الان من با یک جفت پای له و لورده و صورتی داغون!! پای لپ تاپ نشستم و دارم براتون تایپ می کنم.
غش کردم از بس تو نمایشگاه کتاب با دوستی که خیلی اتفاقی اونجا دیدمش، بالا و پایین رفتم!با این وضعیتم داغون شدم.اما واقعا روز پر باری بود...خیلی بهم خوش گذشت...یک دو جین نویسنده محبوب رو دیدم و با همه شون عکس انداختم.همه به خاطر دونه برنج بهم تبریک گفتن و بعلاوه!!! هنوز نوبتم نشده،وسط همون راهروی 19 کلی کتاب امضا کردم واسه خواننده ها و نویسنده های عزیز!
بی صبرانه منتظرم زودتر 11 صبح فردا بشه و من بپرم تو نمایشگاه کتاب و با دونه برنج دو تایی راحت و آسوده با یه خودکار سبز،روی صندلی غرفه لم بدیم و مدام لبخند بزنیم...
اونم به روی خواننده هایی که از راه دور و نزدیک می یان و می خوان کتاب بخرن و تو دنیایی از رنگ و حسهای خوب غرف بشن...
شنبه اول صبح با یه گزارش مصور از نمایشگاه و عکسهای نویسنده ها،آپ می شم...
بعدازظهر اردیبهشتی نمایشگاهیتون بخیر...