عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

معرفی کتاب(آیینه ای برابر ایینه ات می گذارم)

نام:آیینه ای برابر ایینه ات می گذارم

نویسنده: نغمه و هانیه

نشر: سایت 98 یا


این کتاب در مورد یک عشق دهه شصتیه...هانیه  توی سالهای جنگ عاشق پسر همسایه،امیرعلی، می شه و بعد پسر به جنگ میره و اسیر میشه و هرگز بر نمی گرده...اما تقدیر همیشه یه بازی توی آستین هزارتوش آماده داره...

داستان روایتی واقعی و روان و دلچسب داره...از دخترهای پولدار و پسرهای آنچنانی خبری نیست...

برای خوندن خلاصه داستان روی بقیه ش کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

شخصیت سازی در داستانهای من!

خب باید بگم من شخصیت سازی من تو داستانها بر اساس واقعیته!

یعنی همیشه الگو داشتم و از روش نوشتم...هیچوقت شخصیتی اونقدر تخیلی و به دور از انتظار نبوده..

شیدای ایستگاه آخر یه دختر تودار و مظلومه و شاید کمی لوس به خاطر دردانگیش!

تو بخت زمستان هم گلنوش مغرور و خوش تیپ و از خود راضیه.اما شکننده!

مردهای داستانهام رو سعی کردم متفاوت بسازم:

مثلا" شاهین مرموز ، آروم و دوست داشتنیه! البته یه کم خرده شیشه داره!

اما فریبرز پاک ، دست نیافتنی ،مغروره و گاهی هم بدجنس و لجباز می شه.

می بینید آدمهای قصه های من خاکسترین...نه خیلی سفیدن...نه خیلی سیاه...

نه دیون و نه فرشته...حد تعادل دارن...حتی شخصیتهای فرعی هم همینطورن...اشتباه می کنن،خطا می رن و بالاخره بری از اشتباهات نیستن!

هیچ کدوم از این شخصیتها چشم رنگی و کامل و پولدار نیستن...

حالا تو شخصیت سازی سومین رمانم می خوام یه کم خلاقیت به خرج بدم و نکات ریز رو وارد داستان کنم!

شخصیت مرد ایده آل شما چطوریه؟یعنی اونی که الان دارید منظورم نیست! اونی که باید باشه،منظورمه...

می خوام نکات ریز رو در آرم...

ممنون می شم تو نظرات برام بگید...دوست داشتید با اسم مستعار بنویسید برام.

یک نویسنده:عاشقانه سبک و بازاری نمی نویسم!

سلام...سلام...

گفتم امروز بیام متن مصاحبه م با ایسنا رو بذارم و برم...چون خیلی کار دارم.

بخوانید از بنده در بقیه ش!

برای دیدن ادامه مطلب روی بقیه ش کلیک کنید.

ادامه مطلب ...

آب راه خودش رو پیدا می کند بالاخره :))))

بالاخره یک داستان خوب بی شیله پیله و بی اغراق با موضوع جدید،جایگاه خودش رو تو این آشفته بازاری که هر کس مدعی چیزیه ،پیدا می کنه...

در همیشه روی یه پاشنه نمی چرخه...

ممکنه یه شروع اولش سخت باشه و هفت خوان رستم داشته باشه اما وقتی روی روال بیفته درست می شه...

اینجور موقعها می گن گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی...

هرگز نباید ناامید شد...هرگز...حرف بدخواهان همیشه تاثیر موقتی داره.

صبر همیشه تو کارهای هنری و با سرمایه گذاری عاطفی بلندمدت جواب می ده...

توی چهار تا خبرگذاری کتاب دومم "بخت زمستان" رو به عنوان کتاب پرفروش این ماه معرفی کردن...

اینه که می گن آب راه خودش رو پیدا می کنه...

خبر خوشحال کننده ایه برای من...

خدا روشکر...

رمزنوشت:پست بعدی رمزیه! هر کسی رمز می خواد،حتما باید وبلاگ هم داشته باشه و ایمیلی رو هم که استفاده می کنه و درسته برام تو نظرات این پست بذاره.واقعیت بگم که موقعیت اینکه وبلاگها رو دونه دونه باز کنم و براشون رمز بذارم رو ندارم...فقط می تونم ایمیل بکنم.

برای دوستانی که وبلاگ ندارن،تحت هیچ شرایطی رمز ایمیل نمی شه متاسفانه!


