عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

این مردمان غم پرست...

می دانید؟

ما مردمان غمگینی هستیم...

می خندیم،به میهمانی می رویم،زندگی می کنیم،عشق می ورزیم،قهقهه می زنیم،سعی می کنیم شاداب باشیم،سعی می کنیم روزمرگیها را عقب بزنیم اما انتهای تمام اینها،ته دل تک تک مان،همانجا که قهقهه هامان از آن سرچشمه می گیرد، غمی نهفته داریم...

غمی که در نی نی چشمهایمان موج می زند...غمی که هست و انکارش ممکن نیست...

می دانید چرا اینقدر مطمئنم؟

چون همیشه اولین قسمتی را که در روزنامه باز می کنیم،سرویس حوادث است:

مردی با چاقو به قتل رسید...زنی در تصادف جاده ای جان باخت...مرگ مغزی جوانی ناکام...اهدای عضو... تو بگو اول می رویم سراغ ادب و هنر؟خیر!!

 همیشه وقتی از گوشه و کنار می شنویم که کسی در بستر مریضی ست،بیشتر سراغش می رویم...بیشتر از او می پرسیم و جو می کنیم.

یا وقتی کسی در شرف جدایی ست،به شدت پیگیریم...مدام به در و دیوار می کوبیم که هز چه زودتر خبری از او بگیریم گویی با زبان بی زبانی می خواهیم به او بفهمانیم که: ای بابا!! زودتر طلاق بگیر و ما رو خلاص کن دیگر!!

فیلمهای غمگین همیشه بیشتر طرفدار دارند...مثل همین فیلم "هیس" که از تصور موضوعی که به آن پرداخته شده آدم مو بر تنش راست می شود.

یا همین فیلم نوت بوک که همیشه در صدر جداول فروش قرار داشته و دارد...

در مورد کتاب هم همینطور است...کتابهای غمگین همیشه پرفروشترینند.حال آنکه کتابهای شاد که نوشتار آن به مراتب قویتر و زیباتر است و موضوع آن زندگی را به خواننده تزریق می کند،همیشه در رتبه های سوم و چهارم قرار دارند.

کدام کتاب غمگین است؟همین الان بهتان می گویم: تمام کتابهای خانم لاری پور! یکی از یکی غمناکترند! آنقدر بلا سر شخصیتهای داستان می آید که شخصیت بیچاره نمی تواند نفس بکشد...وفتی می خوانیشان یک چشمت اشک می شود و یک چشمت خون!اصلا از دنیا سیر می شوی.

در سایتهای عمومی هم این مساله به خوبی مشهود است!

تاپیکهای سقط جنین و کودکان سی .پی تا دلت بخواهد خواننده دارد و دلداری دهنده! اما برعکس تاپیکهای سفر و زیبایی اندام و سلامت روابط عاطفی والدین جز کم ترددترین تاپیکهاست.وقتی کسی سوالی دارد هیچ کس نمی گوید خرت به چند!!

آهان!

در مورد وبلاگنویسی هم همان است...

وبلاگهای غمگین و اعتراضی و منفی همیشه پر طرفدارترند.کافیست صاحب وبلاگ یک گیر و گرفتاری ای داشته باشد یا افسردگی مزمن داشته باشد تا بازدیدکننده اش سر به فلک بکشد.حتی اگر نوشتارش خوب نباشد.حتی اگر بلد نباشد یک نقطه آخر جمله هایش بگذارد! حتی اگر وبلاگ شلخته و به هم ریخته ای داشته باشد و سر و ته وبلاگش معلوم نباشد.(دوستان لینکی من به خودشان نگیرند لطفا"! با آنها نیستم!کلی می گویم.)

کافیست صاحب وبلاگ بنویسد:برای مادرم یا پدرم دعا کنید.دیگر مردم دست از سر او بر نمی دارند!هر روز بر سر در وبلاگ خوابیده اند تا ببینند عاقبت کی طرف به ملکوت اعلی می پیوندد تا برایش کامنت تسلیت بنویسند.

