مکان:خیابونی که از کنار دره فرحزاد می گذره...
زمان:ساعت 7 صبح روز شنبه...
ممو:اٍ اٍ!اونجا رو نیگا...این دختره هم معتاده؟
ابو:داد می زنه که معتاده!
ممو:جدیدا" دخترای معتاد زیاد شدن...
ابو:...
ممو:لباساش چقدر چرکه...صورتشم کثیفه!حالا واسه چی با این معتاد داغونا می گرده؟
ابو:...
ممو:چقدرم قدش بلنده! چه خوش هیکله!چه پاهای کشیده ای داره!حیف...
ابو:تمام معتادای این شهر قد بلندن...همه شون قدشون از من و تو هم بلندتره! تو صورت هر کدومشون که دقت کنی،هنوز ته مایه های خوشگلی رو دارن...
سرمو از شیشه ماشین بیرون می یارم تا باد ولرم تابستونی موهامو پریشون کنه و اگه تونست حالم خرابمو خوب کنه... بعد با خودم می گم:آره...هنوز خوشگلن...تو صورت اون دختر دو تا ابروی کشیده بود مثل هلال نازک ماه...مثل چله کمون...تو صورت اون پسره 25 ساله گوژ پشت،یه جفت چشم سیاه و درشت بود که هنوز می درخشید...
صد حیف که اعتیاد این شهر قدبلنده!صد حیف...
حیف از این جوونا
واقعا باید تاسف خورد به حال این جامعه روز به روز بدتر از قبل...
درود بسیار رفیق...
این پست را گویی چند روزِ پیش در گوگل ریدر از شما خواندم. آمدم کامنت بگذارم دیدم نیست...
خوب بود... حرف ها را زدید...
اشتباهی آپ شده بود جناب یاس...
ای داد بیداد..من معتقدم هیچ چیز و هیچ کس نمی تونه ادم رو به اعتیاد بکشونه مگه اینکه طرف خودش بخواد دوستم
خیلی ناراحت کننده ست
منیت نباشه ولی فکر کنم مقصر خودشونن!
شاید...
دلم خیلی براشون میسوزه.طفلی ها.
واقعا بینهایت بار حیفو حیف.
بد جایی دست گذاشتی دختر.................................