خرید اینترنتی و غیر اینترنتی کتاب اول و دوم من...(بنا بر درخواست دوستان

صبح روز پنجشنبه تون بخیر...

چندین پیغام خصوصی و ایمیل از دوستان داشتم گفتم یه پست در موردش بنویسم تا راهنماییشون کنم.

من فعلا" امکان پست دو کتابم رو به شهرستان ندارم...علتش هم سرشلوغی بسیار زیادیه که این روزها گریبانم رو گرفته.

اصلا فکرهای بد نکنید در این باره...

واقعیتش اینه که خیلی خوشحال می شم که کتابم را امضا کنم و برای دوستان خاموشی که تو شهرستان زندگی می کنند،بفرستم...واقعا باعث افتخارمه...

اما با عرض شرمندگی امکانش فعلا" نیست.

یک عده از دوستان گلم خواسته بودن دوباره لینک خرید اینترنتی "بخت زمستان" رو اینجا بگذارم.

متاسفانه "بخت زمستان" رو فروشگاه جیحون تمام کرده...یعنی دیگه موجود نداره.(چون پر فروش بوده دیگه!)

فقط چاپ قدیم "ایستگاه آخر" رو داره که اونم باید عضو بشید و سفارش بدید.

در حال حاضر برای دوستان عزیز ساکن شهرستان فروشگاه اینترنتی شهر کتاب هر دو کتاب من رو موجود داره و می تونید ازش خریداری کنید به صورت انیترنتی.(همون عضو شدن توی سایت و پرداخت اینترنتی و بعد هم پست پیشتاز می یاره دم منزل با قیمت پشت جلد!هیچ هزینه اضافی هم نمی گیرن!).این سایت بسار مطمئنه و دوستان زیادی ازش خرید کردند و راضی بودند .باز برای اطمینان می تونید تماس بگیرید و سوال کنید.

دوستان عزیز تهرانی هم می تونن از شهر کتاب گلدیس (واقع در میدان دوم صادقیه)،کتابسرای دانش (واقع در منطقه سعادت آباد،بالای میدان شهرداری رو به روی قنادی لادن )و شهر کتاب فرهنگسرای ابن سینا (در خیابان ایران زمین شهرک غرب) ، هر دو کتاب رو تهیه کنند.

در ضمن تمام کتابفروشیهای معتبر سطح تهران کتابهای من رو دارند و به فروش می رسونند.

این هم اطلاع رسانی ای که درخواست کرده بودید.

خوشحال می شم کتابها رو بخونید و من رو از نظرات ارزشمندتون آگاه کنید.

کتابخوان بمانید...

معرفی کتاب(همین حوالی)

نام کتاب:همین حوالی

نویسنده: سمین شیردل

انتشارات:حکایتی دیگر


خوب معرفی کتاب این هفته می رسه به یک رمان بامزه و صد در صد آموزنده...

من دوستش داشتم.البته بگم ها! اولش توی ذوقم خورد حسابی...اما از اواسطش واقعا جذبش شدم و دیگه نتونستم زمین بگذارمش.


برای خلاصه داستان رو بقیه ش کلیک کنید...

 

ادامه مطلب ...

صاعقه ای در ذهن...

جمعه شب چه رعد و برقی شد!!از ساعت یک شروع شد تا سه شب ادامه داشت!

دیدید؟

انقدر نزدیک بود با صدایی مهیب که من دیگه از صداش لذت نمی بردم!خونه ما هم طبقه بالاست و وقتی رعد و برق می زد و این صاعقه می شکست و نور می شد، تمام اتاق مثل روز روشن می شد...واقعا وحشتناک بود...(البته خدارو شکر به خاطر این نعمت و پدیده بی نظیر..)

جالبه سالهای پیش اینطوری رعد و برق نمی زد اما حدود 2 ساله که اینطوری شده... و شبها که هوا خاکستری می شه و ابرها به هم فشرده می شن،صداهای مهیب گوش رو کر می کنه...خیلیها می گن برای همین دریاچه چیتگره که به تازگی تو حومه تهران زدن...خیلیهای دیگه هم می گن هیچ ربطی نداره! خدا عالمه!

حالا تو این هیری بیری،دونه برنج تو اتاقش روی تخت خودش بود و من می ترسیدم این صداها که دقیقا مثل زمان جنگ و موشک بارون بود،بیدارش کنه و یک وقت بترسه! اما هر بار که بهش سر می زدم،می دیدم عمیق نفس می کشه و تکون هم نمی خوره!