همیشه وقتی نویسنده ای می میرد،معروف می شود.مثل همین چارلز دیکنز خودمان.وقتی زنده بود کسی جدی اش نمی گرفت!هیچ کس نمی گفت که این بابا دارد برای ارتقا و بیداری جامعه اش می نویسد.حتی من جایی خواندم که به زور 2 کتاب اولش را چاپ کرد چون هیچ ناشری قبول نمی کرد با او همکاری کند و به او می گفتند ضعیف می نویسی.

بنده خدا وقتی که از دنیا رفت،دستنوشته هایش هم به قیمتهای گزاف فروش رفت و هم با تیراژ بالا چاپ شد.بعد هم تمام کتابهایش فیلم شد. همچین در بوق و کرنا کردند که او نویسنده ای دردمند و برخاسته از جامعه است و موضوعات کتابش نغز است،تو گویی چارلز دیکنز جدیدی متولد شده است و این همانی نبود که دو کتابش را به زور چاپ کردند.

خلاصه آنکه ما مردمان غمگینی هستیم...

ما مردمانی هستیم که بیشتر به دنبال آه و حسرت و حوادثیم...

ما مردمان پر هیاهویی هستیم...هیاهو را دوست داریم نه برای آنکه شادی کنیم...برای آنکه غمگین باشیم و بگرییم..


نظرات 19 + ارسال نظر
غزل چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 09:20

حالا که دارم خوب فکر میکنم میبینم راست میگی ته ته نهایت شادیمون یک چیزی هست
شاید بخاطر بلاهایی هست که سرمون اومده شاید بخاطر شرایط موجود بوده
یادمه وقتی خیلی میخندیدیم بهمون میگفتن انقدر نخندیدن یک چیزی میشه ها یعنی پشت هر شادی غمی هست خب همه اینا به نظرم تاثیر گذاره
بعدشم فکر میکنم ماها همش در استرس هستیم
برای کارمون برای زندگیمون از همه مهمتر بچه هامون
تغییرات زندگیه ماها لحظه اییه هر لحظه ممکنه هر اتفاقی بیاوفته و زندگیت تغییر کنه منظورم شرایط کشوره

خوب اون مقوله اینقدر نخند بعدش گریه ست که کلا از این مساله جداست و فرق می کنه غزل جان! منظور من شرایط موجود و غم پرستی مردمه.

الی چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 09:49

و این جزو بدترین نوع فرهنگه که متاسفانه ما دچارشیم...

حورا چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 09:52 http://nime.blogfa.com

شما درست می گی ولی من به همین علت غمگینی بیش از حد خودم دیگه طاقت خوندن نوشته ها ی پر درد و غمو ندارم ..الهی همیشه همه شاد باشند و شاد بنویسند.
شاد باشی و مثل همیشه شاد و پر انرژی بنویسی من که خیلی این وبلاگو دوست دارم و از نوشته هات انرژی می گیرم

عزیزمی...تو لطف داری حورا جان...

ماه گل چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 10:43 http://yekboreshzendegi.blogsky.com

یعنی عین واقعیت بود تک تک جمله هات ..
باورت میشه گاهی فکر می کنم اگه تو وبلاگم غم و غصه هامو ریز به ریز بگم خواننده هام بیشتر میشن ..
نه اینکه آدم شادی باشم خیلی ولی از خوندن همیشگی آه و ناله و چیزایی که همه تو زندگیشون دارن ولی بعضیا دوست دارن پررنگترش کنن فکر می کنم همه بدشون بیاد .. یکی از دلایلی که اینجارو دوست دارم اینه که هیچی به نظرم اغراق نمیشه نه غم نه شادی .. من بچه دوست نداشتم ممو جان به تازگی به قدری دلم یه دختر می خواد که همسرم شاخ در آورده و کمی که فکر می کنم می بینم به خاطر دید تو نسبت به بارداری و بچه داریه که روی من تاثیر داشته .. بعضیا انقدر بد جلوه میدن که وحشت می کنی ولی تو به قدری نرم و سبک می نویسی که همه چیش برام خواستنی میشه .. ممنون عزیزم

منم زیاد از خوندن آه و ناله ها خوشم نمی یاد...قربونت برم...عزیزم بچه داری هم سختیهای خودش رو داره اما بستگی داره چه جوری بهش نگاه کنی...عاشق باشی زیاد متوجه سختیهاش نیستی...

