عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

کلمات گم شده

این صفحه ی سفید دارد مثل خوره مرا می خورد.

بازش کرده ام رو به رویم و نمی دانم از چه بنویسم؟آن موقعها از چه می نوشتم؟نمی دانم!

انگار ته کشیده ام.از مطلب ،از نوشتن.

شاید هم آنقدر نوشته ام که الان دیگر کلمه ها تمام شده اند و پوسیده اند.

شاید هم نه! نپوسیده اند هستند و من پیدایشان نمی کنم.

شاید هم پیدایشان می کنم اما نمی دانم چطوری بچینمشان.چطور جمله بسازم و از چه بگویم؟

چقدر شروع دوباره سخت است.

چقدر همه چیز خاک گرفته و مبهم و پر غبار است.

سلام وبلاگم!

سلام روزهای آبیِ پر خاطره...

خودت دستم را بگیر و مرا از روزهای رکودت برسان به سر منزل عشق روزهای دور.


آدمها قد آرزوهایشانند...

می دانید؟

من آرزو کردن را دوست دارم...

دوستی می گفت:آرزو کردن یعنی حسرت داشتن ...یعنی تو چیزی را بخواهی و نداشته باشی اش و مدام حسرتش را بخوری...مدام به خودت نهیب بزنی که چرا نداری اش و بعد در خودت فرو بروی و غصه بخوری...

اما نه!اینطور نیست...

من عاشق آرزو ام.عاشق آنم که آرزو کنم و به آن فکر کنم تا بینهایت.برای رسیدن به آرزویم،نقشه بکشم،برنامه ریزی کنم و خلاصه در ذهنم برای خودم خوش باشم.

همان دوست می گفت:اگر آرزو نداشته باشی خوشبختی!ارزو آدم را بدبخت می کند.از درون می خورد.شاید همین آرزو است که حسود می کند و خانمان بر می اندازد.

اما موضوع به این بغرنجیها هم نیست.

من همیشه می گویم آدمی که آرزو ندارد،یک آدم به بن بست رسیده است.آدمی ست که به ته زندگی رسیده.یعنی امید ندارد.زندگی ندارد.عشق ندارد.فردا ندارد.

مصی می گفت:آرزو یعنی دروغ...یعنی اینکه خودت را گول بزنی...یعنی سر روحت را شیره بمالی که بالاخره می آید...یا می خری اش...یا اینکه می سازی اش...

اما من همیشه به حرفهایش می خندم و سکوت می کنم.هر شب ابری بالای سرم می سازم و به خواب می روم.ابرهای من گاهی کوچکند و گاهی بزرگ...اما هر چه بزرگتر باشند،من امیدوارتر و پر انگیزه ترم.

هر چقدر بیشتر آرزو کنم،صبح زودتر از خواب بر می خیزم...آواز گنجشکها برایم می شوند گوش نوازترین موسیقی دنیا.خانه ام می شود امنترین و عاشقانه ترین آشیان...و شبها به این شوق به خواب می روم که باز بخوابم و در خواب از آرزوهایم پیراهنی پرنقش و نگار ببافم و بر تن کنم...

آرزو کنید...و آرزو کردن را یاد بگیرید...هر چه آن ابر بالای سرتان بزرگتر باشد،روحتان هم بزرگتر است...

باور کنید!

پینوشت: لینک این پست در لینک زن...

آسمان ابری ست...

دلم گرفته...

خیلی...

امروز یه دل سیر گریه کردم...

یه دل سیر...

چی کار کنم؟

خوب منم یه وقتایی اونقدر دلگیر می شم که همه ش می بارم...

نمی شه پنهونش کنم...

همیشه صادق بودم...

همیشه...هیچوقت دروغ نگفتم...

نمی دونم چرا وقتی یه اندوهی از پشت کوه می رسه،بقیه هم پشت سرش سرازیر می شن...

