بابا لنگ دراز عزیزم
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی
شبیه غرور!
بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار
دوستت بدارم ...
بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ...
نمیگذارم ... نمیخواهم ...!
بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ... حتی سایه ات را
که هرگز به آن نمیرسم ...!
برگرفته از کتاب بابا لنگ دراز اثر جاودانی جین وبستر
پینوشت:باشههههههه!فردا پست سفر نامه می زارم همه تون حظ کنین!!
پینوشت 2:مژی جون و شوشوت!می شه یه کامنتدونیتو باز بزاری...شاید آدم بخواد یه حرفی بزنه!یه چی بگه!!مردم از لالمونی خوب!
کارم گیره!!
یه خواهشی دارم: می شه 3000 تا برام انرژی مثبت بفرستید که همه چی ختم به خیر بشه؟
می شه برام دعا کنین که گیر کارم رفع بشه و کسی چیزی نفهمه و همه چیز به خوبی و خوشی به عمق نرسیده ،حل شه؟
هاین؟
بابا یه کمک می خوامممممممممممم!کمک!!
یه چی دیگه:دارم از استرس خفه می شم...خدایا!!اینجور موقعها خودتو ازم قایم نکن!!باشه؟
به جای عیدی به من رفع این مشکل و اعصاب خوردی رو بدون اینکه فاجعه ای رخ بده و مشکل دیگه ای برام ایجاد کنه،عنایت کن!
تو رو به امام زمونت قسم!!
یعنی خدایا! این مو چیه که آفریدی؟موی صورتو می گم ها!موی سر که هر چقدر زیادتر باشه بهتره!
حالا چرا تو صورت زنها باید مو داشته باشه ؟هاین؟
نمی شد صورتشون سیرابی بود؟دست و پاشونم همینطور؟نمی شد از همون اول لیزر سرخود باشن؟
آخه این همه می ری درد می کشی و این موها و کرکها رو از صورت و دست و پات می زدایی،باز سر دوهفته نشده،ماشالا همه شون کود نخورده می شن جنگل!
البته من خودم آدم خیلی کم موییم!اما اصلا" تحمل ندارم یه ذره سیبیل داشته باشم یا زیر ابروم یه تار مو بیشتر داشته باشه!!واسه همینم 20 روز یه بار تو آرایشگاهم و بٍکًن بٍکًن!
زنهای بدبخت!!می خوان یه عروسی برن،باز باید تو آرایشگاهها برن زیر تیغ!
واسه چی مردا این همه مو دارن و هیچ عیبیم نداره که داشته باشن؟واسه چی صورت زنها باید عین کف دست سفید و یکدست و بی مو باشه اما وقتی مردا ریش می زارن خوش تیپ تر می شن؟یعنی اگه مردا یه روزی خدای ناکرده،زبونم لال،بخوان اپیلاسیون کنن،در جا مٌردن!!
من نمی دونم چه حکمتیه که این خدای تبارک و تعالی جیگر طلای ما!!هر چی درد و مرض و اعصاب خوردیه واسه زنها آفریده!
هورموناشون که قاط می زنه!تا یه ذره غفلت می کنن صورتشون می شه جنگل،بهشت هم که هرطوری شده باید بره زیر پاشون!!اصلا" راه نداره! یعنی تو اگه یه ثانیه هم فکر کنی که نخوای یه روزی بچه بیاری،باید بری سرتو بزاری بمیری!!زورکی می خوان بهشتو تقدیمت کنن!
آقا ما نخواستیم!نه بهشتو می خوایم نه خوشگلی رو!!نه هیچ کوفت دیگه ای که به زنیت ختم بشه!!
این آقایون همیشه از 77 دولت آزادن! اونوقت همه می گن زنها اعصاب ندارن و مردا اعصابشون قویتره!خوب واسه همین چیزاست دیگه!!!
یعنی اینقدر کارم گیره! اینقدر گیره ها!!!که فقط به دعا و ثنا و توسل به این و اون نیاز داره!هر شب دارم از قانون جذب استفاده می کنم و قبل خواب چند دقیقه بهش فکر می کنم!!
