ساعت 7 صبح،وقتی ماشین سفید رنگ نگه داشت و دخترک از اون پیاده شد تا بره تو ساختمون قرمز سفید و یه روز دیگه رو شروع کنه،ناخودآگاه نگاهش افتاد به یه پیرزن کوچولو که لای لباسای کلفت و روسری ضخیم کلیبس خورده ش پیچیده شده بود و دسته ساک خرید حجیمی تو دستش بود....طفلی بد جایی وایستاده بود!هیچ کس سوارش نمی کرد...هر چی برای این ماشین و اون ماشین،دست تکون می داد،کسی نگه نمی داشت...آخه 7 صبح همه عجله دارن که زودتر برن سر کار و کسی انگار یه پیرزنو سر خروجی اوتوبان نمی دید یا سعی می کرد نبینتش...
دخترک اول مردد بود اما بعد مطمئن شد...
به طرف ماشین شوهرش رفت و گفت:می تونی اون خانومو برسونی...؟شوهر مکثی کرد و بعد گفت:آخه کار دارم...دیرم می شه!شرکت جلسه داریم...
دخترک لبهاش رو جمع کرد و دوباره به پیرزن ریزه اندام نگاه کرد که حالا روی ساک خریدش نشسته بود و پاهاشو می مالید...سری تکون داد و یک لحظه یاد مادربزرگش افتاد که بیرون از این شهر،خواب بود و خواب بهشتو می دید...یه بهشت بزرگ با یک عالمه انار درشت و قرمز...
شوهر،نگاه دخترک رو دنبال کرد و چیزی تو ذهنش درخشید....
چند دقیقه بعد پیرزن سوار ماشین سفیدرنگ شده بود و یه لبخند آروم رو لباش نشسته بود...انگاری قلبش گرم شده بود و دیگه زانوهاش گٍزگٍز نمی کرد...
...
دلم خواست محکم بغلت کنم.... عزیز مهربون و دوست داشتنی من
بیا بغلم...
چه کار خوبی کرد دخترک... خیال منو هم راحت کرد با این کارش... دستش درد نکنه
آخی....چه کار خیری کرد آقاهه. هم خانمش رو خوشحال کرد هم پیرزنه رو
اینجا چه جوری میشه خصوصی نوشت
تاییدیه!بنویس!تایید نمی کنم عزیزم!
دست هردوشون درد نکنه . هم دخترک مهربون و هم شوهر مهربونش
ممو خیلی مهربون بود این پست
ای جونم!
نازی. چه مهربون. مطمئنا اون پیرزنه کلی دعاشون می کنه و آرزوهاشون برآورده میشه.
آخخخخی نازییییییی
چه کار خوبی کرده دخترک
بد قول شدی ممویا!!!
چی؟واسه چی؟
چه دخترک مهربونی بوده
نجاتش دادن دیگه...
چه حس خوبی
چه دختر نازی با این همه احساس قشنگ
خصوصی داری عزیزم ...
دیدمش خانومی...
وای خدا عاشق این کارهام .... روز ادمو میسازه همین یک کار ...
خیلی صمیمی مینویسید
سلام
سلام...

من میشه گفت تقریبا خاموشم
میشه رمز پست پیش رو داشته باشم؟
خوااااااااااااااااااهش...
عزیزم! هر چ تو اون پست بود پاک شده...چیزی دیگه توش نیست...
این کار تو بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
... قربونت برم که دلت پاکه... 
چقدر شیرین بود...
چقدر دوست داشتنی بود...
ایشالله هر چی که دلت می خواد بهش برسی...
تو عزیزمی...مرسی خانومی...
سلام ممو جون
وبلاگ رویا چی شده؟؟؟ هکش کردن! میدونستی؟؟
از خود رویا خبر داری؟؟ خیلی نگرانشم
نه عزیزم!انگاری طفلی نمی تونه وارد وبش بشه! بالاخره باید یه خبری از خودش بده...ادرس همه مونو داره...
نگران نباش!چیزی نیست عزیزم...
ای جووووووووونممممممممممممممممم
عزیز هربونم چه کار خوبی کردی.مطمئن باش خیرش برمیگرده به زندگیتون
از اولش خیرش برام مهم نبود...حتی نمی خواستم اینجا بنویسمش...!
اتفاقاً خوب کردی نوشتی تا یه یادآوری برایه ما بشه
همون که به خیرش فکر نمیکردی نشون از دل پاک و مهربونو بی ریای تو داره.جدی میگم
ممنونم...خانومی...