چن شب پیشا باز روحم گیر کرده بود!
حدود ۱۱ شب بود که سرمو رو دسم گذاشتم و تو تختم خوابیدم...کتابم هم باز ،کنار دستم بود و من دمرو روش افتاده بودم.چراغ خواب بالا سرم روشن بود.همینطور که چشمم به سطر آخر صفحه ۵۰۰ بود، یه لحظه نفهمیدم چه جوری خوابم برد ... بعد از چن دقیقه اومدم بلند شم و بقیه کتابو بخونم که دیدم نمی تونم.
انگاری یه جایی گیر کرده بودم.دستمو می دیدم ها! حتی روشو با اون یکی دستم لمس کردم...اما نتونستم نفس بکشم.
هی اومدم از جام بلند شم ...هی زور زدم اما باز انگاری بیدار نشدم.
بعد کتابمو دیدم که داره ورق می خوره و از تخت می افته پایین...رفتم بگیرمش که باز نتونستم!
صدای زنگ اس.ام.اس موبایلمو شنٌفتم...اما تا دستمو دراز کردم که برش دارم،احساس داغی و خفگی کردم.
بعد یادم اومد که گاهی وختا روحم گیر می کنه و شاید فشارم پایین اومده و یه چیزی مث بختک که بعضیا می گن،روم افتاده،پس بی خیال بیداری شدم و چشامای مجازیمو بستم تا دوباره خوابم ببره.بعد از چن دقیقه یه نیرویی از جا بلندم کرد و هلم داد طرف خودم.
خنک شدم،نفسم بالا اومدو از یه تونل نورانی و سفید و خیلی بزرگ رد شدم.طوریکه تموم موهای بدنم رو باد برد.به خودم که نگاه کردم ُدیدم یه لباس بٌلند سفید پوشیدم و خیلی هم خوشحالم...
آروم آروم برگشتم اومدم سمت خودم و انگار اومدم تو جسم خودم.چشامو باز کردم و دیدم کتابم افتاده پایین تخت و یه اس.ام.اس دارم.
من فک کرده بودم همه اینا خواب بوده!
روح نوش:نترسیناااااااااااا!اما اونروز که اومدم واسه این پست این عکسو آپلود کنم،این عکسه بی خود و بیجهت آپلود نمی شد !! وقتی هم که آپلود شد کپی نمی شد!
یوهاااااا هاااااهااااااا!
اوخ نوش:چرا همه تون دارین وبلاگاتونو می بندین بی معرفتا؟؟
خوب پس تو از اونایی هستی که سفر به ماورا داشتی؟
اوهوم...:))))
سلام
اینا رو واقعا گفتی؟
منم بعضی وقتا این حس بهم دست داده...اما همش فکر می کنم دارم خواب می بینم..
خوب روح گیر می کنه دیگه!! من چند بار اینطوری شدم...
دیگه عادت کردم...
سلام ...
تجربه ترسناک و در عین حال جالبیه ...
فضای زیبایی رو توصیف کرده بودی ...حتما نشون دهنده اونه که یک روح زیباو پاک داری خانوم ...
شاد و موفق باشی ....
زیاد ترسناک نبود مسافر جان!
سخت بود اولش !! اما بعدش ریلسک شدم!! :))))
وای من نمیدونم این چیه منم بعضی وقتا اینجوری میشم خیلی و حشتناکه واقعا
نه اونقدر....
سلام ممویی
جل الخالق من که تاحالا اینطوری نشدم ولی می دونم اگه واسم پیش بیاد
قطعا سکته رو زدم
خواهر!! این تجربه عین سکته بود!! :))))
ممو من انقد دوست دارم یه بار اینجوری بشم ... به نظرم خیلی هیجان انگیزه
ولی تا حالا اینجور نشدم

