امروز صبح از دوستای قدیمی اس ام اس تبریک روز معلم دریافت کردم...از طرف همونایی که می دونستن من یه روزی،معلم بودم!
تو ماشین که نشسته بودم،یه لحظه پرتاب شدم به خیلی وقت پیش...به روزهای سالهای دور...روزهایی که بهاری بود و اردیبهشتی و من هر سال 12 هم با دست پر برمی گشتم خونه...دستی که پر از عروسک و لوازم خونگی و لوازم آرایش و گل سرهای ریز و درشت بود...بعضی وقتا دسته گلها رو خونه نمی بردم و می زاشتم دفتر موسسه...
روزایی خوشی که با شاگردای ریز و درشت و نوجوون و جوون و تیچر تیچر گفتنهاشون طی می شد و به آخر می رسید...روزهایی که صبح سرحال از خواب بیدار می شدم و یه آرایش ملایم و صورتی می کردم و با نفسی عمیق،هوای بهاری رو از پنجره باز اتاق خوابم به مشام می کشیدم و بعد روز پر شور و هیجان من شروع می شد...
همیشه شوق روز معلم و نمایشگاه کتاب رو با هم داشتم...موسسه زبانی که توش تدریس می کردم،کم و بیش برامون جشن می گرفت...بهمون یادبود و وسایل جاهاز هدیه می داد!
نمی دونم چرا معلمیت رو رها کردم؟چرا نخواستم که بمونم و تدریس کنم؟نمی دونم چرا این فصل از زندگیم رو زود تموم کردم و پرونده ش رو بستم؟چی تو معلمیت بود که دوسش نداشتم!همیشه روز معلم که می شه،از خودم می پرسم انقدر آرامش معلمیت برام خسته کننده بود که به این راحتی کنارش گذاشتم؟
می دونم که این شغل چند ساله اخیرم هم پرستیژش بالاتره و هم موقعیت و درآمدش بالاتر!اما روزها و عکسهای معلمیت و عکسهایی که با شاگردام داشتم و روزهای خوش اردیبهشت،هرگز از صفحه خاطراتم پاک نمی شن...و من همیشه حسرت لحظه های ناب معلم بودن رو می خورم...
سلام
روزهای گذشته معلمی تان بر شما مبارک
روزهای این شغل اخیرتان بر شما فرخنده .
این روز بزرگ و هر روز بر معلم ازل و ابد و بندگان خاصش مبارک و فرخنده . درود بر حضرت باری تعالی و انبیاءالهی .
ممنون...
پس روزت مبارک
من میدونم چرا دوستم ==> فرهودی و نگین و سحر و مریم و محدثه ی ۵ ساله با اون صدای نکره اش و تمام اون شاگردای تنبل و خرفتی که هیچی تو سرشون نمیرفت و از شاگردا بدتر اون پدرا و مادرای نمکنشناس و زبون نفهمشون و حقوق واقعا کم و ناچیزش همه و همه دست به دست هم دادند تا جونمون رو بردایم و الفرار
اگه الان دلمون برا اون لحظه ها تنگ میشه برای اینکه ۶-۷ ساله که از اونهمه تنش و اعصاب خردی به دوریم و در آرامش به خاطرات خوب اون زمون فکر میکنیم وگرنه تصور کن فردا قرار باشه بری جایی تدریس که مدیرش فرهودیه و تا دلت بخواد کلاس NA و ND و PREP و ADL و BRAVO و STARTER داری
یا ابوالفضل
حتی فکر کردن بهش هم تنمو میلرزونه
حالا که فکر میکنم میبنم حق باتوئه خاطرات خوب و بامزه هم زیاد داشتیم اون دوران... یادش بخیر وافعا


ولی خدایی اون ابراز محبتای روز 12 اردیبهشتشون واقعا دلنشین و دوست داشتنی بود! چقدر گل میاوردند برامون... محمدپور رو یادته دخترا براش گل میاوردنداونم گلا رو پرت میکرد بالای کمد اتاق معلما
تیچر جونم یه بار دیگه روزت رو تبریک میگم چون حتی اگه هزار سال هم از زمان تدریسمون بگذره باز هم هستند دختران و پسرانی که تو ذهنشون ممو جون ما رو یکی از بهترین تیچرای عمرشون میدونن و هنوزم که هنوزه اگه زبانی بلدند و میتونن 4 کلمه انگلیش حرف بزنن به لطف تلاشها و زحمتات اونه
روزت مبارک دوست جون
وای که چقدر شرمنده م کردی دوستم!من نمی دونم دخترا نمی دیدن اینقدر محمدپور سیگار می کشه؟اون ارشدی مرشدی چی بود؟یادته اون دختر بی ادبه که سلام نمی کرد،به خاطرش 3 بار شعبه ش رو عوض کرد؟آخرشم مرشدی ضایعش کرد و گفت سلام نمی کنه ازش خوشم نمی آد!