مهسا.ر چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 12:54

قربانت بروم من اگر اینطور ها هم که میگویی بود که وبلاگ تو اینقدر دوست داشتنی نبود جانم :)

پیتی چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 13:11

اوهوم! صد در صد موافقم!

افسون چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 14:10



زیاد موافق نیستم
می دونم که مردم ایران جزو کشورهایی هستند که زیاد شاد نیستند و خب این ریشه داره ولی در اینکه واقعا تا این اندازه که گفتی باشه رو قبول ندارم
البته جسارتا
یه سری وبا هست که خیلی هم شاد می نویسند و یه سری هم که واقعا خیلی خیلی معمولی اما پر بیننده هستند.

نه دیگه نشد!! قرار نشد رو حرف حاجیت حرف بزنی ها!!

یلدا-اشکها و لبخندها چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 14:38

متاسفم که اینو میگم..:اما حق با توست..
برای عزاداریها همیشه داوطلبیم و آماده..
اما برای شادی..خنده و سرخوشی..همیشه عقبیم..همیشه

دقیقا! دیدی همیشه عزاداریها بیشتر از شادیها شلوغ پلوغه؟

شمع خاموش چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 15:13 http://siyahooosepid.persianblog.ir/

سلام گلم
آخ گفتی ممو جان اینا درد این روزاست
چرا مردم ما اینطور شدن آخه

چی بگم والا...

فلفل بانو چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 16:45

دقیقا
بابای من اعتقاد داره ما ایرانی ها چون دائما در خطر جنگ و ح ک و م ت بی لیاقت و غیره بوده و مردمشم بسیار عاطفی بودن از لحاظ روحی به این مسائل خیلی اهمیت میدن خیلی صدمه روحی دیدن و این غم نسل به نسل با ما بوده و هست

درسته...ایرانیها چون خیلی از نظر روحی از اول تاریخ تا حالا تحت فشار بودن بیشتر دنبال غمن!

منصور پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 10:34 http://asemanesher.blogfa.com

با بیتی بداهه

نمیدانم چــــــرا بر غم چنین در بند و پابندم

غمی در سینه دارم بر لب اوردم که لبخندم

زیبا بود ممنون...

محیا پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 12:39

سلام عزیزم. نمی دونم چرا حس کردم با من بودی! شاید به خاطر اینکه تازه باهام آشنا شدی و بلافاصله این پست رو گذاشتی همچین حسی دارم! یا شایدم فقط حس ششمم داره این وسط هنرنمایی می کنه. در هر حال اگر مستقیم هم می گفتی "مثل محیا" اصلا ناراحت نمی شدم. چون من با وجود تمام فشار زندگی شاد و خوشبختم و دلم می خواد به زنان همدردم حتی شده به اندازه ی سرسوزنی کمک کنم تا شاد و امیدوار باشند...خواستم بگم یک علت کشیده شدن آدم ها به سمت درد و غصه ، همدردی و همراهیه. خوشبختی و شادی نیازی به همدردی نداره! یک میل شدید به همدلی در ما وجود داره که می کشاندمان سمت غصه های دیگران، سمت دردها و حسرت هایشان. و این به نظرم بد نیست. من این را می گذارم به حساب محبت داشتن، می گذارم به حساب کمک کردن. عکسهای شیرین نوزاد دوماهه غیر از بوسه ای مجازی و لاحول و لایی و آرزوی خوشی و خوشبختی و سلامتی چه چیزی را طلب می کند و یک جمله ی " برای پنجمین بار سقط شد" چه چیز هایی را؟! خود درد ناخودآگاه همراهی می طلبد. درباره ی از غصه نوشتن خواستم بگم من دارم با تمام توانم سعی می کنم قدرت خوشبختی و لبخند و خوشی را بین دردها و حسرت هام به رخ بکشم. دارم سعی می کنم یاد بگیرم با نداشته هام شاد باشم. و دیگه اینکه ما مردمان پنهان کاری هستیم، خوشی هامون را فریاد می زنیم و دردها را هی توی خودمون می ریزیم. همین می شه که تا یک نفر یک گوشه از دردهاش می گه خیل عظیم آدم هایی که همه چیز رو توی خودشون ریختند سمت اون میاند برای تسکین خودشون.
الهی که همه جا حرف خوشی باشه و شادی و خوشبختی. اما غم و شادی دو روی سکه ی زندگی اند. آدم ها در شادی شنا می کنند ماهرانه و تنهایی هم خوب از پسش بر می آیند ولی توی غم دست و پا میزنند و نیاز به کمک دارند...
من یکی که گریه را دوست ندارم باورکن و قصد گریاندن هم ندارم. چون حس کردم شاید کسانی از وبلاگ من به نتیجه هایی شبیه شما برسند این همه حرف زدم! شرمنده.
روی ماه فرشته ات را ببوس از طرف خاله محیا. ببخش که پرگویی کردم و دعایم کن نازنین...

