ای خدا!! چرا من امسال پاییز رو حس نمی کنم؟؟چرا دلهره ندارم دیگه؟چرا غمم نمی آد؟چرا حس نمی کنم مهر شده و برگ درختای زرد روی روحم و حس شاعرونگیم تاثیر گذار نیست؟چرا منو برانگیخته و عاشق نمی کنه؟
آخه هر سال پاییز که می اومد،همچین دلهره داشتم و از اول مهر می ترسیدم که نگو!!انگار همون 7 صبح باید مانتو شلوار مخصوص رو بپوشم و کیف کوله م رو بندازم رو دوشم و کفشهای نوی کتونی به پا برم مدرسه واسه کلاس بندی!
همیشه دلهره داشتم که از دوستام جدا نشم و تو یه کلاس بیفتیم...یه جوری دلم قیلی ویلی می رفت وقتی آهنگ ؛صبح است اول مهر....دل می تپد به شادی " از تلویزیون و رادیو پخش می شد...! بوی سیر کالباس ساندویچای بوفه حیاط مدرسه مون مستم می کرد و اون خنکی خاص و سبک،که تو هوا بود تک تک سلولهای بدنم رو زنده می کرد...همون حسی که همیشه این موقعها،صبحهای زود، زیر گوشم زمزمه می کرد:آهای ممو!بیدار شو!پاشو ببین خدا چه کرده!ببین چقدر قشنگ همه چیزو رنگ کرده!!ببین درختا چه خوشگل و رنگارنگ شدن...!درست مثل پارسال که من تو همیچین روزایی تو تب و تاب یه شروع جدید بودم...یه شروع رنگارنگ...چقدر سرزنده و عالی و راضی بودم...
اما امسال انگار نه انگار پاییزی هست... عاشقی ای هست...منی که از دیدن اون همه برگ زرد و سرخ و خش خششون زیر پام،ذوق می کردم و بی دلیل می رفتم پیاده روی ،امسال حس حتی نفس کشیدنم ندارم!
شاید پاییز امسال باید یه اتفاق بیفته...یه اتفاق کوچیک اما تاثیرگذار...تا منو دوباره زنده کنه...
شاید قطره های بارون حالم رو خوب کنن...شاید اگه بارون بباره...
بعدن نوشت:مجی/من جونم!کجایی؟دلم برات یه ذره شده!!چرا نمی نویسی؟؟
ممو تو هم حس کردی امثال پائیز خیلی بی رمقه هر روز صبح اولین کاری که میکنم به آسمون نگاه میکنم ببینم ابریه یا نه ! ولی دریغ .... دلم بوی پائیزو میخواد ! نمیدونم چرا انقدر این روزا خاکستری رنگه .
خوبه که غمت نمیاد
ولی باید لذت برد از این حالت خواب آلودگی و یه کوچولو خنکی
ممو...کلی خندم گرفت به این جمله ات "چرا غمم نمیاد" این که خوبه آخه......
ولی قبول داری اصن چند ساله فصلارو گم کردیم...
نه زمستون و برفش نه پائیز و باروناش نه.......
به جورائی دلگیره این رونده
آخه من غم سبک پاییز رو خیلی دوست دارم...
شاید به خاطر اینه که مطمئنی رفیقات رو دیگه از دست نمیدی. مطمئنی که همیشه با هم تووی یه کلاس میفتین...
ایشالا اون بارون برکتی که میخای توزندگیت بباره ممو خانوم جوون
مرسی گلم...
آخی میدونی من عاشق اینم که انقد ناز حساتو بیان میکنی......
اصن باحالی....انگار همه حسارو با هم تجربه میکنی....شاد و سرخوش.....یه زن خونه دار......یه خانم خوشتیپ و گردشی ......گاها غمناک.....مهربون....کلا خوشم میاد دیگه.....
حسابی خجالتم دادی مژگان جونم...چقدر کیفور شدم با این تعریفت!!
با این آهنگ قشنگی که گذاشتی رو بلاگت مگه می شه دیگه غمگین باشی.. مگه میشه ترس داشته باشی...
ترس ندارم دوستم...دلم غم پاییزی می خواد! خیلی...
ممو منم اصلا امسال پاییز رو حس نکردم نیمدونم شاید چون از بس درگیری فکری دارم
راستی ممویی بیا وبلاگم چند تا سوال دارم که میخوام نظر تو رو هم بدونم
می آم عزیزم...چشم!
واییی کاشکی من اینجوری بودم! پاییز همین جوری یهویی با همه حجمش اوار شد رو دلم!
عاشق پاییزم ولی غمش عذابم میده...هوای خنکش ادم رو وسوسه میکنه ولی چیکار میشه کرد؟ نمی تونم برم بیرون...نمی تونم که همه شبارو تو خیابون راه برم!:)
راستی اون کوفته ایده خوبیه :) ممنون :)
اممم عکس هدر بلاگت هم عالیه :) کلی انرجی داره...
مرسی عزیزم انرژی مثبت از خودته!اما من عاشق غم پاییزم...
من همیشه تا خود مدرسه این شعر باز آمد بوی ماه مدرسه رو میخوندم....
آره واقعا یاد اون روزای زیبا و دوست داشتنی و زود گذر به خیر.
این برای تاپ تن شدنت....
و اینم برایه اینکه وبلاگت خیلی دیر برایه من لود میشه
مرسی گلم...چقدر مهربونی تو!
سلام
هنوز اینطوری نشدم هنوز هر وقت پاییز مییاد حسرت میخورم کاش کوچیک بودم و مدرسه می رفتم دوست دارم امسال بیشتر چون زود هوا خنک شد.
بیا نوشته جدیدمو بخون شاید حس پاییزت اومد.
میبوسمت.
راستی قرار بود ما همو ببینما چی شد؟
اون قرار سر جاشه عزیزم...خیلی سرم شلوغه!خیلی...حتمن یه روز می بینمت...