپرایزه یا هنوز مشخص نکردین؟
ایشالا...سالم باشه...نه عزیزم! هنوز مشخص نیست دقیق!
انقدر شیرین نوشتی که آدم دلش نمیاد مثل همیشه خاموش بگذره امیدوارم به سلامتی وشادی به دنیا بیاد و همراه خودش زندگیتونو هرروز شادتر کنه
ممنونم عزیزم...
ناااازی:* ایشالابه سلامتی بیاد در آغوشتون
انشالله مهناز جون!
عزیزمممممممممممم


بخورم اون کف پاهاشووووو...جونممممممممم
دلم تنگ شد برای اون روزام..
الان امیرعلی خان تو بغلم سرش رو شونم خوابیده..دلم براش یه خواهر خواست...برم تو کارش
ممو نکنه نکنه دخملی مثل امیر من بریجه؟؟؟آخه بچم سرپا بود..یعنی پاهاش رو مثانه مامانش بودو سرش زیر دنده م
ای جانم! من حس می کنم پاهاش پایینه! البته تو سونو می گن پوزیشنش نرماله.نمی دونم والا فعلا که وایستاده رو معده روده من!
مامان ممو یکم دیگه تحمل کن بعدا دلت تنگ میشه برای این دوران و لگد زدنا و ورجه وورجه کردنای دخمری...یکی نیست بگه چند شکم زاییدی که اینقدر مطمئن حرف میزنی
درمورد اون موضوع به محض اینکه واریز کردم خبر میدم بهت بازم یکدنیا ممنونم
آره والا! شاید...قابلی نداره اصلا!به خدا راست می گم...
عزیززززززززززززززززم قربونش برم من. . . اشک توو چشام اومد خب. . . عزیزززززززکم
ممو جان پست بالا چی میگه؟
بزار سیکرت بمونه عزیزم...این فقط برای ثبت لحظه هاست.
حس عاشق شدنت مستدام
خصوصی داری ممو جان
عزیزم قابلی نداره...بله می شه...کارت ملی داری باید بری بانک ملی.
سلام
خداقـوت! با این پستت دلموشادکردی گلایتو خیلی بامزه نوشتی !دخترا خیلی وروجکن حسابی بازیگوشن توشکم...مراقب خودتون باش[:
یعنی واقعا با مزه ست به نظرت؟