اتفاقا هیش کی تیچر بهاره رو یادش نمی ره! واسه انگلیسی همه شون به تو مدیونن!خیلی تیچر دلسوز و با وجدانی بودی دوستم...مو قشنگ هم دیگه افتضاح کرد با اون گندی که آخرش زد!!
روز دوست جون هم مبارک...
روزت مبارک مموی عزیزم....مهم این نیست که الان چه جایگاهی داری ...مهم اینه که روزی معلم بودی و شاگردانی رو تربیت کردی....
درهررتبه و هرجایگاهی که هستی پاینده و سربلند باشی دوستم....بوس
مرسی عزیزم...
آخی ... چه حیف ! من هیچوقت تجربه تدریس نداشتم اما میتونم که حس کنم چه لذت بخشه
به هر حال روزت مبارک معلم چند سال پیش
ممنون عزیزم...
چه بامزه ممو. من نمی دونستم تو معلم بودی پس روزت مبارک عزیزم
مرسی گلی...
ممو جونم چه فرقی می کنه. معلم بودی یا هستی!! روزت مبارک به احترام همه روزاهایی که معلم بودی
مرسی عزیزم...
ممو خانوم جون روزت مبارک...معلمی که شغل خوبیه چرا رهاش کردی؟؟؟به نظره من این کارخیلی به درد زن ها می خوره
دقیقا به دلایلی که بهاره تو کامنت توضیح داد!
تبریک میگم مموجان سابقا معلم
مرسی و ممنون...
درود بسیار رفیق...
مدتِ دو سال الکترونیک در موسسات آزاد درس می دادم و اکنون که دیگر کارِ تدریس نمی نمایم واقعا دلم تنگِآن زمان است...
با خواندنِ پستِ شما همان حس ها در وجودم شعله کشید...
یکبار یکی از شاگردانم در روزِ معلم برایم دستِ گل آورد. هیچوقت یادم نمی رود که چشمانم خیس شد...
لعنت به پول، که آدم را از خیلی چیزهای دیگر جدا می کند...
چقدر لطیف...
واقعا یادش بخیر من یکسال فقط تجربه کردم نمیدونم چرا ول کردم و الان دارم سعی میکنم برگردم شاید پشیمون بشم
ولی واقعا قدر نمیدونن مخصوصا مادرا انگار طلبکارن
البته من بیشتر بزرگسالان بودم...آره واقعا!!
درود بسیار رفیق...
مدتِ دو سال الکترونیک در موسسات آزاد درس می دادم و اکنون که دیگر کارِ تدریس نمی نمایم واقعا دلم تنگِآن زمان است...
با خواندنِ پستِ شما همان حس ها در وجودم شعله کشید...
یکبار یکی از شاگردانم در روزِ معلم برایم دستِ گل آورد. هیچوقت یادم نمی رود که چشمانم خیس شد...
لعنت به پول، که آدم را از خیلی چیزهای دیگر جدا می کند...
بچه ها دیونم کرده بودننننن
بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم...
روزت مبارک تیچر ممو!
