عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

کتابم داره تموم میشه!!! هورااااا!

سلام سلام...

خوبید دوستان عزیز؟

از اینکه هر روز 200 نفر به اینجا سر می زنن،خوشحالم!

اومدم یه خبر خوب دیگه بهتون بدم...کتابم داره میره رو چاپ دو!( در عرض دو ماه فقط!!!)

اگر هنوز نخریدنش،حتما دست به کار بشید،چون چاپ یکش داره تموم میشه!نگید گرونه و اینها! والا قیمت اون پیتزا و نوشابه ای که همه می خورن و برای بدنشون هم مضره، بیشتر از اینه! واقعا روی هم رفته چقدر برای غذا هزینه می کنید؟مطئنا" هفته ای بیشتر از این مبلغ برای غذاهای مضر و فست فود هزینه میشه و خیلی ها هم با لذت می گن: آره دوست داریم...ولی واقعا حیف نیست آدم کتاب نخونه؟به شعور و معرفتش اضافه نکنه؟؟؟حالا کتاب من نه! ولی کتابهای خوب دیگه چی...؟

باز خود دانید...بیشتر فکر کنید...

کتاب رو از کجا تهیه  کنید؟خب معلومه! از سایت شهرکتاب انلاین.کلیک کنید!

shahreketabonline.com

یا می تونید از شهرکتابهای شهر محل زندگیتون بخریدش.اگر نقدی نظری داشتید،تو قسمت پیغامها برام بذارید! چون نظرات پستها رو می بندم...مرسی عزیزانمممم! فعلا!

سلام به روی ماهتون،مراسم رونماییی کتابم امروزههههههه!

سلام دوستان قدیمی و جدید این وبلاگ...

خوبید؟

خبر دارید که روز سه شنبه همین هفته 27 مهر 95، نقد کتابم و معرفی خودم توی روزنامه اطلاعات چاپ شده؟بلیییی! کویر جانمان ترکونده! بسیار زیاددددد! اگر روزنامه رو دارید یه نگاهی به ضمیمه ادب و هنرش بیندازید!

این نشون میده خدا با منه...زیاد...پشتمه...بیشتر از اونچه که انتظارش رو دارم...

می خوام امروز دعوتتون کنم به مراسم رونمایی کتابم از قلب کویر...

حتما تشریف بیارید که موجب دلگرمی هستید.

با استاد عزیزم استاد جزینی و نویسنده ی عزیز شهلا آبنوس در خدمت عزیزان و جشن کوچک تولد کتابم هستیم.ورود برای عموم آزاد است.مخصوصا دوستان کتابخوان و وبلاگ خوان و کتابدوست.

وجودتون مایه ی دلگرمی منه و اینکه روی ماهتان را از نزدیک می بینم بعد از مدتها.

آدرس دقیق و ساعت روی پوستره.

امروز جمعه 30 مهر 95 از ساعت 5 تا 7 در موسسه هفت اقلیم واقع در خیابان شریعتی،بالاتر از خیابان ملک بعد از کشواد پلاک 569،

منتظر دیدار روی عزیزان هستم.

آمدم با کتاب سومم :))))

سلام بر روی ماه خوانندگان گل این وبلاگ.چقدر دلم تنگ شده بود براتون...شهریور ماه منه ماه تولدم و امیدوارم کلی اتفاق خوب توش بیفته برام...

چقدر خوب شد که من به بهانه ی چاپ کتابم،اومدم اینجا تا باهاتون حرف بزنم.

عزیزانم،من بالاخره اومدم با یه خبر خوش...

کتاب سوم من با نشر درجه یک رمان که همون نشر علی ه،تو این هفته که هفته ی اول شهریور باشه،بیرون میاد.واقعا خوشحالم چون زحماتم دوباره به ثمر نشست و تونستم یک اثر دیگه از خودم به ثبت برسونم.اثری که کاری متفاوته و موضوع و پرداختش با کارهای قبلیم،فرق داره.خودم دوستش دارم چون براش زحمت کشیدم و با یک نشر خوب برای چاپش اقدام کردم.عاشق طرح جلدشم که زیباست و واقعا پاش زحمت کشیده شده و فکر گذاشته شده.

این کار پر از پیغامه و حرفهای جدید و مهم که به دغدغه های امروزی وصله و به کار مادر و دخترهای امروزی میاد.

این اثر پر از زنانگیهای خاص و احساسات و کشمکشهای درونی یک دختر و درگیریهاش با دنیای بیرونه.زبان روان و ساده است.پیچیده ننوشتم اما معمایی هم هست.ضربه های داخل داستان،غیرمنتظره ست و دور از انتظاره.

امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید.این کتاب تو این هفته وارد بازار میشه و تو تمام شهرکتابهای سطح ایران پخش میشه.حتی توی آمریکا و سوئد و کانادا هم پخش میشه. اگر می خواید اینترنتی بخریدش،به سایتهای خرید کتاب مثل بوک سیتی یا سایت اینترنتی شهرکتاب مراجعه کنید.http://shahreketabonline.com/

عضو بشید و خرید کنید.اسم نشر رو به یاد داشته باشید حتما.

دوستتون دارم و امیدوارم این بار نظر موافقتون رو جلب کنه.

تا درودی دیگر بدرود.

پ.ن: این هم لینک کانالم که دوستان خواسته بودندکه خوشبختانه  9 هزار تا ممبر داره.روش کلیک کنید:

https://telegram.me/joinchat/BjTY6zvroK4NpFmqcYRcfw


میهمانی خداحافظی...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سفرهای عطربرنجی...