عکست خیلی باحال و مرتبط بود با متنت دوست جون... آخه تو این عکسا رو از کجا گیر میاری؟ هاین؟
در مورد مطلب آخرت هم بگم که==> من اصلا ندیدم چی نوشتی... حتی منظورتم نفهمیدم... دفعه بعد هم که اومدم اینجا میخوام یه مطلب باحال بخونم ازت! دیگه هم نشنوم از این حرفا بزنیا! دهه!
بابا بم بم جان... منی که میبینی فعلا نمینویسم برا اینه که هم مطلبم ته کشیده و هم سرم خیلی شلوغ شده و وقت نمیکنم تمرکز کنم و فکر کنم ببینم چی میخوام بگم... وگرنه تو که منو خوب میشناسی انقدر حرافم که نگو... مطمئن باش به محض اینکه بتونم میام و آپ میکنم
فوری این پست و پاکش کن!
از خودت مواظبت باش دوست جون حسابی:-*
من تا حالا اینجوری نشدم ولی یه خواهرم اینجوری می شه خیلی کم
راستی تو پست بعدش که نوشتی خدافظی می کنی رفتی تو همون خرمالو نه ؟
کی داره وبلاگشو میبنده ...... ؟؟؟؟
بچه ها هستن که ....
حالا اگه کسی جا زد و رفت تو چرا رفتی ...
حالا بعضیا اگه رفتن شاید مجبور بودن
..تو دیگه نرو

باشه
قول میدم هر روز بیام نظر بدم
یعنی چی این چه پستیه گذاشتی.. پست خداحافظی !!!!... کی وبلاگش روبسته؟؟؟...
ممو این کار رو نکن ترو خدا...
منم گاهی اینجوری می شم... کشف کردم هر موقعی که می خوابم ۲ تا دستام به سمت بالا باشه.. یعنی بالای سرم... به اصطلاح بختک می افته... خیلی وحشتناکه... حس تنهایی و بی کسی داره...
ممویی جونم سلام گلم
دوست خوبم راستش یکی از همکلاسی های مشترک من و پیام واسم کامنت گذاشته بود. البته معلوم بود که منو به جا نیاورده ولی از اونجاییکه حدس زدم دوباره برگرده این پستو گذاشتم که به قولی متواری بشه[نیشخند]
البته یه سری شرایط دیگه هم هست. مثلن اینکه همکارام خیلی کنجکاوی میکنند. بخاطر همین گفتم کمتر کامنت بزارم. چون فکر می کنند من دائم توی چتم[ناراحت]
در مورد راحت نوشتن و اینا .....آدرس اون یکی وبم رو پیام نداره و شاید یه روزی اسباب کشی کنم برم اونجا
در اولین فرصت میام و دوباره می نویسم
مگه میشه دوستای گلم رو به همین راحتی بزارم برم
یعنی کشتمت اگه بخووای دیگه ننویسی
من امروز از دس شماها غمم گرفته!! :(((((
چی شده ممو؟ اینکارا چیه؟ زود باش بیا ببینم چت شده؟
وااااااااااااای دوست جونم نمی گی من می ترسم؟
بعدشم اینکه وسه چی اینجا رو داری تعطیل میکنی آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:(
نه ممو خانوووووم.نبند.من غصه میخورما.لطفآ
نننننننننهههههههههههههه

دلت میاد مارو بذاری بری 
من همیشه میخونمت اما هیچوقت کامنت نذاشتم
اما حالا که پست خدافظی نوشتی ازت شاکی شدم
خوب از این کارای زشت نکن دیگه
اگه ننویسی ما گریه میکنیما
اینی که نوشتی شوخی بود دیگه؟؟

اره بود!!! نگو نبود که میدونم بود
پاشو بیا سر خونه زندگیت از این حرفا نزن
بی خود می بندی. مگه شهر هرته؟!!!!!!