مثل گنجشکایی که وقتی یه جا دونه می بینن،همدیگه رو صدا می کنن تا با هم یه دلی از عزا در بیارن...

اگه دلم می گیره می نویسم که دلم گرفته..اگرم شاد باشم می نویسم که شادم...

و امروز یه اندازه یک آسمون دلم گرفته...

ابرهای غصه چه تیره و تارند امروز...

با اینکه بهاره

اما دل من

تیره و تاره...

عطر برنج امروز آفتابی نیست...

نیست که نیست...

آمار خواننده های خاموش خجالتی...

سلام و صد سلام به خوانندگان عزیز این وبلاگ...

دوستتون دارم...
بذارید مثل همیشه باهاتون روراست باشم...

اگه بگم همه تون رو دوست دارم،دروغ گفتم!چون یکی دو نفری هستن که دوست داشتنی نیستن...

چرا؟

خوب خودشون بهتر می دونن.

عادت دارم همیشه راستش رو بهتون بگم و الکی چیزی رو پنهان نکنم.از این آدمایی هم نیستم که بگم عاشقتونم اما بعد کسی رو تحویل نگیرم و فقط ظاهرسازی کنم...

از اینکه همیشه همراهم بودین و همیشه اینجا رو می خونید ممنون.

چند روز پیش به این فکر افتادم که چرا آمار وبلاگ من بالاست اما تعداد نظرات یک دهم آمار هم نیست؟

به دو تا جواب رسیدم...

بعضیا خوششون می یاد و حال ندارن برام بنویسن...

بعضیا خوششون نمی یاد و طبعا نمی نویسن...

بعضیها هم کلا بی حوصله ن!

از یه طرف چند نفری برام تو خصوصی پیغام گذاشتن که نمی تونن نظر بگذارن و شاید مال قالبم باشه...شاید درست باشه چون من خودمم برای بلاگ اسکاییها به زور نظر می زارم...مدام کد پایین کامنت رو باید رفرش کرد و دوباره نوشت...

اول از همه از دوستان نازنینٍ قدیمی و جدید که همیشه یا گاهی وقتها می کامنتن و حضورشون پر رنگه،به خاطر وقت گذاشتن و خوندن مطالب این وبلاگ،تشکر می کنم.

دوم اینکه دوست دارم بدونم چند نفرن که خاموشن و اینجا رو می خونن اما بی هیچ ردپایی اون دکمه ضربدر رو می زنن و وبلاگ رو می بندن؟از کی منو می خونن و چه جوری با اینجا آشنا شدن؟ممنون می شم خودشون رو معرفی کنن تا من بیشتر باهاشون آشنا بشم.چون اخیرا" اونطور که من تو آمارها دیدم،از کشورهای برزیل ، آمریکا، انگلیس ، کانادا ، پرتغال ، مالزی ،فرانسه ،ایتالیا و آلمان هم خواننده دارم...

یه عزیزی این وبلاگ رو ازین سایت دنبال می کنه: http://newsblur.com

زودی خودش رو معرفی کنه!!!

برای تبریک بارداریم و به دنیا اومدن دونه برنج خیلی از خاموشهای عزیز روشن شدن و سیل کثیر کامنتهایی که جدای از عمومیها تو خصوصی برام اومد،من رو شوکه کرد.

پس تو این پست منتظرتونم تا رخ بنمایانید و خودتون رو معرفی کنید،خاموشان خجالتی و عزیز! ولو شده با یه کامنت کوتاه...خواهشا خصوصی نکنید که راه نداره!!!

پینوشت مهم:این پست سنجاق شده به بالای وبلاگ.پستهای پایین ،هفته ای دو سه بار آپ می شن.یعنی تا اینجا رو باز کردید این اولین پسته برای اعلام حضور خواننده های خاموشی که هر از چند گاهی اینجا رو باز می کنن و می خونن.پستهای جدید پایین همین پستن.