می گن اگه قبل خواب به هر خواسته ای که داری، حدود 5 دقیقه فکر کنی،برات اتفاق می افته!دیر و زود می شه اما اتفاق می افته!
یا اگه توهم چیزی رو بزنید و تصورش کنید،اون مساله براتون اتفاق می افته!
خیلیا بودن که نتیجه گرفتن از جمله خود من...
یعنی من الان به 256 تا انرژی مثبت نیاز دارم!
بفرستین دیگه!!چی رو؟انرژی مثبته رو!!
فضول نوشت: آهای فضول!!می شه دیگه اینجا سرک نکشی لطفا"؟چیه؟می خوای از زندگی من سر در بیاری؟من اینجا چیزی نمی نویسم که به درد تو بخوره! پس راتو بکش و برو!
این طرف خودش می دونه کیه!!
می دونم! می دونمممممممم که امروز نوبت دستور یه غذای خوشمزه بود! اما یادم رفت عکس سالاد جدید رو بیارم!
یعنی این روزا ازون روزان که دلم می خواد اونقدر کار کنم و بیرون سرم شلوغ باشه و مربی تو کلاس ایروبیک بهمون تمرینات سخت با دمبل 3 کیلویی و استپ بده که جونم در آد!
کیلو کیلو خرید خواروبار داشته باشم،آخر هفته هم یه دو جین مهمون داشته باشم که مجبور باشم از حالا برای غذاهاشون برنامه ریزی کنم!!
دلم می خواد اینقدر تو خونه کار داشته باشم که نفهمم کی 12 شب می شه!همچین که جنازه مو کول کنم و بعدش غش کنم رو تخت!
اما بدبختی اینه که بر عکس این هفته همه چی آرومه!!!خونه مثل دسته گل تمیزه! هفته پیش مهمونیمو برگزار کردم...تو بگو یه لقمه خاک رو سرویس خوابم نشسته ننشسته حتی!!غذا پختم برای 2 روز!کار اتو کشی هم ندارم لامصب دلم خوش باشه کار دارم!
اون مساله مهم هم به امید خدا هفته دیگه به نتیجه می رسه و دیگه بدو بدو ها تموم شد!خونه دونه اینا هم که تازگی بودیم...
یه رمان جدید دست گرفتم که فقط 20 -30 صفحه ش مونده! اونم داره تموم می شه...
کوهنوردیمونم که کردیم...یه خرید خوارو بار حسابی از هایپر استار هم هفته پیش افتادیم!!
یعنی الان من یه فقره ممو هستم بیکار و بیعار و بی مشغله!!
حداقل شما بگید چه جوری برای خودم کار درست کنم؟
فیلم کست اوی به کارگردانی رابرت زمکیس محصول سال ۲۰۰۰ آمریکاست.
این فیلم با بازی درخشان و تاثیرگذار تام هنکس برنده چند جایزه از جمله گلدن گلاب برای بهترین اجرا شده.
فیلم بسیار زیبا پرداخته شده و فیلم نامه ش با مهارت هر چه تمامتر نوشته شده.تام هنکس هم دیگه حرف نداره...همیشه فیلمهاش تو لیست پرفروشترینهاست و فیلم بد بازی نمی کنه!
داستان این فیلم داستان مدرنیته شده رابینسون کروزئه ست.اما اونقدر جذابه که نمی شه چشم ازش برداشت.مردی به نام چاک که یکی از کارمندان پست فدکسه٬قراره با همخونه ش ازدواج کنه و به دلیل مشغله کاری که گرفتارشه این مساله به تعویق می افته و وقتی هواپیمای چاک تو اقیانوس آرام،سقوط می کنه،فصلی جدید از زندگی این مرد آغاز می شه.نمایش تلاش یک انسان برای زنده موندن و خلق یه شخصیت از یه توپ والیبال به نام ویلسون برای فرار از تنهایی،بیننده رو مسحور و میخکوب می کنه...
بد نیست بدونین که برای بازی در این فیلم تام هنکس 22 کیلو وزن اضافه کرده و بعد که صحنه های اول فیلم رو بازی کرده،یک سال طول کشیده تا اون 22 کیلو رو آب کنه و آخر فیلم رو بازی کنه!
