گاهی اوقات تو دلت می خواد،زمان رو یه صحنه از زندگی بایسته و تکون نخوره...و اونقدر اون صحنه رو تنفس کنی تا تموم بشه و طعمش تو تمام زوایای روحت باقی بمونه...
وقتی تو یه بعدازظهر شرجی و آتیش ریزون تابستون،حوالی ساعت 8/5 روی تخت رو به پنجره ،دراز کشیده باشی و آسمون سورمه ای رنگ از لای درگاهی پنجره،یواشکی تو اتاقت سرک بکشه و صدای کولر آبی 7000همسایه تو تراس بغلی سر بخوره رو فکرت...
وقتی رمانت با اون جلد زرشکی جیغ رو همون صفحه ای که علامتگذاری شده،دمرو افتاده باشه و ورقاشم کج تا خورده باشن و تو اصن حس نداشته باشی برش گردونی و حتی یه خطشو بخونی و بفهمی بالاخره آخرش چی می شه... وقتی صدای دوئیدن کفترچاهیا روی کولر تو تراس یه حس خاص رو تو دلت زنده می کنه ....حسی که می گه زندگی کن هنوز...
وقتی هیچ صدایی نباشه جز هیاهوی دور شده یه سری بچه تخس و آتیش پاره که دارن دنبال توپ 40 تیکه شون می دوئن و سر یه شوت اشتباهی گیس همدیگه رو می کنن پنبه!!...وقتی تو پس زمینه همین صحنه،بوی سیر داغ میرزا قاسمی دونه بپیچه لا به لای ذهن آرومت...
دیگه اصلن دلت نمی خواد،پاشی چایی تازه دمی رو که همین الان واسه خودت ریختی،سر بکشی تا سرد نشه..دیگه عمرن بتونی بشینی پای سریال جون جونیت!
دلت می خواد زیر باد خنک کولر دراز به دراز بیفتی و به هیاهو بچه ها و سکوت شب از راه نرسیده ،گوش بسپری...به صدای جلز و ولز روغن توی ماهی تابه واسه سرخ کردن بادمجونا دل ببندی و بوی آب و پیاز دستای دونه رو تا به آخر به مشام بکشی...
و بعد آروم آروم بری تو یه خلسه و گیجی عجیب و گٌنگ...
سلام...
من یه دونه برنج هستم که وقتی داشتن منو میپختن یادشون رفته بزارن دم بکشم و تبدیل به پوره شدم...
البته اول زیادی قد کشیدم اما یهو دیدم لهه له شدم...
من مامانمو میخوام...
هه هه شوخی کردم...
مطالب بالا رو به خاطر اینکه از اسم وبلاگت و لهن و نوع حرفات خوشم اومد نوشتم...
خیلی باحالی عزیز...
از وبنوشتت خیلی خلی خوشمان آمد...
مایلم باهم تبادل لینک داشته باشهم اگه خواستی بیا به وبلاگم بهم بگو تا لینکت کنم...
راستی پاراگراف آخرت مخصوص من بود و دلم واسه اینجور لحجظه ها خیلی تنگه چون سرم خلوت نمیشه تا تو تنهاییه خودم باشم...
فعلا بابای...
چه لطیف و قشنگ بود این پست... قدر لحظات با دونه موندن را بدون... وقتی رفتی خونه خودت دیگه این تویی که باید بادمجونا را کباب کنی و سیر داغ درست کنی و یک میرزا قاسمی خوشمزه درست کنی و یکی دیگه باید بره تو خلسه و از صدای غذا پختن و تکاپوی تو لذت ببره
نه دیگه! :))
خونه مامان همیشه بهترینه همیشه هیچ جا ارامش اون رو نداره
آره! اما من تو خونه خودمم خیلی آرامش دارم...
واااااااااااااااااااااای تو اخرشی....از بوی سیر فقط تو این تصویریث که ترسیم کردی خوشم نیومد چون دوست ندارم سیر رو!!
اما من سیر داغ خیلی دوس دارم...
