قهر نکن...

ای خدا قهر نکن!تو رو به خودت قسم با ما تهرونیا قهر نکن!

یه بارونی ،برفی چیزی بفرست تا این دیو سیاه آلودگی دست از سر شهرمون برداره...الان 30 روزه که باز هوای تهرون وارونه شده...پر از آلودگی شده...30 روزه که تو هشداره!

همه تنگی نفس گرفتن...همه مریض شدن...

ای خدا...اگه بارون نمی فرستی،بادو بفرست...!یه ذره بوزه،حداقل این خارو خاشاکو جارو کنه تا تو حلق ما نره و سرطانیمون کنه!!به فرشته هات قسم،از خیر آدم برفی درست کردنم،گذشتیم...از خیر اسکی و سورتمه سواریم گذشتیم...

به تو قسم خفه شدیم!هوا سنگینه...شنیدی هواشناسی گفت درصد مونواکسید کربن تو هوا به 65 رسیده!مونواکسید کربن یه گاز بی رنگ بی بوئه که آدم می کشه!!

چند سال پیش این موقع،تا کله مون برف اومده بود و ما چند روز تعطیل بودم...یادته؟یادته نمی تونستیم ماشینو از پارکینگ بیاریم بیرون؟آخه من عاشق برفم...برفی که پشت پنجره بخارآلود بباره و من وقتی پرده رو کنار می زنم،بتونم دونه های ظریف و ملوسشو تماشا کنم و غرق رویا و قصه بشم...بشم شاهزاده خانوم یه قصر برفی...بشم عروس برف...

اگه یکی دیگه خره! یکی دیگه مملکتو ترکونده!! به ما چه مربوطه آخه؟ما که نباید تقاص اونو پس بدیم!

قربون قدمت!قربون اون دستای مهربونت...یه فوتی بکن بزار باد بیاد...بارون بیاد...برف بیاد...

قول دادیا!قولٍ قول...

پس تا شب یلدا منتظرم...

ببینم اصلا" وبلاگ منو می خونی؟یا سایلنت می آی و سایلنت می ری؟اصلا" می دونی من وبلاگ دارم؟آره؟

انتقام یا عدالت؟

دلم نمی خواد تو وبلاگم،که مامن آرامشه واسم،همچین بحث جنجالی رو راه بندازم اما چند روز پیش،از فندق یه پستی خوندم که در مورد همین اتفاقات اخیر مربوط به لاله و شهلا بود و حیفم اومد در موردش ننویسم!

دلم می خواد نظر خواننده ها رو بدونم!پس جرات و حوصله داشته باشین و نظر بدین....همین!

برای بقیه ش برین رو ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

پاییز خانه من

این دو تا عکس رو به فاصله یه روز از منظره رو به روی پنجره آشپزخونه م گرفتم...

چیه؟خوب منظره شو دوس می دارم...

عاشق طلوع آفتاب،کوه و صدای گنجیشکاشم...

خوب چی کار کنم؟دوس ندارم از روزمرگی بنویسم و هی آه و ناله کنم و زمین و زمانو به هم بدوزم...دوس دارم بیشتر شادیهامو قسمت کنم...

روز بارونی و مه گرفته...

فردای همون روز خاکستری...

کشتی یونانی(خاطره آخر)

من این قسمت تور کیش رو از همه بیشتر دوست داشتم...

اخرین جایی که ما رو بردن،دیدن کشتی یونانی نزدیک ساحل کیش بود...

این کشتی مرداد ماه سال 1345 به گل نشست و هرگز نتونستن بیرون بیارنش...چون بیرون آوردنش خیلی هزینه بر بود و فایده ای نداشت.این کشتی ساخت اسکاتلنده که توسط انگلیسها اجاره شده بود...موقع به گل نشستن،خدمه و ناخدای کشتی از اون پیاده شدن...بعدها اون رو آتیش زدن تادیگه کسی نتونه ازش استفاده کنه.اگه تو عکس دقت کنین،می بینین که از زیر داره خورده می شه و نصف این کشتی به آهن پاره تبدیل شده...

برای بقیه عکسها برین رو ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

دوم می شویم...

اول بیام اول صبحی،یه خبر خوب به خودم و بقیه بدم و بعدش آپ کنم...