کارخونه اون توپ والیبالی که همدم چاک تو فیلمه حسابی معروف می شه...همچنین بعد از اکران این فیلم،پست فدکس کلی طرفدار پیدا می کنه و فروشش بالا می ره...
به نظر من که خیلی درسها و نکته ها تو این فیلم هست که باید دیده بشه و به کار گرفته بشه...
دیدنش رو توصیه می کنم شدید!
عمرا" بتونین حدس بزنین این دو تا عکس مال کجاست!
این عکس رو من تو اردیبهشت ماه تو تهران گرفتم...من عاشق این نوع پیچم...تو فروردین و اردیبهشت بوی محشری داره!وقتی بارون می زنه برگهاش برق می زنن...آدم چشماش غنج می ره...
حالا کدوم آدم باحال و تیزبینی می تونه حدس بزنه اینجا کجاست؟
این پست جوگیریات رو دیدین؟خیلی تکان دهنده بود...وای بر ما!
گاهی اوقات آدم تو فضولی بعضیا می مونه...
آقا جون!شاید من دوست ندارم یه چیزی رو بدونی خوب...واسه همینم نمی گم!!دیگه ازین و اون واسه چی پرس و جو می کنی؟
یعنی آدم نمی تونه واسه خودش راز داشته باشه؟همه چیش باید روی دایره باشه و تو بوق و کرنا باشه که همه بدونن؟هان؟
هر وقت صلاح دونستم می گم...هر وقت هم ندونستم نه!مگه زوره؟
من نمی دونم چرا خیلیا می خوان سر تو زندگی آدم کنن و از همه چی زندگی آدم سر در بیارن و جزیی ترین مسایل آدمو بدونن و ریزترین مسایل رو کند و کاش کنن!
لطف کنین راهتونو بکشید و برید که اصلا" حوصله سر و کله زدن باهاتونو ندارم!
یه دفعه نشد ما از دست این فضولها امان داشته باشیم!!
بهار هم ته کشید...فصل گل و سبزه و بوی بهار نارنج و گوجه سبز و چاقاله بادوم هم تموم شد...
هرچند که خرداد اینقدر گرمه که اصلا" جز بهار نیست!
عشق من تو ماههای سال فروردین و اردیبهشته!تابستون اینقدر آتیش می شه و از آسمون تهران آفتاب مذاب می باره که انگا نه انگار اردیبهشتی بوده!گل و سبزه ای بوده! برگهایی که به رنگ کاهوی کمرنگن،کم کم می شن سبز پررنگ و چرک...یه عالمه دود روشون می شینه و سیاه می شن!
اصلا" وقتی بهار می ره و تابستون به زور خودشو وسط بهار و پاییز جا می کنه و کشون کشون با یه بغل قلع مذاب می یاد،یه جوری می شم!انگار عمر بهار خیلی کوتاهه!انگار هیچ کس نمی خواد بهارو باور کنه!فصلای دیگه به خصوص تابستون،با دامن داغشون سریعتر از اون چیزی که انتظار داری، از راه می رسن و بهار رو کنار می زنن!رنگهای صورتی و سبز کمرنگ تبدیل به قرمز و سبز پر رنگ می شن و همه چیز زیر آفتاب داغ می سوزه...
خیلی وقتا یاد جوونی می افتم!یاد جوونی ای که مثل بهاره...صورتی و زودگذر...ایام میانسالی خیلی زود مثل تابستون از راه می رسن و همه چیز پررنگتر می شه...دیگه رنگ و بو و لذت جوونی رو نداره...بعضی وقتا یه چیزایی هم سیاه می شه و کثیف ...
بعضی وقتا به پشت سرت که نگاه می کنی،با خودت می گی: کاش یه کارهایی رو زودتر انجام می دادی تا الان از نتیجه ش لذت می بردی...کاش یه کارهایی رو انجام نمی دادی و کمتر به خودت سخت می گرفتی...کاش بیشتر ره توشه برمی داشتی و کاش...
اما زندگی در جریانه!زندگی ای که چهار فصلش می یاد،می مونه و تموم می شه و می ره...مثل برق...مثل باد...