دیروز،تو وبلاگ می می ترکوندیم از مشاعره! من که خیلی خوشم اومد...خیلی حال داد و حظ غریبی بردیم!حالا می خوام با اجازه ش منم،اینجا یه مشاعره شعر نو و کهنه و اصفهانی و حافظی راه بندازم...
دبیرستانی که بودیم،ساعتای ادبیات و نگارش انقدر مشاعره می کردیم که حافظ و نیما و سهرابو حفظ شدیم...خیلی وقت بود مشاعره نکرده بودم و مخم حسابی خاک خورده بود...
هرکسی به زعم خودش می تونه با یک بیت شرکت کنه...
اینطوری که حرف آخر مصرع دومی رو که آخرین نفر گفته،بگیره و بره پایین...
اولیشو خودم با شاعر شیرین سخن،لسان الغیب،حافظ، شروع می کنم:
الا یا ایها الساقی!اد کاسا" و ناولها
که عشق آسان نمود اول،ولی افتادو مشکلها
"الف" بده!
ای بابا من همش عقب می مونم که:
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
م لطفا
رمزو عوض کردم. نمی دونستم تائیدی نیست
پاکش کردم جیگر!
اصن دوباره عوضش می کنم...
از "ب" بیاین!!
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
در این سرای بی کسی
کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمی زند...
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
د بده!
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
سللللللللیم علیکم. خواهش میکنم دوستم شما صاحب اختیارید.

مرسی که تو مشاعره ما شرکت کردی
حالا الان چه حرفیه به گمونم ه باشه
هر جا که روم صاحب آن خانه تویی تو
هر در که زنم پرتو کاشانه توئی تو
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ی ما را ز ما کردی جدا
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم
قاطی شد!
با الف:
ارغوانَ شاخه هم خون جدا مانده من!
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
قبلیه منم
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همیکند کرمی
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
ت بده
الهییی
منم دارم میرم خونه بقیه شو از خونه بازی می کنم
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو! این چه نگاه کردن است؟؟؟
با زم ت بده دوس جون!!
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردنست
جان به فدای چشم تو این چه نگاه کردنست
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
اینم ت برای ممو جیگرییییییییییی
جیـــــــــــــــــــغ!
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به دلهره ها سیب را از باغچه همسایه دزدیدم...
میم بده...
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند...
آی ایها الناسسسسسسسسسسس! "د" بدین!!
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
دال بده
دلا خو که به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت آن دلی دارد که از تن ها بپرهیزد !!
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند...
"د" بدیننننننننننننن!
دفتر عمر مرا ،
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
"ت" بدینننننننننننن!
تو را می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی همزبانی کشت جانم دگر چی می خواهم زین زندگانی
ی بدین
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد
دال بدین
یا غرق غرور؟!
سینهام آینهای است
با غباری از غم
میم بدیننننننننننننننن!
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
ث بدین !!!
نه خیرشم !! ث بدینییییییییییییییییییی
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه سیم تنان
نون بده
در من این جلوهی اندوه زچیست؟
در تو این قصهی پرهیز که چه؟
در من این شعلهی عصیان نیاز،
در تو دمسردی پاییز - که چه؟
حرف را باید زد!
"د" بدین!
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
دال بده
ثنا گویم تو را
وفا گویم تو را...
ای هستی درگه من...
شعر از ممو مموپور
"ن" بده...
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
س بده ...
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
میم و نون بدین!
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخنی از
متلاشی شدن دوستی است،
و بحث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور؟
"ر" بدینننننننننننننننننن! نون م بدینننننننننننن!
رمز؟
من اصلا مشاعره ام خوب نیست
معاوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
من اومدم
ره زین ب تاریک نبردند برون
گفتند فسلنه ای و در خواب شدند
اینم "ر"
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید
د بدین ...
آه مگذار، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پرمهر مرا سرو تهی بگذارد
د بدینننننننننن!
به به خانوم خانوما!! رفتی ناهار خوردی؟؟روزه نداری مگه؟؟؟
چقد غلط املایی!!!
یکی دال بده
کاش نهار میخوردم ممویی
مدیرم عین عجل معلق اومد!!!
اینم دال...
در دایره ای کامدن و رفتن ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست
دشتها نام تو را میگویند
کوهها شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت
نبود؟؟؟؟
خودم بگم؟
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
ت بدین باز
ت بدینننننننننننن!
تو طاعت حق کنی به امید بهشت
نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو
واو
تو نیکی میکن و در دجله انداز
من شیرجه میرم درش میارم!
اون که با ت بود من بودمااااااااا
واو نمیدونید؟
بگم؟؟؟
ببخشید این جا شبکه ۴ ه زینگ
من عاشقه شعراتونم
افریننننننننننننن
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شبهای جدایی
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
وای از ان نرگس جادو که چه بازی افکند
وای از ان مست که با مردم هشیار چه کرد
د
وفایی نیست در گلها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
دلم تنهاست ماتم دارد امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
تنی آلوده درد و لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
ادم اورد و در این دیر خراب ابادم
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
میرسد روزی که روزی که شرط عاشقی دلدادگیست
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
ش بدین
دخملی "ب" از کجا اومد؟
دال بده
دید ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
نی دونم چرا فکر کردم ب باید بگم
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
اینم ش
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
ماشالا سرعتمون بالاس مادر...
ولی حافظت خوبه هاااا
در نمازم خم ابروی تو در یاد امد
حالتی رفت که محراب به فریاد امد
شرمنده تکراری شد!
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
دادیم ز کف نقد جوانی و دریغا
چیزی به جز از حیرت و حسرت نستادیم
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف انچه تو اندیشی حکم انچه تو فرمایی
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
بابا صبر کنید
من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام
گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام
م نبود ؟
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
میدمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
غزل جون تو زود باش...
الان تعطیل میشیم ممو میخواد جایزه بده...
بار محبت از همه باری گرانتر است
وان کس کشد که از همه کس ناتوانتر است
منم که شهر شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
حالا چی بدیم؟
بر رخ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش باده ناب
بوی جوی مولیان اید همی
یاد یار مهربان اید همی
بار درخت علم نباشد مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
یک سال دیگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی به غیر پیرهن از ما عوض نشد
یا رب این اینه حسن چه جوهر دارد
که در او اه مرا قوت تاثیر نبود
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم