دارم لباس چرکا رو می ریزم تو ماشین و پودر رو تو جاپودری خالی می کنم،هنوز دستم رو دکمه فازی لوجیک نرفته که یه دفه حواسم می ره پیش راحله!
با خودم می گم:ای خدا!بالاخره این دختره سر کارش تو شرکت می مونه یا نه؟بعد فکر می کنم این دکمه رو که فشار بدم،می پرم می رم می خونمش! یه دفه ابو می گه:مموت خانوم یه چایی بزار با هم هورت بکشیم..
در حال شستن چایی تو قوری از شب قبل مونده م که باز می رم تو حال و هوای راحله خاتون: حالا اگه سرکار بمونه کوروش می گیرتش؟آخه این به اون چه دخلی داره؟به هم نمی خورن که! دوباره چایی رو دم می کنم و چشمم می افته به کف آشپزخونه که گٌله به گٌله،لکه های سیاه نوشابه ابو خان روش ریخته!طی رو تو سینک ظرفشویی خیس می کنم و دٍ بکش! وقتی هن و هنم در می آد،طی رو دوباره می شورم و بعدش برای خودم و ابو چایی میریزم و می برم تو اتاقش...با هم چایی می خوریم و من گوشاشو می پیچونم! دوباره یادم می افته که به راحله سر نزدم!بلند می شم و با خودم می گم:الان می رم ظرفا رو می شورم و بعد می شینم پاش!
ظرفا رو که می شورم،به ساعت نگاه می کنم.9 شبه! می رم سراغ یخچال و یه کم از مایه کتلت رو بر می دارم و گرد گرد می چینم تو قابلمه روغن داغ!باز دوباره یاد مادر فلان فلان شده راحله می افتم که حال دختر بدبختشو تو شیشه کرده بود!بالاخره زنگ می زنه به کوروش یانه؟
کتلتا که خوب سرخ شدن،تند تند سالاد شیرازی با روغن زیتون فرد اعلایی رو که خودمون از رودبار آوردیم و ادویه لیمو فلفل و سبزیجاتی که هفته پیش خشک کردم درست می کنم و سفره رو با خیارشور دست پخت خودم و لیموناد می چینم و بعد ابوچو واسه شام صدا می زنم.وقتی دارم ته کاسه سالادو که مخلوط آبلیمو و ادویه جات و روغن زیتون،بسی لذیذش کرده ، سر می کشم،باز یادش می افتم: بالاخره آخرش چی می شه؟ننه راحله خواستگاره رو می آره یا نه!
بعد شستن ظرفا،تازه یادم می افته که واسه سحری خودم و ناهار ابو هیچی نداریم...تند و تند سیب زمینی رو رنده می کنم و یه بسته گوشت چرخ کرده بیرون می زارم و با پیاز رنده شده قاطیش می کنم!وسط این شلوغی باز یادش می افتم و این دفه می رم تو اتاق سروقتشو یه نگاهی به جلد سبزش می کنم...وای خدا!نمی دونین چه حظ غریبی می برم من از خوندن کلمه به کلمه این کتاب و اون جلد سبزش... انگاری مثل تخمه می مونه!هی می خوای بشکنیش و ببینی توش چیه و ازین صدای شکستن و مزه مغز توش حال می کنی!اما حیف که یادت می افته برنامه ت فشرده ست...و آخر شب وقتی می آی ورقش بزنی،پاراگراف اول به دوم نرسیده از هوش می ری...
چقدر قشنگ بود این پست ممو جانم... خیلی به دلم نشست منم عاشق این کتابم با اینکه یه بار خوندمش ولی دلم می خواد بار دیگه بخونمش...
راستی این برنامه ای که تو تعریف کردی درست عین برنامه روزانه ی منه... منم تا از اداره میرم خونه کلی دلم و صابون میزنم که الان میرم خونه و کتابهای دوست داشتنیم را می خونم ولی پام که به خونه میرسه انقدر کار برای انجام دادن دارم که خودم و کتابم و داستانهای دلنشینم فراموشم میشه
منم همینطور دوستم...
من عاشق رمانم اگه انقده قشنگه برم بخونمش
آخه کتاب سلیقه ایه سایه جون! من یکی بیشتر کتابای پخته و واقع گرایانه و بدون اغراق رو دوست دارم...ازین قلنبه سلمبه ها هم خوشم نمی آد زیاد! از مو*دب پور هم اصلن خوشم نمی آد! چون تینیجری و لوس و غیر واقعی می نویسه و تقریبن به شعور خواننده توهین می کنه...
من تکین رو خیلی دوست دارم...چون دیدش بازه و مسایل رو واقع گرایانه و بی دروغ بازگو می کنه!این کتاب ازون دسته ست و عشق لطیفی توش جریان داره و کمی هم انتقادیه...
قربونت برم خانوم خونه شدی حسابی
میگم سحری چی پختوندی آخر؟
من هرجا رفتم این کتابو بگیرم نداشتن
انتشارات محراب دانش دارتش جیگر!! نمی آیی تهران؟؟
چه جالب
وا مگه من چی نوشتم که میگه یه کلماتی گفتی که کامنتت ثبت نمیشه؟!!!
من شرمنده!
توی مهر یه ماموریت دارم میام...
بیا بهت بگم از کجا بخریش...
