وسواس

جدیدن یه حس خیلی تازه افتاده به جونم و مث خوره داره سلولامو به هم می دوزه و می ترکونه!! 

 تو محل کار قبلیم اصن احساس خوبی نداشتم و همه ش فک می کردم وختم و لحظه هام داره به بطالت می گذره! حالم به هم می خورد ازینکه بشینم پشت کامپیوترمو فقط اینترنت بازی کنم... اما تو محل کار جدید احساس بهتری دارم..فک می کنم مفیدترم اما بازم برام کافی نیس! به شدت دوس دارم یه جا مفید باشم و از بی عاری بدم می آد!

ابو می گه: تو دوس نداری کارت سبک باشه! دوس داری تا جون داری ازت بیگاری بکشن و جنازه ت بیاد خونه! سید(بابام) می گه:  تو رو باید برد سر ساختمون ، تا روزی 30 تا کیسه سیمان بزاری رو کولت و این ور اونور کنی تا بفهمی مفیدی و داری کار می کنی!

اما من دوس دارم مفید باشم و به وجودم احتیاج داشته باشن.می خوام یه فرقی بکنم با بقیه! دلم ی خواد یه کاری از پیش ببرم ، یه خاکی تو سرم کنم که  مهم باشه!

این وسواس منو کشته! واسه همین از اول اردیبهشت تا حالا دارم 2 جا کار می کنم و هر روز  ساعت 9 شب می رسم خونه ، طوری که نفسم بالا نمی آد و شام خورده نخورده پهن می شم رو تخت!

پینوشت: من رای می دهم.... تو رای می دهی؟؟ ... ما رای می دهیم؟؟؟ 

نظرات 11 + ارسال نظر
هلیا شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 10:45

خب ولی من اصلا دوست ندارم کار کنم و مفید باشم فقط دلم می خواد هی پول بگیرم

برعکس من هلی!!

حاج خانومچه شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 10:56 http://narimaz.blogspot.com

سلام مموشی جونم!
والا به مولا شرمنده ام که فرصت جا به جا کردنه این بلاگ رو نداشتم اما قول میدم اگه بشه تو همین امروز فردا جاشو عوض کنم خاهر!
راستی میگم بخورم اون وسواستو خاههههههههههر آخه تو مگه چقد جون داری که اینهمه میخای کار کنی ها؟ خب بیچاره ابو خان هم راس میگه به مولا

زود باش دیگه!! بیا بلاگ اسکای که خیلی سیستمش راحته خواهرررررررررر!

گوش مروارید شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 11:05 http://gooshmorvarid6063.persianblog.ir/

قربونت برم که اینقده اکتیوی تو دخمل ممو من واقعا شخصیت تورو دوس دارم وخودمم یه جورایی مثل تو هستم ولی دیگه نه به شدت تو

چی کار کنم ؟؟؟ جون اضافه دارم من!

فهیمه شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 11:13

چه حالی داری ممو جان..
اینهمه کار کنی که بعد چی بشه.. الان که جونی به تفریح و گردش برس عزیزم...
از پی نوشتت هم چیزی نفهمیدم...

منظورم انتخابات بود!! منظورم اینه که شماها رای می دین یا نه؟؟

پیتی شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 12:26

خسته نباشی... مگه تو و ابو باهم زندگی نمی کنید؟؟ چطوری می تونی تا ۹ بیرون باشی؟؟

نُچ! هنوز عروسی نگرفتیم!

آلما شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 14:03 http://www.almaa.blogsky.com/

منم این حسو دارم اما تو همین یه کارش موندم. تو چه جوری می تونی؟

گلابتون شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 14:26 http://golabi-golabatoon.persianblog.ir/

هر جور صلاح میدونی ننه !!!

ونوسی شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 14:38 http://www.tarhi-no.mihanblog.com

وااااااا اصلا در این مورد تفاهم نداریم با هم خانومممم

من شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 15:19 http://www.arrazz.blogfa.com

عسیسم خیلی خوبه.منم مثله تو ام.البته الان کار نمی کنم .اما دوس دارم به لطف خدا اگه درسم تموم شد و رفتم سر کار یه کار مفید انجام بدم.البته نه که بگم از مفید منظور سنگینی کار و وقت زیادش باشه ها.نه دوس دارم اگه یه ساعت هم انجام می دم اون یه ساعت رو مفید باشم و به قوله تو یه کار مهم انجام بدم.و البته کاریکه واقعا دوسش داشته باشم.امیدوارم سر هر کاری که هستی با علاقه کار کنی و اونطور که خودت می خوای کارت راضیت کنه .چون می دونی ؟ احساس می کنم کار اگه ادم رو راضی کنه بهش انرژی می ده نه خستگی.همیشه خوشبخت باشی

هنگامه شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 16:47

خانمی سعی کن تا اونجایی مفید باشی که به خودت بدنت روحت و زندگیت صدمه نزنی . عزیزم فرصت زندگی کردن یکبار به آدم داده میشه .

اکبر دوشنبه 11 خرداد 1388 ساعت 12:02 http://shirkola.blogsky.com

سلام
نمیدونم خانمی هستی یا آق پسری
هر چی گشتم نتونستم بفهمم
آخه آی کیو من زیاد بالا نیس

اسم برنج رو دیدم
اومدم ببینم نویسندش کیه و از کجاس؟
کاش میشد بیشتر از شما بدونم
موفق باشی عزیزجان

من خانومم!! ممو خانوم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.