وا؟؟؟فقط زهر آپ می کنه! حواستون هست؟خیلی تنبل شدین ها! خسته نشین از آپ کردن!
چی؟حال و هوای پاییزه؟؟اصلا" قبول ندارم! چون پاییز با خودش شور و شادی می یاره...
پاشید ببینم! یه چیز آپ کنید! اون مانیا که پوکید!! رژلب قرمزم که دیگه در رفته!
یاس وحشی حاجی حاجی مکه!
گوشی!خوش اومدی!سر افراز کردی به خدا!!
این آقای جوگیریات هم یه پستایی می زاره که نمی شه براش نظر گذاشت!! بیشتر مردونه ست...
یه روزی٬ یه جایی...یه بانویی بود که خیلی شاد بود اما یه دفعه دست سیاه تقدیر٬ گلش رو چید...
فلفل بانو هم که لینکش رفت پایین...
متاهلانه هم رمزیه!!
اطلسی هم می یاد تند و تند یه چیزی می نویسه می ره بدون نقطه!بدون تشدید!!!
دزیره هم که هفته به هفته نیست!!
ورونیکا هم کلا" درشو تخته کرد رفت!!
خوشبختی زیر پوست من م می خواد دیگه ننویسه!!چرا؟؟نمی دونم!
ساینا هم که نیست اصلا"!به بهانه دانشگاه در رفته!
من رمز یلدا رم گمیدم!!!هی وای من!
آمارین هم که یه دالی کرد و رفت...
دوست جونم که نت نداره کلهم از بیخ!!!
آقای بلاگر هم که دیگه دست از نوشتن شسته!
مصی و سوغاتی هم که هر چی به گوگل ریدرم اضافه شون می کنم،لینکشون نیست!! ای خدا!
پست تکین و کتاب می زاریم،همه خودشونو لوس می کنن و می گن خوشمون نمی یاد...این رو دوست نداریم! اونو دوست نداریم!!یکی به من بگه شماها چی دوست دارین کلا"!!کسی که وبلاگ می خونه،یعنی حوصله کتاب خوندن نداره؟؟؟اینقدر سخته؟خوب نخونید!!کسی مجبورتون نکرده!
باز وبلاگستان خلوت شد!!
تا چند دقیقه دیگر میاورمش بالااااااااااااا
باریکلا دوستم!
تکذیب می نماییم
ما از اول هم دستمان نوشتنی نبود که بخواهیم دست بشوییم
خارج از شوخی ، این روزها شدید آرزو می کنم کاش دری به تخته ای بخورد و فرجی شود و امثال " توکا نیستانی " باز گردند به دنیای بلاگستان . شاید خواندنی های بلاگستان رونقی بگیرند . عجیب احساس می کنم بلاگ خوانی می تواند کمی تا قسمتی مرهمی باشد برای جامعه ای که سرانه ی مطالعه اش از میانگین زمانی دم کشیدن یک لیوان چای کمتر است .
آقا اجازه؟!
ما هستیم ولی شما ما رو لینک نکردین و آپ های هر روزه مون رو نمیبینید یحتمل
نوشابه ای که برا خودم باز کردمو داشتی ممو؟
خوب کردی عزیزم...چشم!
کلاً گاهی تار عنکبوت میگیره وبلاگستان... هـــعی...
خیالت راحت
اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند
سنگر وبلاگ نویسی را ترک نخواهم کرد
خوب کاری می کنید به خدا!!
یادم رفت بگم
اگه رئیسم صد تومن بذاره رو حقوقم قسم می خورم در وقت اداری سراغش نیایم
و با پانصد هزارتومن ماهانه کلا حاضرم درش رو تخته کنم
هر ادمی قیمتی داره
آخه از تو اداره دسترسی به وبلاگ ندارم ونمیتونم بنویسم
از خونه هم که دیگه خودت میدونی یه فسقلی دارم که 24ساعت آویزونه ازمن
ای جون اون فسقلی!
ممویی فقط خودم و خودت میایم و می نویسیم و میریم انگار...راستش منم امروز حرفی برای گفتن نداشتم.اما گفتم بذار بنویسم این وبلاگستان از این حالت پوکیده در بیاد...شیطونه میگه منو تو هم ننویسیما..لا الا ...
نه عزیزم! من بکشنم دست از این عرصه بر نمی دارم!! تا قیوم قیومت می نویسم!عمرنگ!! قربونت! من پشتتم مثل کوه!! تو بنویس!
عاشقتم
عزیزیزم خیلی خوبه توی وبلاگت از کتاب میگی و نویسنده ها . من هم مثل خانم حمزه لو عاشق زویا پیرزادم وقتی کتابهاش رو میخونی انگار داری باهاش زندگی میکنی به خصوص کتاب چراغها را من خاموش میکنم.
منم زویا رو خیلی دوست دارم...
درود بسیار رفیق...
ممنونم که یادی از ما بیماران نیز نمودید.
به والله آنقدر حال و روزم خراب است که نپرسید.
حق با شماست و باید کاری کرد. امیدوارم بهتر شوم و بازگردم و بتوانم در این وبلاگستانِ ... بنویسم...
ای بابا! هدا بد نده! چرا؟؟؟
اوه..پست صندلی داغ رو رمزی کردین؟؟ من اومده بودم نظرم رو دوباره بخونم و تشکر بنویسم که جواب دادین.. و شرمنده که من اینهمه دیر اومدم... راستش اومدم جواب نظرم رو خوندم ولی جوابش رو گذاشتم برای بعد که الان اومدم دیدم رمزی کردین...

در مورد رمانم.. اتفاقا داستان من از این چیزا نداره... چون خودم به شدت از اونا بدم میاد.. البته صحنه عاشقانه داره ولی عاشقانه هاش بین زن و شوهر اتفاق می افته اونم در محیط خونه تا زیاد هندی نشه....
بازم ممنونم... با ایجازه تون بازم میام از تجربیاتتون کمال استفاده رو بکنم
خواهش می کنم عزیزم...کاری نکردم!اتفاقا نوشتن تو سایت ۹۸ یا محدودیت نیست و هر کی هر جوری که دلش می خواد می نویسه و زیاد سانسور نداره!موفق باشی...
سلام بنا به دلایلی مجبور به جابجایی شدم آدرس جدیدم اینه
لطفا حتما نام مرا در لینک هایتان تغییر دهید
ممنون میشم اگه فراموش نکنید
http://minoo1391.persianblog.ir/
مینو
شما هم که رمزی می نویسی همش
خدایااااااااااااااااااااااااااا
دیر رسیدی...رمزی نبود!