آقا جان! چیه؟هان؟خوب من وقتی غمگینم و روی آن مود لامصب که باید باشم،نیستم،دوست ندارم به آهنگهای شاد گوش کنم و هرهر و کرکر کنم تا آن غم زهرماری را که در گلویم چمباتمه زده،از وجودم بیرون کنم!
دوست دارم پشت پنجره ای بزرگ و سرتاسری،با شیشه های خیس بنشینم و پیشانیم را به خنکای آن تکیه دهم...دوست ندارم زیاد حرف بزنم...برعکس دوست دارم به نقطه ای نامعلوم خیره شوم و به دلیل و تفسیر آن پرتغال گنده که در گلویم نشسته است،بیاندیشم...
بعد ژاکت محبوبم را بپوشم و کمی پنجره زمستانی را باز بگذارم تا سوز استخوان براندازش زوایای روحم را خنک کند.
وقتی حالم خوش نیست،دوست دارم آهنگی غمگین(چیزی مثل صدای حامی یا علی اصحابی یا چه می دانم گروه واران!!! و آهنگهای بی کلام) در پلیر بگذارم و تا می توانم عر بزنم...آنقدر بلند عر بزنم که غصه ام هنوز نرسیده به مری،دود هوا شود...
بعد از اینکه خوب عر زدم و صدایم را سرم انداختم،ماگی بزرگ از قهوه ژاکوبس درست کنم و آن را تا به آخر و تلخ تلخ،سر بکشم.
مگر چه می شود که بعد از همه اینها،یک فیلم غم انگیز و دپسرده در دی وی دی پلیر بگذارم و باز اشک بریزم؟هان؟
خوب چه کنم؟اینجور موقعها خنده ام نمی اید! حوصله شام درست کردن و پیاز داغ کردن و زردچوبه زدن به غذا را هم ندارم!!اصلا" حال سر یخچال رفتن را هم ندارم...حال می کنم تنهایی ناهاری که از بیرون سفارش داده ام، را نوش جان کنم!
فقط دوست دارم، گیر بدهم!به قرمزی حوله دستشویی...به لک روی ظرفشویی که خودم با جرم گیر،روی استیل براق آن انداختم...به برگهای خرد شده ای که زیر شیشه میز جمعشان کرده بودم...به لوستر وسط حال که چرا آنقدر نورش زیاد است و چشمم را می ترکاند!
به برنامه های مزخرف شبکه 2!به فک چهارگوش مارسلو در سریال طلسم زیبا!به ریشهای نتراشیده همسایه طبقه اول! به دور باطل اول بودن مرغ یا تخم مرغ که هنوز برایم معماست...
به مدیرم که چرا شبیه شیربرنج است و عین بچه مدرسه ای دماغش را بالا می کشد...!به طعم آب فیلتری...به چروکیدکی نارنگی توی جامیوه ای...
آه...همه اینها خسته ام می کنند...همه اینها در آنی اشک مرا در می آورند...و نمی توانم خودم را از دستشان خلاص کنم...
دلم خنک نمی شود...هنوز داغ است...چه کار کنم خوب؟دوره ای دارد که باید بگذرد...تا تمام شود...تا خلاص شوم...تا...
پینوشت:تا حالا بازار تهران نرفته بودم!باورتون می شه؟ چهارشنبه هفته گذشته،با 3 تا از بهترینهای وبلاگی از خوروس خون تا شغال خون،کلی گشتیم و چشم بازارو کور کردیم...مرسی خورشید خانوم!گیتی جونم و دخملی جون
چرا اب تو تلمبست چرا در دیزی بازه چرا گربه دمش درازه
هر چه میخواهد دله تنگتتتتتتتتتتت بگو
ای دوره سریع بگذر تا دوست خوشگل من دوباره حالش خوبه خوب بشه
انقدر خوب که حتی اتاق بی پنجره هم براش زیبا جلوه کنه
خیلی چیزها میشه اگه اینکارو بکنی اولا که حال ما دوستهات گرفته میشه دلمون خوشه که تو عروس خانمی و بایدکلی انرژی بهمون بدی
ببخشید که اول هفته ای حرفای زیاد خوشایندی نزدم!خصوصیتو گرفتم خانومی...
اصلا و ابدا خودتو ناراحت نکن چون این دپسردگیا اپیدمیه!

