دوستان نازنین!
اولین و دومین رمان من در تمامی شهرکتابهای سطح تهران موجودن.شهرکتاب ابن سینا واقع در شهرک غرب،شهر کتاب گلدیس واقع در در فلکه دوم صادقیه،پاساژ گلدیس و کتابفروشی دانش واقع در سعادت آباد بالای میدان شهرداری رو به روی قنادی لاد.همچنین این دو رمان در کتاب فروشیهای معتبر سطح شهر به فروش می رسند.
برای خرید اینترنتی و ارسال به تهران و شهرستانها،می تونید از سایتهای "فروشگاه اینترنتی شهر کتاب" "آی کتاب" و "کتاب سیتی http://www.ketabcity.com
استفاده کنید.براتون بی معطلی با پیک و پست می فرستن!هزینه پست همون هزینه پشت جلده. سایتهای کتاب سیتی،شهرکتاب آنلاین و نوزابوک بیشتر برای دوستانیه که در شهرستان هستند و دسترسی به کتابفروشیهای معتبر ندارند.
در ضمن در یک سایت خارجی به نام شرکت کتاب که واقع در لوس آنجلس آمریکاست،این کتاب اینترنتی به فروش می رسه و برای دوستان خارج از کشور مفیده.
امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید...
کتابخوان بمانید.
:)))
ادامه...
نظرسنجی
دوستان نازنین! دوست دارید در این وبلاگ رمانهای خوب معرفی شوند تا در اوقات فراغت آنها را مطالعه کنید؟
خب نویسنده ای دیگه!! اینم یه جورشه. اینجوری از سوالای ما ایده می گیری نه ممو؟ سوال من اینه دلت می خواسته بپری بغل یکی احتمالن ابو و ببوسیش ولی اینکارو نکردی تا حساب کار بیاد دستش
آقای خانوممممممممممم؟؟؟؟؟!!!!!!! یعنی چی اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! ببخشید من وبلاگ دارم ولی فعلا یه جورایی خصوصیه یه نفر هست که نمی خوام پیداش کنه امیدوارم که متوجه بشی
خوب با یه چیزی توی ذهنت حال کردی خودت رو تجسم کردی که با یه بوسه ولی خوب به هر دلیلی واقعی اش نکردی مگه عیبی داره اینقدرها هم گنگ نبود. حالا ما هم هی به تو فکر میکنیم هی یواشکی بوست میکنیم خیلی هم حال میکنیم مگه چیه
فقط تا آخر امشب اجازه داری توی این حال باشی حتما باید فردا ناراحتیها رو دور ریخته باشی به جای اون دندونه.با درد دندون می شه کج دار مریض راه اومد ولی با این دل شکستگی و ناراحتی اصلا
توی وبلاگت گشتم که یک خاطره در مورد شالیزار پیدا کنم ولی پیدا نکردم. بوی شالیزار, بازی با غورباغه ها و مارهای کنار آن و چپ کردن لاک پشتها و دیدن تلاش آنها برای صاف شدن, بخشی از خاطرات کودکی من است. در میان کیسه های برنجی که بر روی هم انبار شده بود محلی داشتم که مخفیگاه من بود و هیچکسی نمی توانست من را در آن حفره پیدا کند.
چشم :)
می گذره...
ولی هرچیزی اگه به وقتش باشه کمتر درد داره...
تو چرا جدیدا انقدر مرموز می نویسی؟
خوب یه کتم واضحتر بنویس تا ما هم بفهمیم دختر
نمی خوایم که بخوریمش
شما؟
آقای خانوم!!اگه لینک نزاری مث اون دفه نظراتتو پاک می کنماااااااااا!
خب نویسنده ای دیگه!! اینم یه جورشه. اینجوری از سوالای ما ایده می گیری نه ممو؟
سوال من اینه دلت می خواسته بپری بغل یکی احتمالن ابو و ببوسیش ولی اینکارو نکردی تا حساب کار بیاد دستش
آقای خانوممممممممممم؟؟؟؟؟!!!!!!! یعنی چی اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
ببخشید من وبلاگ دارم ولی فعلا یه جورایی خصوصیه یه نفر هست که نمی خوام پیداش کنه
امیدوارم که متوجه بشی
هیشکی منو دوست ندارهههههههههه
میگم اونی که میخواستی ببوسی من نبودم ؟ زودباش ماچم کن
:))))
چشم عزیزم سوال نمیپرسم. ولی بدون هر چی باشه میگذره.دیر یا زود
ای جانم به این ذهن.
خوب با یه چیزی توی ذهنت حال کردی خودت رو تجسم کردی که با یه بوسه ولی خوب به هر دلیلی واقعی اش نکردی مگه عیبی داره اینقدرها هم گنگ نبود.
حالا ما هم هی به تو فکر میکنیم هی یواشکی بوست میکنیم خیلی هم حال میکنیم مگه چیه
:))))
مشکوک شدی ممویی ها
ممو ؟؟؟؟؟ چند روزه مشکوک میزنیااااااا
کیو بوس میکنیییی؟ هاان؟؟ چشم بعضیا روشن
فقط تا آخر امشب اجازه داری توی این حال باشی حتما باید فردا ناراحتیها رو دور ریخته باشی به جای اون دندونه.با درد دندون می شه کج دار مریض راه اومد ولی با این دل شکستگی و ناراحتی اصلا
قربونت برم من ...
توی وبلاگت گشتم که یک خاطره در مورد شالیزار پیدا کنم ولی پیدا نکردم. بوی شالیزار, بازی با غورباغه ها و مارهای کنار آن و چپ کردن لاک پشتها و دیدن تلاش آنها برای صاف شدن, بخشی از خاطرات کودکی من است. در میان کیسه های برنجی که بر روی هم انبار شده بود محلی داشتم که مخفیگاه من بود و هیچکسی نمی توانست من را در آن حفره پیدا کند.
امروز چطوری؟
:))))
شما کشف شدید
خداییش خودمم نمیدونم چطوری!!!
مشکوک میزنی هاااا دخمل جان