به ابو می گفتم:نکنه یه وقت این بچه ناگهانی از خواب بپره و بترسه...برم بیارمش پیش خودمون!

اما ابو می گفت:بگیر بخواب! اون الان خواب 7 تا پری رو هم دیده...مثل اینکه تو بیشتر از اون ترسیدی!!

به این نتیجه رسیدم که دونه برنج گاهی اوقات با یه صدای تق کشوی تختش همچین از خواب عمیق می پره و می خواد از تخت بپره پایین که بیا و ببین!

گاهی اوقات هم بیخ گوشش صاعقه در کنی،از خواب نمی پره که نمی پره!هزار ماشالاااااااااااااااا!

می دونید صاعقه پریشب من رو یاد چی انداخت؟یاد جرقه نوشتن "بخت زمستان" که تو یه شب بارونی زده شد و اسمش که تو یه شب برفی به ذهنم اومد...بدون اینکه هیچ پیش زمینه ای از چیزی داشته باشم و ذهنم مشغولش باشه...

هی می خوام بیام اینجا بنویسم ازش وقت نمی شه!تو این یک ماهی که از چاپش می گذره،تو خصوصی و عمومی حدود 50 تا 60 تا کامنت مستقیم از شناس و ناشناس در موردش دریافت کردم که بی اغراق و خداییش همه شون مثبتن!اکثرا" هم می گن نمی تونن کتاب رو زمین بگذران و جذابیتش زیاده و دو روزه تمامش کردن...می دونستم خوب نوشتمش و بهش ایمان داشتم و دارم!اما نه دیگه تا این حد! راستش باورم نمی شه که اینقدر جلب رضایت و نظر کرده باشه...

ممنون به خاطر اینکه هستید و ممنون به خاطر اینکه با نظرات مناسبتون برای ادامه این راه بهم انرژی مضاعف  می دید...

دوست دارم سومین رمانم رو زودتر تموم کنم و به دست صاحبش برسونم تا به موقع برسه دست مخاطبان!

خدایا هزاران بار شکرت...

ناتمامٍ من

کوچه خلوت...

باران باریده بر سنگ ریزه های کف باغ...

چتری بر سرم...

هوا ابری و خواب آلود و خیس...

من محو تماشای همبستگی عادت و شعر و بهار...

می روم تا داستان ناتمامم را کنم تمامٍ تمام...

کتاب بر وزن عادت...

جدیدا یه عادتی پیدا کردم..

عادتی که دست خودم نیست! مجبور شدم که بهش عادت کنم.

می رم کتاب فروشی، کتابهایی رو که تو سایتای مختلف معرفی می کنن و یا دوستان بهم توصیه می کنن،می خرم بعد نمی خونم!!

احتکار می کنم تو کتابخونه!هی تماشاشون می کنم و به خودم می گم الان می خونم...فردا می خونم...پس فردا می خونم!!

اما نمی شه...یا وقت کم می یارم یا حوصله...

بعد یه کاری می کنم...

هر وقت زنداییم رو می بینم،چند تاشون رو می دم بهش بخونه.اونم آدم با دقتیه و کتابخونه.

بعضی وقتا اگه من اون کتاب رو خونده باشم،می یاد می شینه باهم در موردش بحث می کنیم و در مورد محتواش حرف می زنیم.

اما جدیدا" کتاب رو که می خونه ازش می پرسم: چطور بود؟ اونم بهم می گه: خوب بود یا بد...

بعد من دیگه میلی به خوندن اون کتابا پیدا نمی کنم...می زارمشون کنار...

نمی دونم چرا!! اما تازگی اینطوری شدم...

هم سخت پسند شدم و هم باید از 100 نفر (به خصوص دوست جون!)بپرسم که کتابه چه جوری بود،تا رغبت کنم بخونمش...

نمی دونم!

شاید اینم یکی دیگه از مزایای مادر شدن باشه! برای چیزی که قبلا" مورد علاقه ت بوده،وقت و حوصله کم می یاری...

بعدا نوشت:دیدن دوستان قدیمی چقدر خوبه.چقدر تو روحیه آدم تاثیر می ذاره.یه عالمه درد و دل داری که در موردشون  باهاشون حرف بزنی و چه خوب که کلی حرف و فصل مشترک داری باهاشون.ممنون به خاطر همه چیز.