فککنم فصلی باشه اما به هر کی که سر میزنی همین مدلیه!
شایدم علتش از یارانه ها باشه!
نه که پولمون زیاد شده خوشی زده زیر دلمون!
منم خیلی دلم گرفته نی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟
ممو غر غرو سلاممممممم
پس اوضاع و احوال امروزت اینطوریه . آره؟؟
منم گاهی اینطوری میشم و هزار تا دلیل هم داره ها.... ولی نمی دونم کدومش باعث میشه که بیشتر از همه غمین بشم. می دونم که زود زود این حسا میره کنار و مممو دوباره میشه همون شیطون بلای همیشگی
ایشالا...
اینقدر غمگین نباش. سرتو بالا بگیر. محکم و استوار. زود میگذره
منم یک وقتهایی اینجوری میشم ... فکر کنم اخر این هفته که گوفی نیست اینجوری بشمم... نمیدونم چرا هوس کردم اخر این هفته یک برنامه بلاگی بزارم :))))))
قرار بلاگی؟
اصلا ممو جونم بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگست؟ هاین؟
گاهی اوقات گیر دادن هم خودش عالمی دارد دوست جون... خدا رو شکر گیر میدهی و بی تفاوت نیستی... بی تفاوتی خیلی بده؛ گیر دادن مقطعی و گذراست و به زودی تموم میشه عزیز دلم
ایشالا عزیزم...
اون تیکه شیشه گنده و خیس ... نشستن و یخ کردن رو دوست داشتم..

باورت می شه وقتی خوندم.. چند لحظه چشمام رو بستم و خودم رو تو اون حالت تصور کردم...
زود زود خوب شو... البته که این پستت هم با اینکه گیر سه پره بود... اما انرژی داشت در حد ....
جدی می گی دوستم! مرسی...
امیدوارم این روزات زود تر سپری بشه عزیزم ودوباره به روزهای آفتابی ت برگردی
منم گاهی دلم می خواد ساعت ها تو تاریکی پشت یه پنجره بزرگ بشینم و برای خود فک کنم و گاهی اشک برزیم ! دل من دیشب بد گرفته بود نمی دونم چرا
اممممممم چهارشنبه که عاااااااااااالی بود !
دوووووستم چقدر خوب حالاتت رو به تصویر میکشی








لحظه لحظش جلو چشم میاد...
غصه نخور خوووووووف میشی
میبینم که بازار میرین و خوووووووووووووووووچ میگذرونین
خوش باشی همیشه
ممو فقط به رستوران شرف السلام فکر کن جیگر طلا فقط به اون خریدات نگاه کن و به برنامه ماه دیگه فکر کن اون چی پیش میاد خیلی خوش گذشت عالی بود چقدر خندیدیم
جدی؟؟
میدونی ممو جون این حس و حال براهر کسی ممکنه پیش بیاد. منم گاهی اوقات این مدلی میشم. اون موقع هاست که از دستت خودمم عصبانیم بیخود و بی جهت
الان داشتم اینجا رو می خواندم
http://admin.blogsky.com/1389/10/08/post-93/
ببین این بدبختارو باهاشون چی کار کردی که سایت پیکوفایل را به خاطره شخص شما از اول نوشتن
ولی جالبه که مدیرای سایت هم به وبلاگ شما سر می زنن
این نیز می گذرد صبر کن تا بگذرد!
شما چند سالتونه؟!
مهمه؟؟
سلام عزیزدلم... قربون دلت برم که گرفته است... چند روزی می شه نه؟ یادمه تو کامنت پست منم نوشته بودی حالت گرفته است این روزا... ممو ما چمونه؟ چه کار می تونیم واسه خودمون بکنیم... جالا این بارم دوره اش بیاد و بگذره... چه کار می تونیم بکنیم که این دوره ها اصلا نیان یا خیلی خیلی کم بیان... دوست دارم عزیزممممم
نمی دونم دوستم...
سوال برام پیش اومد!
حدس بزن خوب!
خوبه که این وسط به ابو گیر نمیدی لااقل
نه!آخه اون چه گناهی داره طفلکی!
عاشق بازار تهرون رفتنم اونم با دوستام...
وای منم...خیلی خوب بود...
ممو این جا رو خوندی؟؟...
http://admin.blogsky.com/1389/10/08/post-93/
اره! فهمیدی به خاطر من نرم افزار پیکوفایلو دوباره نوشتن!!
اااا من الان کامنتات رو دیدم...
آخه از کجا حدس بزنم!!

من که دو سه تا پست بیشتر نخوندم
ولی خوب شاید ۲۵ سال باشه ؟!
آرشیو بخون متوجه می شی...یه 3-4 سالی پایینتر گفتی...
فکر کردی من خودم ول کن آرشیوت می شدم و از خودت سوال می کردم؟!


من چون وقت ندارم مجبور شدم سوال کنم
/
/
/
فهمیدم!!!۲۸ یا ۲۹ سالته!! بزن دست قشنگرو به افتخارم
سلامو ممو ی عزیزم
واااااااااااای
این قشنگ ترین پستی بود که این چند وخ دیدم
همه حسه من بود
همون که سرمو بزارم به دیوار و ....
خیلی ماه!
بهم سر بزن
بدرود
من رمز ندارم!
کامنته من بودنه اسم شد!
من رمز ندارم
جواب گوشی رو بخون...عزیز...
اره همین طوره ولی اطرافیان نمیذارنت به حال خودت