سلام قربونت بشم من هم دلم براتون تنگیده رمز همون هست
ممو وبلاگ من برای شما باز میشه؟واسه خودم که نمیشه؟
آخه! پرشین چند روز بود ترکیده بود...من لینکتو ندارم !چون آپ نکردی نمی آد بالا لینکت!!
یعنی بالاخره چی می شه... راحله رو می گم؟؟؟:))
دلم سالاد شیرازی با آبلیوم خواست..
قربونت برم!
وا ممو تو چه قد زحمت می کشی
...........
پس واجب شد بخونمش آخه چند وقته می خوام واسه خودم جایزه بخرم
ممویی ممنون از معرفی کتاب ... اتفاقا یه مدته دلم به شدت کتاب می خواد از نوع خوب و جذابش ... حتما می خرمش!
راستی ممویی من نفهمیدم با سیب زمینی رنده شده و گوشت چی درست کردی ؟
کتلت مخصوص مموئی!قسمت بشه بیاین خونه مون برات می پزونم دوستم!
خوب بگم اخرشو؟؟؟
منم که میدونی تکین دوست دارم شدید!.
دیشب هوس کردم کتاب بعداز او رو اوردم خوندم
قصه محبوب و جنگ و شوهرهاش...
حوندیش؟؟؟
وا؟؟مگه می شه نخونده باشم!آرشیو کامل کتاباشو دارم...
یعنی اگه نویسنده کتابه عمرا می تونه عینه تو تبلیغ برا کتابش بسازه
مثل همیشه حظ بردم از نوشته هات
ای جانم! یه دل سیر از دستت خندیدم!
تکین رو می شناسم... همسر مدیر منه!
جون من؟؟وایییییییییییییییییی!چقدر دلم می خواد ببینمش!! دو تا پسر داره؟؟ایلیا و یاشا؟حالا مدیرتون خوب هست؟؟
کتاب قشنگیه من که خیلی خوشم امد در ضمن مرده شور مادر راحله و امثالشو ببرن!!!!
دقیقن! اینو خوب اومدی!!
میرک که بخرمش.. کتابهایی که ممو جون معرفی میکنه همیشه خوبه
قربان یو!!
اسمش اشناست یادم نمیاد خوندمش یا نه ولی خودمونیم چقدر کار کردی
پیش می آد دیگه !
ممویی رفتی خونه خودت؟
سلام ممو جان
من فقط یک کتاب از تکین حمزه لو خوندم اونم پایان شب بود که راستشو بگم ازش خوشم نیومد...خیلی به نظرم می خواست آموزنده باشه و یه حالت نصیحت گو داشت. من کتاب عشقولانه دوس دارم :)
اگه تو تضمین میکنی که این کتابش قشنگه حتما میخونم
ضعیفترین اثر تکین همون در پایان شبه که در مورد یه زن بیوه و دو تا بچه هاشه!و بهترینش همین نوبت عاشقی و افسون سبز! مهر و مهتاب هم قشنگه! بازم سلیقه ایه بلوط جان!نمی دونم خوشت بیاد یا نه!من کلا؛ قلمشو دوست دارم و خیلی حرفاش واقعیته!
سلام هم استانی خوبید؟ من هم عاشق کتلت هستم وهمچنین کتاب خوندن
منم خوندمش قشنگه
مرسی گلم از معرفی کتاب... موچچچچچچچچچ
به به چه خانومی چه کدبانو شده دخملمون
خوش به حال ابو خان چه جواهر در قصری نصیبش شده
منم از صبح تصمیم کبری میگیرم که کتابی که ذهنمو مشغول کرده بخونم ولی آخر شب دو صحفه میخونم و د برو که رفتی به دیار خواب
بس که قشر زحمتکشی هستیم
راستی چرا مرموزانه جواب بهنازو ندادی؟
نکنه بیسرو صدا رفتی خونه خودت؟
یالا ما منتظر جواب هستیم
هیچ جا نمیریم همینجا هستیم
ما کلن مرموزیم دیگه خواهر!!
منم وقتی دارم رمان میخونم همین جوری میشم:)
قبلن اسمت رو خیلی دیده بودم یکی-دو بار هم به خونه ات سر زدم اما درش به روی من باز نبود(مطلبت رمزی بود)
اولین باری که خوندمت. قلم روان و توانایی داری که مشخص با تمرین بوده.
خیلی خوب می نویسی. تبریک
خیلی ناز نوشته بودی ممو جون!
هوس کردم حتمن بخونمش!
خوشم می یاد از قیافش... ملوسه..
دوستم چقدر قشنگ می نویسی...مرسی از تبلیغت..افسون راست میگه عمرا اگه بتونم مثل تو تبلیغ کنم
وااااااااااااااااااااای!تکین جون! خودتی؟؟؟جون من خودتی؟؟؟ذوق کردممممممممممممممم!
واییییییییییی!می دونی چقدر دوست دارم؟؟انقدر خوشحال شدم که وبلاگ منو می خونی!!تو یه پست تو اردیبهشت سال۸۹ تمام کتابهاتو معرفی کردم!!
چرا امسال کتاب جدید نداشتی؟همه ش منتظرم که ازت یه اثر جدید بخونم!
پارسال رفتم کتابتو خریدم و تا برگشتم ازت امضا بگیرمُ از انتشارات شادان رفته بودی!!
تو فیس بوک هستم.اینجا رو هم یکی از خواننده ها برام ادرس گذاشت.کتاب جدیدم تو صف مجوزه..این بار هم رو میبینیم...ممنون از لطفت
آخ جون!!!