چی شد؟
چه توصیف زیبایی
سلام خوبی وبلاگ جالبی داری اگه خواستی یه سری هم به ما بزن گلم . راستی با سایتهای من تبادل لینک می کنی؟اینم آدرسی که تمام سایتهای من تو اون هست www.istgah.asantabligh.com/tabdol1.php
آخههههههه چقدر باحالی ممویی جون خیلی با خوندن وبت حال میکنم یه جورایی آروم و سبک و میشم



امیدوارم همیشه شاد و سرزنده باشی و همیشه تو همچین خلسه هایی!!!!!
دوست داااااااااااااااارم ممووووووووووووو بوس بوس
خواهش می کنم عزیز...حالا نمی شه روشن شی؟؟؟
ارامش خونمو با هیچ چیزی توی دنیا عوض نمیکنم .
می تو سایه جان!
وای یعنی من عاشقتم رسما
این لحن توصیفت منو یاد شب شعرمون انداخت
همشو دوشت داشتم حتی سیر داغو بغیر از سر و صدای بچه ها
البته اونم بعضی وقتا عالمی داره
قربون یو دزی جان! ما چاکریم! اونی که من می گم صدای بچه ها توش نباشه،زیاد خوب نمی شه...
صدای بچه ها خود خود زندگیه...
سلام دوست عزیز
آدرس بلاگم عوض شده .. اسباب کشی کردم اینجا ... http:// 30raabii.blogfa.com
خیلی خوب توصیف کردی
خیلی روون نوشتی؟
مرسی عزیزم...
بوی سیر داغ گیییییییییییییییییجم کرد!
باورت می شه همیشه منو گیج می کنه؟؟
منم همش تو این لحظه ها هستم ..و دلم میخواد قورتشون بدم و زمان رو نگه دارم.
این حس های نوستالژی بهم انرژی مضاعف میده
خیلی قشنگ توصیف کردی
ممنونم عزیز دلم...
وایییییییییی چه قدر خوب تعریف کردی... چه حس خوبی داد...
چه طعم خوبی داشت.. مرسیییییییییییی
خواهش می شه خانومی...مرسی از نقدت.اول صبی خیلی بهم چسبید!!
وایییییییی... دلم خواستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
:))))
از خوندن نقد بانو جوون به وبت رسیدم
و بسی از قلمت خوشم اومد
لینکت می کنم تا با اجازت بخونمت
حتمن! از آشنایی باهاتون خوشحالم...
واااااااااااااایییی ...خیلی قشنگ و روان مینویسی عزیزم ....خیلی لذت بردم ...موج کلمه هات و وووااااقعاا واااااااااقعی هستن ....

خیلی قشنگ بود
خواهش می کنم...قابلی نداره عزیزم...
نگران نباش بابا
اینم مثل جاهای دیگه رفع فیلی میشه
مثل بلاگفا
..... صاحاب نداره که
واقعن صاحاب نداره!
گفتم اول برم دانلود کنم بعد بیام نظرم رو بگم... هر چند از آهنگ خارجی سر در نمی یارم...
.. اما بعضی از آهنگا بد جور به دل آدم می شینه... این آهنگ هم از همونا بود...
یه جوری مثل آهنگ تایتانیک بود... اونم دوست دارم...
باریککککککککککککککککک!
این یکی محشر تره ...
برقا اومد
این لحظه های اینجوری رو منم خیلی دوست دارم. آدم حس آرامش عجیبی داره...
من یه زمانی خیلی اونسنس گوش می دادم. ولی حالا کمتر....کلا سبک آهنگای راک اینجوری رو خیلی دوست دارم. ولی اگه زیاد گوش بدی یه حالت افسردگی بهت دست میده....یعنی برای من که اینطور بود.
آره..فک کنم اینطوری باشه...چون این آهنگ و دو تا آهنگ دیگه ش الکی گریه م می ندازه...
نقد بانو عالی بود..خد خودت بود!
جالب و با حال.......در عین حال هوشمند!!
ممنونم خانومی...
سلام دوست عزیزم ..........خوش بگذره ..عیدتون مبارک باشه عزیز دلم ....
عید شما هم مبارک گلم...
مرسی از حضورت عزیز دلم
خواهش می شه...
چه عکس قشنگی ....
آدم با دیدنش یه نفس عمیق میکشه
حس خوبی داره
این خانومه شکل فرشته هاس
ممنون...