خانم شنل قرمزی روزت مبارک.
آخی روزت مبارک تیچر جونم
روزت مبارک خانوم معلم گذشته.
پس هم رشته ایم
معلم جان، سالای پیش ات مباااارک...راستی چرا مطلب پایینی رمزکیه؟؟ ای بابا...
سلام ممو جان روزت مبارک گلم.
ای جونممممم ممو پس یک زمانی معلم بودی
این متنو که دیشب خودم نوشتم بهت تقدیم میکنم: در وانفساترین لحظات زندگیم هنگامیکه دعا میخوانم تا با خدای خود خلوت کنم،درآن لحظه که غرق آرامشی وصف ناپذیر میشوم،اولین کسی را که یاد میکنم همانیست که مرا خواندن ونوشتن آموخت..روزت مبارک معلم عزیز
عزیزمی...مهربون و با احساس من! تو هم قریحه نوشتن داری ها!
روزت مبارمک خانومی
پس روزت مبارک بانوجان
مهم اینه که الان بهاره و اردیبهشته و امروزم روز توئه دوست مهربونم.مبارک باشی عزیزم:)
مرسی گلم...
اخیییییی خانوم معلم بودی پس. روزت مبارک
روزت مبارک دوستمممم
ممویی من نمی دونستم معلم بودی:))
روزت مبارک
منم هیچوقت واسه معلمی جذب نمی شم، فک کنم واسه همون یکنواختی و بی استرسیشه انگاری...
امروز مامانم وقتی اومد خونه پشت گلاش گم بود
معلما همیشه معلمند روزتون مبارک@};-
مرسی عزیزم...
کتاب جدید تکین به نمایشگاه نرسیده؟؟تو سایت شادان نوشته در دست چاپ...
چرا عزیزم...بری تو سایتش زده شادان با 6 تا کتاب جدید می آد نمایشگاه!یکیش هم مال تکینه!
چرا تو پست بالا نمیشه کامنت گذاشت.
ببین صیغه بر عکس هست.
ممو خوش به حالت داری میری نمایشگاه کتاب .واقعا لذت بخش هست من فقط یه بار تونستم برم یادش بخیر خیلی خوش گذشت.
جای همه دوستان محروم از نمایشگاه رو خالی کن و جای همه اشون کتاب بخر و خوش بگذرون .
بعدم خندیدم با چراغها را روشن کردن !
فدات بشم منم چون نوشتنو دوست داشتم رشته ادبیات رو انتخاب کردم اما با اتفاقی که روز ثبت نام برام افتاد قریحه ام خشکید وفقط با گریه شبای امتحان میخوندم تا پاس بشه درسام..الانم چهارساله هیچ کتابی نخوندم نه درسی نه رمان نه ...کاش منم میشد بیام نمایشگاه یا میدیدمت شاید میتونستی به زندگی سابقم برم گردونی..مامانمم دوست داشت ادبیات رو تا دکترا ادامه بدم اما من خیلی ضعیف بودمو بعداز رفتنش بدجور زمین خوردمو هنوز نمیتونم بایستم..
عزیز دلم...تو باید بتونی بعد از مرگ اون خودت رو جمع و جور کنی...بالاخره زندگیه! اینقدر هم به خودت تلقین نکن!درست می شه...سخته اما باید بتونی...اینجوری تمام قابلیتت هات رو از دست می دی...
چرا یکی در میون کامنت دونی رو میبندی؟
یه کم تو ذوق میزنه.
عزیزم روزت مبارک با کمی تاخیر
مرسی عزیزم...
میشه با منم دوست شی
منم عاشق کتابم
اصلا به خاطر همین کتابخون بودنت به ریدرم اضافه ات کردم
چرا که نه...حتما عزیزم...
اااا راستی رمز اخرو منم نداشتم :( من عذرم موجه که واست کامنت نمیزارم .اینترنت درست و درمون فعلا ندارم ..
عزیزم...اون پست پاک شده! چیزی توش نیست...کاش زودتر گفته بودی...