چرا آدما اینقدر احمقن؟ می دونی لطف بی اندازه می شه وظیفه! آخه مگه می شه که شعر از تو باشه ، مال تو باشه !!!
ازش استفاده بکنن ، بگن اینطوری بنویس ، اونجوری بنویس ! بعد اسمتو پایینش ننویسن؟؟ حتی اندازه یه نخود هم برات ارزش قایل نشن؟ این همه مایه گذاشتی ! می تونستی اصن از ذوقت استفاده نکنی و بگی نمی تونم! بگی "نــــــــــــــــــــــه!" یه نه ی گندههههههههههههههه! که بخوره تو سرشو انعکاسش با برف سال آینده بیاد پایین!
اما هیش وخ دوس نداری بگی "نه" و دل کسی رو بشکنی! اما مگه آدما می فهمن؟ مگه حالیشون می شه؟
شعر گفتم برا 30 سالگی شرکتمون !! اونوخ نه ازم تشکر کردن ، نه گوشه شو نشونم دادن که چه جوری خطاطی ش کردن و قاب گرفتنش !!!! نه اسممو پایینش نوشتن! حالا اگه این شعرو اون منشی مدیر عامل که عقلش اندازه نخوده (و فقط بلده لوس حرف بزنه و "سلام" و "شلام" تلفظ کنه )می گف ، اسم هف جد و آبادشو به عنوان شجره نامه زیرش می نوش!
سر انتخاب شعار شرکت : اون یارو پسره یه کلمه گف: مثلث برترینها.... (منظورش مثلث عشقی خودشو مدیر عامل و دختر مسوول اداری بوده!!!) یه چرخ گوشت کردن تو حلقش! اونوخ من 18 بیت شعر گفتم دریغ از یه تشکر خشک و خالی!!!
پی نوشت بی حوصله: خوب بعضیا شعورشون نمی کشه دیگه! این مغز تعطیله!!!
بی شعور ها .بیام حالشونو بگیرم؟
می بینی طنینی؟؟ می بینی؟؟ خیلی گریه کردم امروز!!!!!!!! کاشکی یکی پیدا می شد حالیشون کنه!
از هرکسی به اندازه درک و فهمش باید انتظار داشت عزیز دلم
تازه طرف ادعاشه که حالیشه!
عجب آدمای اخمخ و تیرتپر و دانکی ای هستندا! خوب بابا جان تو چرا نرفتی اعتراض کنی آخه؟ یه دادی... بیدادی... هواری چیزی آخه.... هیچی هیچی نگفتی؟
مواظب خودت باش ممویی:-*
ولشون کن.. حرص نخور بیخودی:-*
نه! فقط گریه کردم!!!!!!!!!!!! ازین آدمای بخیل عقده ای چیز دیگه ای رو نمی شه انتظار داشت!!!!!!!!!!!
salam khobi?weblogamo to peyvandat avaz mikoni?web jadidamo bezar ghalebet khaili ghashange man asheghe gorbam
سلام ممو جون.. عجب آدمای پر رویی پیدا میشن ها... من هم اگه بودم حسابی جیغ می زدم.. لیاقت مدیر عاملها همون منشی فاسدشونن.. تو خودتو ناراحت نکن
آخ گفتی! آی گفتی!!!!!!!!!!! از دیروز تا حالا اصن بی حالم!!!!!!!
اخی پس شعر هم میگی ولشون کن نمی فهمن دیگه .ارزششو ندارن .راستی نمیشه شعرتو اینجا بذاری
باشه عزیزم! می زارم! خیلی شاکیم!بزار حالم خوف شه می زارم!
وووویییییییی
من جای تو حالم داره بد میشه.
اما زیاد خودتو اذیت نکن. به نظر من برای دفعه بعد یادت بمون. شعر ۴۰ سالگیشونو نگو
تا اون موقه من استعفامو نوشتم نیلو جونمممممممممم!
ای بابا چقدر عصبانی هستی... شعر برای این اداره گفتی؟!!!!
ولی کن این کار ها رو... همین که صبح به صبح زحمت می کشی و می ری اونجا خودش کلیه .. دیگر شعر گفتن نداره...
راستی چرا شماها خصوصی ندارید...
چه جوری بهت بگم....
آره! لیاقت ندارن که! چی بگی سوگل جونم؟؟؟ برام همینجا کامنت بزار ! تاییدش نمی کنم!من اینجا خیلی از کامنتای خصوصی بچه ها رو تایید نمی کنم عسیسم!
ساعت 30/9 ...
میگم ممو جونم دیروز خواستم ازت یه سوال بپرسم یادم رفت. چرا اسم وبلاگتو گذاشتی عطر برنج؟؟ فضولیه میدونما. اما احساس میکنم یه مورد خاص پشت ماجراست منم که فضول.
والا نیلویی! من از عطر خوشم می آد! عاشق عطر برنج تو کوچه پس کوچه های قدیمی تهرانم! خاطره های خوش کودکی من با عطر برنج تو کوچه های محله قدیمی مامان بزرگم شوشرو می شه! به همین خاطر گرمی و صفای زندگی مشترک رو برام تداعی می کنه! حالا این وبم هم مال زندگی مشترکمه دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یه کم هم خاصه!
اسمش خوبه؟؟؟