رفتم پیف پافو از دسش گرفتم و گفتم: بخواب خاله جان! خفه شدیم...بسه!
گفت: وا!!اونجا روی پرده پٌر رطیله! پٌر عقربه! بزن بکششون و بعدش پرید و پیف پافو از دس من قاپید... نمی دونستم آلزایمر زورو زیاد می کنه؟یه زوری پیدا کرده بود...
دونه اومد و با هزار زحمت و در حالیکه از سرو روش عرق می چکید،خوابوندش...
ماهم دوباره رفتیم چمباتمه زدیم تو تراس و شورو کردیم کتاب خوندن.
1 ساعت بعد رفتم بهش سر بزنم ببنم یه وخ چیزی نخواد یا ببخشید(جاشو خیس نکرده باشه!!) آخه نیس که من خیر سرم بیبی سیتر بودم و نگهداری از سالمند کارم بود!
تا سایه منو دید یقه مو چسبید و گفت:اون کی بود با خودت برده بودیش تو تراس؟
گفتم:کی؟چی؟کجا؟
گف: همون پسره که قدش بلند بود و تو داشتی براش حرف می زدی و اشکاتو پاک می کردی...
گفتم: خاله جان! بی خیال! کسی اینجا نیس!
گف: آی تٌخ..مه جن!خودم دیدمش!چرا قایمش کردی؟بگو بیاد اینجا با هم اختلاط کنیم! گفتم الانه س که همه شهرو خبر کنه و یه چیزی به ریش ما ببنده که تا عمر داریم نتونیم پاکش کنیم.می شه آش نخورده و دهن سوخته!
رفتم تندی دونه رو بیدار کردم:دونه!! بدو بیا!! ببین خاله چی می گه!می گه تو اجنبی آوردی تو خونه!! الان میره همه جا رو پر می کنه و آبروی منو می بره!!
دونه خواب آلود سرشو بلند کرد و گف:عیبی نداره خجسته!! ازین حرفا زیاد می زنه! اون دفه به نوه 12 سالش گیر داده بود و تو فامیل چو انداخته بود که حامله س باید برین بچه شو کور*تا*ژ کنین!
بماند که اون شب تا صُب،۱۰ دفه خاله خانوم مارو از خواب بیدار کرد که: برین ؛آقا؛ رو از خونه اون یکی زنش بیارین! رفته سرمن هوو آورده...
حالا همین آقا(شوهرش) بیچاره ۱۰ سال پیش ،۱۰۰ تا کفن پوسونده بود و طفلی نتونسته بود همین نصفه زنو جمع کنه! چه برسه به اینکه یکی دیگه رم بیاره تو کار!
فردا صٌبش هم که دونه اومد اتاقشو جاروبرقی بکشه،داد و بیداد راه انداخت که: به اتاق من دس نزن!کف اتاقو جارو نکن!رو زمین طلا ریخته! می خوام جمعشون کنم!تو می خوای بریزیشون دور؟
نتجیه اخلاقی:برای اینکه زورتون زیاد شه،آلزایمر بگیرین!!جدولم زیاد حل کنین...
ایمیلنوشت:دوس جونا ایمیلاشونو چک کنن لوفطن!
وااااااااااااااااى خیلى باحالى به مولا
خدا امواتت و بیا مزه حداقل یکم میام اینا با نوشته هات خوشحال میشم حال کردم
در مورد الزایمر هم باید بکم خیلى بده اصلا دوس ندارم هیج وقت یا من یا اقوام دجار شن
وای خدا به روز هیچ کسی نیاره این آلزایمر گرفتن رو.
خیلی بده.
یکی از دوستان مادر بزرگش آلزایمر داشت (البته الآن فوت شده) میگه کلید میکرد من باید برم مدرسه:)
:)))))
حالا راست بگو اون پسره که آورده بودی ابو بود؟
نه بابا!! من اون موقه 19 سالم بود! ممو رو چه به این کارا؟اونم کجا؟خونه خاله مامانم که مریض توش بود و بوی دوا و دارو می داد؟؟؟
فکر کنم داروهاشون نیروزا بوده. به دل نگیر
:)))) احتمالن!!!
نه فکر نکنم
حاله بودن هم چه قدر دردسر داره ها
خدا رحتمش کنه...
ولی نه زور زیاد می خواییم ... نه آلزایمر...
پس چی می خواین؟
ای وای ممو بابا بزرگ منم اینجوریه همش فکر میکنه یکی تو خونس یا تو حیاطه ۲ نصف شب همه رو بیدار کرده گفته مگه نمیبینین الی میخواد بره سر کار پاشین بدرقش کنین حالا ۲ شب من تو خواب ۷ پادشاه بودم تو خونه خودمونا
آخی!! طفلک...خیلی سخته!
