جای قبلی که کار می کردم یه مدیر داشتم که شوت و کار نابلد بود و هیچوقت هم دوست نداشت چیزی یاد بگیره!!کلا" آی کیوش در حد ورمیشل سوپ مرغ روسی بود!!
خیر سرش یه روز داشت می رفت مسافرت خارجه و باید کارای اون ور آبشو راست و ریست می کردم و حدود یه هفته حسابی سرم شلوغ بود و همکار شوتتر از مدیرم هم دستپاچه دور خودش می چرخید و به جای اینکه به من کمک کنه،کارمو زیاد می کرد... و هی گند می زد!
ساعت 4/5 بعدازظهر وقتی یه نفس عمیق کشیدم و فکر کردم کارام تموم شده،و می خواستم جیم بزنم و برم به سوی زندگی و خرید یه تیکه لباس واسه مهمونی اون هفته که مردک بدو بدو در دمنه اومد و یه کار خیلی مهم بهم داد که انجام بدم!این کار مهم هم حسابی وقت گیر بود و دقت می خواست،وقتی آورد رو میزم گذاشت و روشو برگردوند که بره،با آه و ناله خیلی بی صدا تو سر و سینه م کوبیدم و با ایما و اشاره گفتم: ای تو روحت! ای بمیری هی! مردک بیشعور اسگل!!
یه دفه دیدم برگشت و من تو همون حالت(با مشت کوبیده شده بر سینه و بین زمین و هوا معلق!!) جلوی چشمای از حدقه در اومدش، خشکیدم!بماند که اون روز از روی لجبازی تا ساعت 7 شب نگهم داشت و دندونای من خورد شد از بس به هم فشارشون دادم!
حالا هر کی هر چی سوتی داده،تو نظرات همینجا بنویسه تا همه با هم یه کمی بخندیم!خداییش دوز خنده وبلاگیمون افتاده پایین!می تونین اسمتونو نزارین یا با اسم مستعار بزارین...
منتظرم
..
وای ممو خدا نصیب نکنه اینجور مچ گیریهایی رو

انوم مدیر هم که خانومی بسیار خجالتیست، هول شد و گفت حالا حالتون که خوبه؟ راستش و بخوای داشتم میمردم از خنده اون طرف در؛ خوب شد که خانوم مدیر قیافه ام و نمیدید وگرنه به توان 2 آبروم میرفت
گفتم بله خوبم، ممنون
هیچی خلاصه بعد از 10 دقیقه، عملیات نجات اینجانب تموم شد و بنده به سلامتی و میمنت نجات یافتیدم
راستش من اینجوری مچم تا حالا گرفته نشده خدا رو شکر ولی یدفعه یه اتفاق جالبی پیشم برام که تو وبلاگم نوشتمش ولی یه بار دیگه اینجا تعریفش می کنم.
یک روز به صورتی بسیار خفن، ناجور، نافرم، آبروبر و ضایع، در دبیلو سی اداره گیر کردم! قفل لامذهب لامروته بی پدر و مادر باز بودها ولی در، باز نمیشد که نمیشد که نمیشد! اون سرویس بهداشتی هم که مخصوص ما 4 تا خانوم اون طبقه بود هیچ جایی قرار نداشت جز یه ذره اونورتر اتاق خانم مدیر! هرچی این دره رو باز و بسته کردم که باز بشه نمیشد، بعد خواستم یکی رو صدا کنم، دیدم بابا خیلی زشته آخه مگه اینجا سر جالیزه که داد بزنم بیان نجاتم بدن تازه گیریم سر جالیزم باشه آخه اینجا هم جاست که من توش گیر افتادم که بخوام داد بزنم؟ هاین؟ نتیجه این شد که انقدر این دره رو باز کردم و اونم انقدر تلق تولوق کرد که بالاخره خانوم مدیر به فریادم رسید و اومد از اونور در گفت شما مشکلی دارید؟ حالا بگذریم که لحن گفتارش یه چیزی بود تو مایههای بچه مگه مرض داری چرا اینجوری میکنی؟ هیچ وقت تو عمرم از شنیدن صدای رئیسم اینقذه خوچحال نشده بودم. زودی گفتم جسارته بله، قفل در ظاهرا خرابه
آره! خوندمش دوستم...از خنده هم ترکیدم!