بالاخره تو مسابقه عاشقانه نویسی،دوم شدم! اما خودشیفته جان فکر کرده که من شهرستانم!!!می خواد ناهار تو درکه رو بپیچونه!!!من که تا ناهارو از ش نگیرم،ول کن نیستم!

امروزم اعصاب معصاب ندارم!!!

خودشیفته ناهارو رد کن بیاد!من این حرفا حالیم نیست!!تو تهران زندگی می کنم....بدو!!


نامه عاشقانه...

دیدیم همه هی واسه خودشون تبلیغ کردن و ما این وسط سرمون بی کلاه مونده تو این چند روز تعطیلی که غیبت داشتیم!گفتم بیام یه چیزی هم در مورد این مسابقهه بگم که پس فردا وجدان درد نگیرم که کاش زبون وا می کردم....

به این لینک خودشیفته جان بروید و به مموی عطر برنج برایید!(یعنی رای بدید)!!!

آخه می دونین چیه؟زوریه!مسابقه عاشقانه نویسی بوده ،منم خودمو انداختم توش!خداییش این یکی رو دیگه خوب نوشته بودم و ویلوت(من و ام اس) هم تشویقم کرد!!!دستش درد نکنه!

تو دور اول انتخاب شدم!! برای دور دومُ رای گیری امروزهههههههههههه!فقط دو نفر رو می تونید،انتخاب کنید!!اولیشم عطربرنجه حتما"!!!!می دونم!


خودشیفته جان

این هم لینک نامه عاشقانه ما

زندگی در تره بار!

یعنی خدا نکنه آدم یه بار 5 شنبه بزنه به سرشو  و بره تو این تره بار محلی خونه دونه اینا واسه خرید!!

ملت،یعنی(با عرض شرمندگی و معدرت از حضور شریف مادربزرگ،پدربزرگا) همون پیرمرد پیرزنا،مغز آدمو لوله می کنن!بگذریم از اینکه همیشه وقتی چیزی می خوای،این مسوولین میوه پر کن!!برات فله ای می ریزن تو کیسه و به جای یک کیلو لیمو ترش، ۵ کیلو گوجه فرنگی تحویلت می دن!!

به یارو گفتم: آقا یه کیلو هویج می خوام...فقط یه کیلوها!‌بیشتر نشه!

گفت:باشه...

بعد یه دفه پلاستیکو  زد زیر هویجا و چند تا نره خرشو واسه م ریخت تو پلاستیک!

منم نامردی نکردم و نرسیده به صندوق دو تا ازون خرس گنده هاشو ریختم بیرون!منتهی دستم نرسید به ریل هویج و گذاشتمشون تو ریل گوجه فرنگی!یارو همون موقه اومد و جمعشون کرد و برد!در همین حینُ یه خانوم پیر که ریزه میزه و بامزه هم بود و روسریشو بیخ گلوش سفت بسته بودُ  با یه صدای تیز گفت:اینا جاش اینجاس خانوم؟برش دار از تو گوجه ها!

ممو:(آخه بگو صاحابش هیچی نمی گه!تو مدعی شدی؟؟)

۱۰ دقیقه بعد:

بعد از تحمل یه صف ممتد و کج و معوج پای صندوق!همه چی رو حساب کردم و می خواستم کیسه فلفلو بزارم رو ترازو که یه پیرزنه ریزه میزه دیگه سرشو از تو یقه من با یه پلاستیک گل کلمُ که رو شونه ش گذاشته بودُ آورد بالا و گفت:اینجا جای منه!‌میوه گذاشته بودم جام!برو کنار!

ممو:خانوم من داشتم جنسامو حساب می کردم!‌این آخریشه!

خانومه ریزه میزه: نه!من داشتم خرید می کردم...شما اینجا نبودی که!

ممو: ای بابا!همین یه کیسه فلفل مونده...الان می زنه تو صندوق! یه دقیقه صبر کن شما...

خانومه ریزه میزه:خیلی خوب حالا! چون جوونیُ بهت اجازه می دم این دفه خارج از نوبت حساب کنی...

ممو: دست شما درد نکنه!خیلی لطف دارین شما به خدا

موقه بیرون اومدن از تره بارُ یه بابابزرگ خوش تیپ هم گیر داده بود به ما که کیسه کرفس منو کجا می بری خانوم!!!تا بیایم ثابت کنیم که کرفس مال ایشون نیست ُ تره بار تعطیل شد!

