وقتی شعرم را خواند...گفت: تو نابغه ای! بنویس...
وقتی شعرم را خواند،فهمیدش...
گفت: چقدر قشنگ...آیینه آسانسور مواج است و تو کودکی خود را در آن دیده ای...
داستانش را که نوشت،گفت: بخوان!
خواندم و تفسیرش کردم...
گفت: چه خواننده خوب و تیزی...چه باهوش! تو ذوق هنری داری...تو قریحه داری...
گفتم:نه! اینطور ها هم نیست...
گفت: هست! نگو نیست...پس بنویس!
و من نوشتم...
جرقه زده شد...جسارت به سراغم آمد و نوشتم...
نوشتم تا چاپ شود!
تا به آن روز نوشتن را فقط در خاطره ها دوست داشتم...می نوشتم و پنهان می کردم...حس می کردم،مهم نیست که من می نویسم! مهم نیست که چاپ نشود!من برای دل خودم می نویسم...
می نویسم تا روزی اگر کسی آمد و التماسم کرد،برایم چاپش کند...
اما نه...
ایستادن جایز نبود! باید می دویدم....
حال که منتظرم،وارثش در بند است...نیست!
ممکن است ازین به بعد هم نباشد!
اما...
آنکه قلم جسارت را به من هدیه داد،هرگز از یاد نمی رود...
هرگز...
نی نی نوشت:عزیزممممممممممم...قدم نو رسیده مبــــــــــــــــارک! آوینای خوشگل من!ای جونم!
موفق باشید.
اوینا اسم خیلی قشنگیه....مبارک باشه
ولی من میگم بازم باشه...بنویس.
عزیزم از خدا میخوام که نوشته هات چاپ بشه تا ما هم بتونیم کتابت رو بخریم. بوس
ایشالا..اما طول داره عزیزم...
اخییییی اسمه این نی نی اسم عزیزدله منه...
خیلی خوبه که یکی باشه و بتونه استعدادهای ادمو کشف کنه و بعدش شکوفا کنه
یکی که خودش صاحب نظره و راهش درسته بهت اعتماد به نفس بده،خیلی مهمه!
اسم دختر می می آویناست؟؟؟...
قلمت گیراست...
پس به حرفش گوش کن...
آره عزیزم...
قربونت برم...بابت اون هدرهای خوشگل هم دستت درد نکنه....
خیلی زحمت کشیدی...
عزیز دل منی ممو جونم.انرزی میگیرم همیشه از تو و نوشته ها دختره با احساس.
عزیییز دلم مبااارکه مبااارکه بی صبرااانه منتظرم اولین کتااابت رو بخونم
قربونت برم عزیزم!
آوینا باید دختر می می باشه...

کاش زودتر کتابت چاپ شه ..چقدر لفتش میدن ادم خون به جگر میکنن
خودم که موهام سفید شد ساینایی!لفتش می دن؟تا تابوتتو نبینن چاپش نمی کنن!
سلام بر خانم نویسنده منتظر رمان شما هستم.ارامش چون باران مدام بر لحظه هایتان ببارددلتان شاد لبتان خندان تنتان سلامت باد
مرسی عزیزم...خصوصیت رسید! اما به من حق بده! چون دنیای امروز دنیای کثیفیه...
من یهو میام میبینم ۴ تا پست گذاشتی همشو با هم می خونمو کیف می کنم ممو جونم
اینقدر دوست دارم زودی کتابت چاپ شه من بپرم برم کتابفروشی و بخرمش بعدش به همه بگم این کتابو دوست من نوشته هااااااا
جیییییییییییغ
راستی این فیلمه رو منم دیدم خیلی باحاله
کلا فیلمای تینیجری میدوستم
تولد اون نینی کوچولو هم مبارک باشه
مرسی به یادمی گلم
بوسسسسسسسسسسسسسسسسس
هرجا هستی خوش باش
عزیزمممممممممممممممم!
فک کن کتابت چاپ شه خب من برم بگم کتابی که نویسنده اش مموی عطر برنج رو میخوام
خب اون موقع مجبوری هویتت رو بهمون بگی بریم ۴ تا ۴ تا بخریم به چاپ ۱۰ برسه
حالا تا اون موقع یه فکری می کنیم فلفلی!!
همسر ساچلی فوت کرد لطفا اطلاع رسانی کنید
دیدم...
ممو جان ممنون که هستی و با قلم شیوایت همه مان را در غم و شادی های هم شریک می کنی و باعث دلگرمی دل مصیبت زده دوستان میشوی.من که خودم به شخصه اینجا میام به یاد اساتید دانشگاه می اوفتم اخه نوشته هاتون عین و در حد صحبت های استاداست
مرسی از این همه تعریف و هندونه...
نه بقران هندونم کجا بود
...هندونه اگرم داشتم میذاشتم تو وبلاگم تا دسته جمعی بزنیم بر بدن
چی بگم والا!