دوست جونی میدونی که از این رییسها هر چی بر میاد انقدر بی انصاف هستن





غصه نخور حالشون رو باید بگیریم
ای جونم! می دونم که دل کوچولوت پٌره!
بابت رمان هم ممنون خیلی ذوق زده شدم خیلی وقت بودم دنبال یه رمان توپ میگشتم
خواهش می شه دوستم...
یعنی ممویی مردم از خنده. . .
هی مجسم میکردم هی از خنده ریسه رفتم. . .
وای چه سوتیای
خیلی خدا بود
من ربه کا رو خوندم...خیلی وقت پیش..کتاب خوبیه اما داستانش تو ذهنم کمرنگ شده
ایشون از کجا دیدن که داشتی ادا در می اوردی...
.. نکنه آینه داشت جلوش... 

من کلا آدمی نبودم که تو دوران تحصیلی تقلب کنم.. کلا می ترسیدم... به کسی هم تقلب نمی رسوندم... یه بار میز اول می نشستم... میز معلم هم جلوم بود... اول دبیرستان بودم.. معلم ادبیات بچه ها رو اورده بود جلوی تخته و ازشون سوال می کرد... برای یکی از بچه ها دلم سوخت. از بس بهم نگاه کرد که بهش برسونم... منم اینقدر خودم رو کشیدم سمت دیوار تا پشت معلم باشم... بعد با هزار ادا و اصول و دست تو هوا و دهن باز داشتم تقلب می رسوندم.. بماند که بدبخت اصلا هیچی نفهمید...
تو همین حالت معلم از نگاه اون دختره فهمید که پشتش خبریه... یه دفعه برگشت.. من همین جوری دست تو هوا مونده بودم... اصلا هنگ کردم.. دهنم که سه متر باز بود...
تا آخر وقت دیگه سرم رو بالا نکردم...
آخی...!تقلب به تو نیومده بانو جون!
ممو من اول دبیرستان بودم و دم در مدرسه منتظر مادرم. یه دفعه یه خانومی اومد گفت میدونی مدرسه فلان کجاست؟
گفتم شما این خیابونو برو پایین .
گفت : خب
بعد اونجا به میدون که رسیدین ، یه مدرسه دخترونه است.
گفت : نه من پسرونه رو میگم.
گفتم : میدونم ، شما اجازه بده. بعد اونجا از بابای مدرسه بپرس، بهتون میگه کجاست؟
زنه یه مدت همینجور هاج و واج نگام کرد. بعد گفت مرسی و رفت.
بعد از اینکه خانومه رفت، تازه فهمیدم عجب سوتی دادم ، خب زنه میتونست از یه کس دیگه ای بپرسه، حالا چرا من بهش گفتم بره از اون بابای مدرسه تو 20 تا خیابون پایین تر بپرسه؟
یعنی هنوزم که هنوزه بعد 11 سال هروقت یادش میفتم خندم میگیره.
حالا که بحث به اینجا کشید باید عرض کنم بنده متخصص سوتی هستم خفن!!!
یه بار ساعت 4 کامی رو خاموش کرده بودم دستم هم زیر چونم بود که 4/5 بشه برم سر قرار(اون موقع دوست بودیم) که آقای مدیر اومد گفت بیکاری؟گفتم آره...اونم یه عالمه سند و مدرک داد گفت اینا رو کپی بگیر و اسکن کن.حالا منشی هم نشسته بود.گفتم بدید خانم فلانی، گفت اون کار داره!
سرتون رو درد نیارم تا 6 شب بنده رو علاف کرد و همسری هم سر خیابون!!!
از اون به بعد تا آخرین لحظه همه وسایلم پهنه و خودمم درگیر :دی
اهان!این درسته! این مدیرا که حالیشون نیست...!
یکی دیگه هم بید در راستای تقلب!!!
پیش دانشگاهی بودم که شب امتحان فیزیک ترم اول حال درس خوندن نداشتم.این شد که یه صفحه آچهار تقلب نوشتم و بردم سر جلسه.
داشتم واسه خودم فرمول یابی میکردم که مچم توسط دبیر محترم گرفته شد و بهم 8 داد!