راستی آپم
داستانی بوده این خاله خانومها
اوهوم...
خدا بیامرزه خاله خانم رو !
الهی آمین!
ووووویییی. دو روز نبودم چه اپی کردی. دیر رسیدم
منم کم الزایمر ندارم! پیشگیری نکردم دیگه درمانم علاج نیست. خلاصه اگه فردا جوونی رو تو خیابون دیدی الزایمر داره و دنبال خونشون میگرده اون منم
ای جووووووونم!
ولی اگه واقعآ هم کسی و می اوردی .هیشکی حرفه خاله رو باور نمیکرد.فرصت و از دست دادی ها
چه می دونم! شاید!!
الهی بنده خدا. چقدر دلم سوخت براش.
اوهوم...خیلی گناه داش...
ای واااای هم خندم گرفت هم دلم سوخت
:(((((
خاله بابای منم آلزایمر داشت خدا بیامرز.. یهو میدیدم جلو خودمون داره در موردمون با یکی صحبت میکنه.. یه بار داشت جلو زنعموم در مورد خواهرش که میشه مادر شوهر زنعموم میگفت که آره عروساش اذیتش میکنن و از این حرفا
بد دردیه! یه رئیسم داشتیم آلزایمر داشت البته مال اون تازه شروع شده بود خدا بیامرزدش
آخی!! رئیست مرد؟؟نازی...
یادته ممو خانوم من همون خواننده ویبره هستم که یه بار مچمو گرفتیا
حالا می خوام بدونم رمز خرمالو سهم ویبره ها هم میشه آیا ؟
صبر کن بیام وبت...ببینم چه خبره!
طفلی.. هیچ وقت دلم نمیخواد اینقدر پیر و ناتوان بشم.
منم! دلم می خواد تا اونجایی که رو پام زنده بمونم...
خبر خاصی نیست جز دیونه بازیای دوتا موش و گربه
ممنون خانومی
تنکیو وری وری بوس هااااااااااا ولی قبلیا چی
من یه خورده کم رو تشریف دارم میدونم
مرسی عزیزم
فکر کردی کامنت دونی اون پستو بستی ما دیگه کامنت نمیزاریم

روم نشد. حالا خودت بودی یا نه
خانوم خانوما میره پست صحنه دار میزاره و در میره
ممویی پریروز یکی از دم مترو حقانی واسه ونک سوار ماشین شد با من (من جلو نشسته بودم) اونقدر شبیه تو بود که خدا بدونه. هی میخواستم بگم ببخشید شما ممویی نیسی
اوههههههههههههههههه! حقانی؟؟مترو؟؟
نه جیگر!! من نبودم!
من همون محدوده خودمون می پلکم!
ممو جان به من که ایمیل نزدی
مادر جان نمی گی اینجا بچه زیر ۱۸ سال میاد؟:)))
ایشالا همیشه عاشق باشین ، تازه شم ایشالا دیگه همیشه پیش هم باشین و همه چی خوب باشه.
قربان یو بشم من!
این پست آموزشی بید!! :))))
خوب بگوووووووووو همیشه. من الان جای ابو ذوقیده شدم. همیشه بهش بگو تا بدونه چه دل گنجیشکی خوشگلی داری ممو خوشگله من
قربون گیتیکم برم!
همیشه بگی لوس می شه ...کلن مردا زیاد جنبه ممبه ندارن گیتیکم!!
ممو خوب من رمز پست های قبلیش رو هم میخوام
ای جووووووووون!
یعنی اینکه تو چشات اشک جمع شده؟
بی معرفت تو که نظر نمی زاری هیچ وقت!!
پنجشنبه دیگه شنیدم مهمونی دعوتین؟
با اجازه تون!! شما هم تشریف می آرین دیگه؟؟؟
ممو جوووووووونم خوبی عزیزم؟
من که قبلا هم پسورد رو داده بودم
اون پایین قسمت در گوشی ها میدم
باشه عزیزم!!
الهی!
بابا پس من وضعم خوبه هی میگم آلزایمر دارم!!
آره بابا! خدا به داد ماها تو پیری برسه!!
پیرم پیرای قدیم ننه قربان!
ممو جون... سلام... چن روزی نیودم. اومدم همه آپاتو خوندم خانومی. بنده خدا خاله دونه
گناه دارن پیرا... من که همش از خدا می خوام تو ۴۰ سالگی تصادف کنم بمیرم! البته قبلش به آرزوهام رسیده باشما!:))
ایول یه حالی بلاخره به این ابو خانتم دادی بابا. یه کم لطافت تو زندگی خوبه مادر!آره...
رسید دستت عزیز دلم؟
آره خانومی رسید!!