مثل اینکه وبلاگنویسی دیگه داره کم کم منسوخ میشه...

انقدر ویچت و واتس اپ و وایبر شلوغه که وبلاگهای بدبخت منزوی شدن...

اما خوب! اکه یه وبلاگ نویس باشه که علاقه ش رو ترک نکنه اون منم...

ماه پیش سفری رفتیم که واقعا سفر خوبی بود...جدا از هوای خوب،با آدمهای خیلی خوبی هم هم سفر بودیم که لذت سفر رو برامون دوچندان کردن...

در ادامه مطلب یه دوجین عکس از خوردنیها و مناظر سفره...

ببنید و همراه باشید... 

 

ادامه مطلب ...

یلدای خاطره انگیز ما...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاص!(رمز فقط به تعداد معدودی ایمیل شده.)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زنانگیهای محض...

گاهی وقتها دلم برای روزهای دور تنگ می شود...

خوش دارم یک دوش آب سرد بگیرم در این پاییز کمرنگ...

بعد موهایم را زیر سشوآر گرم خشک کنم.

آنوقتیک لیوان قهوه هلدار برای خودم دم کنم و بدون شیر نسکافه سرش بکشم تا به آخر...

رو به پنجره ام.به پنجره ای که بسته است و تماشای پاییز از پشت آن هم زیباست..

گاهی وقتها دلم برای همین چند ماه پیش هم تنگ می شود...

روزهایی که فرشته ام چهار دست و پا بود و وقتی می خندید چشمانش ستاره می شد...

ستاره ای پر نور و براق و شیطان...

آنوقت می آمد می نشست روی پایم و تکیه می داد به من!

بعد چای و نباتش را می ریختم در شیشه و تا به آخر سر می کشید با لذت...

گاهی وقتها دلم برای همین دیروز هم تنگ می شود...

همین دیروزی که من دویدم توی پارک جلوی خانه...

چتری های تازه کوتاه شده ام را باد برد...

دخترکی شدم بازیگوش و یکدنده دوباره...

به بوفه پارک که رسیدم یک مترو خریدم و گاز زدمش.

تمام شکلاتش حل شد در گلویم...

دلم را زد اما بطری آب معدنی شستش و برد پایین...

برای گربه همسایه شیر خریدم ...

همانجا ریختمش توی ظرف...

طفلک گرسنه بود لیسید و با چشمهایش تشکر کرد...

یک دانه گل رز کندم برای خانواده ام از باغچه...

آنوقت از پله ها که بالا آمدم،حس کردم چقدر بزرگ شده ام...

چقدر زنانگیهایم رنگ عقل و منطق گرفته اند به خودشان...

چقدر هستم و خودم را گم کرده بودم تا همین دیروز...

با یک بغل عطر پاییز...

اوه اوه!

اینجا رو چه گرد و خاکی گرفته!

انقدر از اول آبان گرفتار بودم که نرسیدم،سر بزنم به اینجا...

تولد دونه برنج با تم کفشدوزک به خوبی و خوشی برگذار شد و تمام شد خداروشکر...

از همه چیش هم راضی بودیم.کیک و لباس و تم و شام و صد البته کادوهای نفیسی که آوردن!

هفته پیش هم یه سفر چند روزه داشتیم به رویان همیشگیمان!

هوا خیلی خوب بود...آفتابی.صبحها ملایم بود و شبها سرد سرد...

اما خیلی خوب بود.تجدید قوا و روحیه بود برامون.

یه عالمه مطلب و پست نانوشته تو ذهنمه که باید پیاده بشن تو این وبلاگ!

در ضمن درگیر یه رمان جدید هم هستم.بیشتر دارم اونو می نویسم و اینجا کمرنگ شدم...

وقت کنم اون پست رمزی هم محفوظه! رمز هم فقط به دوستانی داده می شه که می شناسمشون.

ادامه مطلب هم چند تا عکس انتخابین...

 



جاده هزار رنگ هراز در پاییز...

ادامه مطلب ...

روزهای شلوغ مهرماهی...

سلام سلام...

یه سلام رنگارنگ پاییزی...

یعنی من عاشق این هوام! انقدر حالم رو خوب می کنه که خدا بدونه...

انقدر نیومدم اینجا که گرد و خاک از سر و روی این وبلاگ داره بالا میره!

خیلی خیلی گرفتار بودم.

دو تا عروسی پشت سرهم واقعا برای آدم جون و پر نمی گذاره!

تازه اگه این عروسیها به رسم عادت قدیمی پاتختی هم داشته باشن که دیگه هیچی!!!

آدم داغون می شه...

عید تا عید بود! ما دقیقا دو هفته ست درگیر این مراسماتیم...

ما که فامیل درجه دو بودیم،این بود وضعیتمون! دیگه خانواده عروس و داماد چه بدو بدوئی داشتن بنده خداها!

خداروشکر مهمونیام رو قبل از این بدو بدو ها از اول مهر برگزار کردم و خودم خیلی راضی بودم!

در عرض 10 روز 4 سری مهمون دعوت کردم و خودم از آشپزی و سالاد و دسر درست کردن واقعا لذت بردم.

سری یکی مونده به آخر دوست جون بود.

خوشبختانه زود اومدن و حسابی با هم گپ زدیم و این فسقلیها هم از سر و کولمون بالا رفتن و تا 12 شب نخوابیدن!

دونه برنج که چشم رو هم نمی گذاشت.اومده بودیم تو اتاق خواب تا اینا رو خواب کنیم،اونا ما رو خواب کردن!!!

از غذاها هم عکس گرفتم که تو ادامه مطلبه...

یه سر بزنید.

ادامه مطلب ...