ترم دوم هم نتونستم پاسش کنم و موند واسه تابستون که اونم نشد!
حالا از اونور دانشگاه قبول شده بودم به خاطر پاس نکردن این واحد مجبور شدم یه ترم عقب بیفتم.سال دیگش با شبانه ها !!! فیزیک 1 برداشتم و از ترس از دست دادن دانشگاه با نمره ی 19 قبول شدم...
اینجاست که باید گفت "معلم عزیزم...تو روحت"
حالا خودمونیم ممو جونم...نپرسیدی چرا تک ماده نکردم؟
وا؟مگه ترمی هم تک ماده داشت؟مگه واحدا رو نمی افتن؟
تک ماده مال نظام قدیم نبود؟
معلومه درس خون بودی ها...
حالا که اینقدر مثبت بودی بقیش رو نمیگم!
خداییش من یه بار م تجدیدی نیاوردم و واحدی رو تو دانشگاه نیوفتادم!
حالا بقیه شو بگو!
ای جونم....
خوب هندسه رو تک ماده کرده بودم!
خدایی تو دانشگاه نیوفتادی؟من یه واحد خفن رو افتادم که پیشنیاز خیلی از درسا بود!
دیگه بعد از اون هیچ درسی رو نیوفتادم چون واسه هفتاد پشتم بس بود!
ممو میتونم بپرسم چی خوندی؟
نه والا! همه رو با نمره های خوب پاس کردم! تازه ترم 3 و 4 شاگرد دوم شدم!!
سوتی که زیاااااااااد دادم تا دلت بخواد ولی یادم نمیاد الان!
خوب یکی +۵ شو بگو!
این سوتی نیست ولی من همیشه بهش می خندم:
حواس معلمونم نبود و دوستم دید که موقعیت خوبه اومد کنار من ایستاد که اونم همین کارو بکنه ...برای من داشت تموم می شد و معلم هم شک کرده بود و من رفتتم سر جام که یه دفعه ای اومد زد به پشت دوستم و دوستم شیش متر پرید هوا و لو رفت و من کلی بهش خندیدم
زنگ تفریح داشتیم تخمه آفتابگردون که سیاهه با دوستام می خوردیم بعد چون زنگ خورد و هنوز تو دستامون داشتیم من تو کلاس کنار سطل و پشت به معملم همینطور ایستاده بودم که بقیه تخمه هامو بخورم و همونجا بندازم تو سطل که دستم سیاه نشه
با خوندن این خاطرهها همین جوری یهو یاد یه خاطره از دوران راهنمائی افتادم مدرسه ما اون موقع ها دو تا ناظم داشت چون خیلی بزرگ و شلوغ بود خلاصه یه روزی ما شانس اوردیم و معلم نیومد نمی دونید چه بلوای شده بود توی کلاس من هم سردسته شلوغها هی به بچه ها خط می داد طی یه پیشنهاد انتحاری گفتم بیاید گرگم به هوا بازی کنیم خلاصه تصور کنید که گرگ دنبال من من هم در حال پریدن ار روی نیمکت به سکوی جلوی کلاس بین زمین و آسمون ناظم اومد توی کلاس وسط هوا گوش منو گرفت کشیدم زمین ناظم و می گی کارد می زدی خونش در نمی اومد بعد از چند تا جیغ و داد هم چنان که گوش من در دستان مبارکش بود نعره زد مگه این طویله مبصر نداره اینجا بود که بچه ها پکی زدن زیر خنده منو می گین تا بنا گوش قرمز آخه اون یکی ناظم مدرسه در جهت تادیب و هدایت من به راه راست منو مبصر کرده بود اما این یکی بنده خدا بی خبر بود بماند که چه بلاهای بعدش بر سر ما آوار شد....
سلام. اجازه لازم نیست. اتفاقا هدف همینه که همهشاد بشن چه انجا و چه اونجا.
جالب بود. اینو واسه ورژن ۲ فرستاده بودی فکر کنم!
با سلام اگر با تبادل لینک موافق هستید ما رو با نام سایت تفریحی آرش پیک لینک کنید
موفق و موید باشید.
www.arashpic.com
ممو مدرسه که می رفتیم یه دوستی داشتم می خواست با سوباسا اوزارا ی کارتون فوتبالیست ها ازدواج کنه