سالاد آشیانه پرنده

ایده درست کردن این سالادو من از هلیا گرفتم.بعدش خودم سرچ کردم و از مامی سایت دستورشو در آوردم!

یعنی این لینک.

این سالاد خیلی خوشمزه و شیکه و برای مهمونیای شام می چسبه!درست کردنش هم یه کم وقت گیره اما می ارزه چون خیلی خوشمزه می شه...مزه اش مثل چیکن استروگانف با دوز بالای ماست موسیر و سیب زمینی سرخ کرده ست...یعنی موشک کالری!

امتحانش کنین!چون پشیمون نمی شین...

برای دیدن میز شامی که برای مهمونام چیده بودم،برین رو ادامه مطلب!

ادامه مطلب ...

کن سولوقون در پاییز

حیفم اومد تو این سفر که نه پیک نیک یه روزه،شریکتون نکنم!

تو اون 3 روز تعطیلی،جمعه 28 آبان ماه،با دوست جان و شوهرشان تصمیم گرفتیم یه جایی بریم که خیلی وقته نرفتیم!من قبلنا تو دوران مجردی و دوستی با ابوت خان،یه چند باری رفته بودم اماحدود 2 سال بود ازون ورا رد نشده بودم...

اینجا یه امامزاده داره به اسم امامزاده شعیب که تو دره کن-سولوقونه...همون امامزاده ای که سریال مسافری از هند رو توش فیلمبرداری کردن....

پیشنهاد می کنم تو فصل پاییز،یه سر به اونجا بزنین و از هوای خوب و سکوتش لذت ببرید...اگه یه جای آروم و خلوت و جدید دوست دارید....و دوست دارید که جاهای جدیدو کشف کنید، به یه بار امتحان کردنش می ارزه!

وسط نوشت: دیروز که از وبلاگستان غیبت داشتمُ کن و سولوقون نبودم!تو این چند روز تعطیلی شمال بیدم!

اینجا اول سراشیبی تو دره ست...

از اون سراشیبی که سرازیر بشی بیای پایین،می رسی به این قسمت از روستا که لب رودخونه س...

برای دیدن بقیه عکسها برین رو ادامه مطلب... ادامه مطلب ...

Notebook

این فیلم رو نیک کساوتس از روی کتاب دفترچه خاطرات(که ترجمه شو انتشارات لیوسا و درسا داره)،نوشته نیکلاس اسپارکس(که ممکنه خیلی ها رمانهاشو خونده باشن(البته اوریجینالشو!) ساخته...بازیگرای اصلی رایان گاسلینگ و ریچل مک آدامز هستند که به زیبایی هر چه تمامتر،تو این فیلم نقش خودشون رو به رخ بیننده کشوندن.داستان فیلم در دهه سال 1940 اتفاق می افته و برای بازی در این فیلم اول از رایان گاسلینگ به خاطر چهره کلاسیک و جذابش دعوت می شه ...برای نقش آلی،از خیلی ها تست می گیرن اما ریچل از همه بهتر بوده و الحق که تو این فیلم از جون و دل مایه گذاشته...

داستان فیلم مربوط به یک عشق غلیظ و پر شور تابستانه است که بعدها زندگی چندین نفر رو تحت تاثیر قرار می ده...و در یک نقطه تو آینده همه چی بر ملا می شه...

به یک بار دیدنش واقعا" می ارزه! اینقدر خوش ساخت هست که توش غرق بشی و منتظر سکانسهای بعدیش باشی...و اینم بگم که هنرپیشه نقش نوآ،یعنی همین رایان گاسلینگ که متولد انتاریوی کاناداست کولاک کرده!!و دیگه این که این دو تا هنرپیشه بعد از ملاقات تو این فیلم،به مدت 3 سال با هم دوست بودن و بعدش به هم زدن!!

به خانومای خونه دار و کارمند توصیه می کنم ببیننش!حتمن!تو این روزای پاییزی همراه با جرعه جرعه سر کشیدن یه فنجون قهوه داغ حسابی می چسبه!

و این آهنگ هم تقدیم به شما...                                       چشمات

عیدتون مبارک...