مهتاب را خیلی بد گریم کردند
دلت میاد وبلاگت را ببندی ؟
حبف ادامه بده
خسته شدم...
زیادی دارم از خودم کار می کشم...
چرا وی خوای وبلاگت رو ببندی؟؟؟؟
شوخی کردی؟؟؟؟
اوا ممو جون کجا؟!!!
تو دیگه کجا داری میری؟
منم چند روز پیش نزدیک بود وبمو ببندم بس که دلم گرفته بود.... ولی بعد با خودم گفتم من که برای دل خودم می نویسم اگه اینجا رو هم ببندم پس کجا حرفمو بزنم؟!خلاصه پشیمون شدم.
تو هم زودی برگرد خانومی...
همیشه با خوندن این وبت دلم آروم میشه...یه جورایی انرژی مثبت می گیرم.
جدی؟؟اینجا که همه ش انتقاده خانومی...!!
ممو جون درستوندمش
منم این حالتا رو تجربه کردم چندین بار
آره به خدا!! می بینی؟؟؟
آدم دلش می گیره....
سلام عزیزم
خوبی؟؟ اومدم سر زدم که نوشته هات رو بخونم دیدم که تعطیل کردی... چرا آخه؟ مااین وبلاگا رو برای فرار از تنهایی ها و خستگی های روزانه مون داریم. برگرد.. حیفه! باور کن جدی می گم...
منتظرم ها....
در ضمن رقیب عشقی شدیم که! منم شاهرخ خان رو بعله.... اینجا بازار فیلم داغه اما من که سینما نمی رم.. یعنی راستش تا حالا نرفتم. امایکی کشف کردم همین پشت خونه، بعید نیست یه روز یهو بزنه به سرم و برم! جاتو خالی می کنم. بذار یه فیلم شاهرخ خانی خوب بیاد روی پرده.... فکر کنم ژانویه یکی بیاد.
راس می گی؟برام اسمشو بزار...
پاشو برو به لوحت یه نیگا بندازو بیا
حالا بازم دلت میاد ببندی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی خواد راه دوری بری همین لینک رو نیگا کن زوووووووووووووود
http://atr.blogsky.com/1388/08/10/post-165/
:(((((
مموووووووووووووووووووووووو
:(((((
بانوووووووووووووووووووووو
کوشی پس
ببخشیدا ما به شما رای دادیم که وبلاگت برتر بشه که بهتر و با انرژی تر از قبل کار کنی، نه این که جایزشو بگیری و بری و دیگه پشتتم نگاه نکنی
شرمنده م...
باید یه کم استراحت کنم...
با یه کم استراحت موافقم ولی زود برگرد که خیلی منتظرتیم
:))))
ممو خانم دستت درد نکنه این بساط برم برم چیه علم کردی ما توقع داشتیم که هر روز بهتر از دیروز باشی نه اینکه بری بدون ممو چیکار کنیم
برو خصوصی ایمیلو گذاشتم واست
استراحتت طولانی بشه پشتت باد می خوره تنبل میشیا از ما گفتن بود
:))))
چرا ایا؟!
دوستتون دارم...
چرا وبت رو بستی من تازه داشتم مطالبتو می خوندم . به نظرم خیلی نوشته هات جذابه .
من که لینکت کردم به وبلاگ من سر بزن .
:)))))
اصلا منم تعطیلش می کنمااااااااااااااااااااااااااا
بوسسسسسسسس!مسقره؟؟؟!!:)))))
عزیزم چرا برباگتو بستیدی
:)))))
:)))))
اصلا دلم خواسته به مسخره بگم مقسره
قربونت برم من!! زنگ زدی یه حال اساسی بهم دادیییییییییییییییییییییی!
و این یعنی بازگشت ممو :))
:))))
برگشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخ جووووووووووووووووون:)
:))))
تو که مینویسی ممو ..... فقط کامنت دو نی رو بستنی دل مارو بسوزونی؟
نه به خدا!!
دارم استراحت می کنم...
لوحتو گرفتی خیالت راحت شد؟ تو به من گفتی نبند حالا خودت؟ تو که میو میو می کنی برام بذاری بری؟؟
نه نرو...منو تنها نذار...ممو...
برگشتم...برگشتم...!!