صفدری جان...باورت می شود که هنوز باورم نشده که رفته ای؟آخر تو را چه به عارضه قلبی؟تو را چه به رفتن؟حیف نبود؟
یادم می آید خیلی کوچک بودم که شبکه ۵ آمد و تو شدی مجری شبهای تابستانی برنامه تا هشت و نیم!یادم می آید که لبخندت٬همیشه لبخند بود و روزهایت همیشه پرتقالی.
خاطرخواه زیاد داشتی!آخر جوان بودی و خوشتیپ با ته ریشی در آمده و چشم و ابروی مشکی...صدای خوشت شبهای تابستانی به خانه هایمان می آمد و مرا به پای تلویزیونی می کشاند که این روزها حالم از دیدنش به هم می خورد...
یادم می اید چقدر به خانه ات زنگ می زدند و دوستت داشتند اما تو ...
اجرایت همیشه متفاوت بود و متفاوت خواهد ماند...اجرایی که روزهایمان را ارغوانی و نارنجی می کرد و شبهایمان را آبی و صورتی...
وقتی رفتی هیچ وبلاگی از تو ننوشت!بعضیها حتی یادشان نیامد که تو که بودی و برای چه رفتی!خیلیها حتی اسم تو به گوششان ناآشنا آمد و وقتی خبر فوتت پخش شد شانه ای بالا انداختند و گفتند: که بود؟ما که نمی شناختیمش... اما من می شناختمت!می دانم که آنهایی که برنامه تو را می دیدند،هرچند خیلی کوتاه دوستت داشتند...
یکی از خاطره های خوش تلویزیونی نوجوانی من،اجرای رنگارنگ تو بود...
یادت کردم چون تو یاد خیلیها بودی...آن زمان به تهرانیها امید هدیه کردی!
و من هرگز کسی را که به من امید را هدیه کرد و متفاوت بودن را آموخت،از یاد نخواهم برد.
یادت گرامی و خواب آرامت پرتقالی...
مهمونی نوشت:دیروز واقعا" عالی بود...ناهار خونه یه دوست خوب با یه خرید دسته جمعی خوبتر...سبد و گل و تور و اینا...کللللللل بکشید ...
khoda biamorzateshon
خیلی خیلی ناراحت کننده بود
خدا رحمتش کنه
خدا بیامرزتش
راست می گی
رفتن این جور آدما رو من هیچوقت باور نمی کنم
منم...
یعنی من اینقدر از رفتنش ناراحت شدم که نهایت نداشت
خیلی خیلی دوسش داشتم
روحش شاد
پس همه کم و بیش ناراحت شدن...
خدا رحمتش کنه..
طفلی...
اخی روحش شاد .
نمیدونستم .
ولی منم می شناختمش و دوسش داشتم
اجراهاشو یادمه
واقعا" شاد...
ازون مجریا بود که عمرا بشه جاشو پر کنن..مثلا این محمد سلوکی سیخ و لوس میخاد جاش بیاد؟؟؟یا اون مجریای گوشت ریز شبکه 3؟؟؟؟؟
در حین متانت شوخی ملیحی داشت...جاش تو بهشته..خدا رحمتش کنه...
شوخی ملیح...چه عبارت قشنگی...
بعضی آدما شنیدن اسمشون چه خاطره های سپیدی و زنده می کنه ...
واقعا"...چقدر خوبه که با یاد اسمت یه خاطره خوب نقش ببنده!
من خوب یادمه ممو!! پنکه و هندونه.اون برنامه تا هست و نیم و اون تیک که می گفتن بین ابروهاشم کشیده شده.منو یاد عاشقی های پبریسامون انداختی. شاید یه روز برات تعریف کردم.
دقیقا"!یه هنونه گنده و خنک تو حوض آب یخ!صدای شرشر آب پارچی که تو لیوان می ریخت...و یه مجری خوشتیپ...چه خاطراتمون مشترکه ناناز...
روحش شاد. منم وقتی شنیدم فوت کرده خیلی ناراحت و شوکه شدم
منم...
بابت نوشته امروزت باید بگم عزیزم اپیدمیه یعنی هی خوندم هی گفتم آی گفتی!
جدی؟؟
خدا رحمتش کنه. راستی عطر برنج جان فکر میکنم نوشته های این روزهام خیلی باب سلیقه تو باشه..
.
عیدتم مباترک
ممو البته تا اونجا که من میدونم هم این طفلی هم آقای علیقلی (یادته که؟) به مرگ طبیعی فوت نشدن...علی الخصوص اون بیچاره علیقلی....
چرا؟؟؟
راست میگی دوستم منم خیلی ناراحت شدم وقتی خبر فوتش رو شنیدم... آخه خیلی جوون بود برای مردن:S001:]شنیده بودم سر بازی استقلال و پرسپولیس سکته کرده بوده بیچاره

دوستم تولد ابو رو از طرف من و محمد بهش تبریک بگو... ایشلا سالیان سال سلامت و تندرست کنارت باشه و روزهای خوبی بگذرونید با هم دوستم
طفلی...
مرسی عزیزم...لطف داری!!