وای خدای من!! اصلا اینطور نیست! این پست رو من دو هفته پیش نوشتم! ساعت رو نگاه کنی متوجه می شی عزیزم...هیچ زن خانه داری صبح ساعت 8 بلند نمی شه بنویسه!اینجا اتوماتیکه محیا جان...
من هم با وبلاگ شما همین الان الان آشنا شدم...

یادداشت های مینا پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 12:51

میشه آیا اینجا کامنت خصوصی گذاشت؟؟؟
عمومی نمیشه؟

نه عزیزم...

محیا پنج‌شنبه 4 اردیبهشت 1393 ساعت 14:37

عزیزم من نه شکستم، نه دلخور شدم، تو چرا بغض کردی مهربون؟!!! فقط نظرم رو نوشتم. خیلی وقته هیچ حساسیت خاصی به هیچ حرفی ندارم، حتی اگر نوشته بودی: با توام محیا...من با جان و دل نظرت رو می شنیدم و بهش فکر می کردم. پس فکر نکن دلخور شدم. منم میتونم یکی از مثال های تو باشم، برای همین نظرم رو درباره ی نظر ات تو، گفتم. همین
بزرگواری و ندیده عزیز...شک ندارم که برای من دوست نازنینی خواهی بود بانوجان...

عزیزمی...می بوسمت...امروز باهات آشنا شدم و امیدوارم تا همیشه دوست هم بمونیم گلم...

صفورا جمعه 5 اردیبهشت 1393 ساعت 12:42 http://bahareomr-2.blogfa.com

آره واقعا درست گفتی. زدی تو خال. شادیهامون کمتر از ناراحتیهامونه. ایشالا به مرور میریم به طرف شادی ها و خوشیها.

ایشالا...

هدی۳۲ شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 13:48

سلام دوست عزیز ممنون از معرفی کتاب پارلا خواستم تشکر کنم نظرات بسته بود.لینک دانلود کتابهایی دیگه هم اگه داشتید لطفا اگر وقت کردید برامون بذارید ممنون می شم با تشکر از وبلاگ خوبت

اگر خونده باشم حتما...

سهیلا یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 10:16

مردم غمگینی هستیم به خاطر شرایط اجتماعی مون ولی اینکه موقع ناراحتی و طلاق و ..مریضی.....خیلی پیگیریم!!!!به نظر من خیلی خوبه و جای شکرش باقیه . وقتی یکی خوشحاله خیال ادم راحته موقع غمه که باید دور و بر اون ادم رو شلوغ کرد
به نظر من این حداقل خودش کلی جای شکرگذاری داره

از نظر من خوب اصلا نباید اینطوری باشه .پیگیری منظور من سرک کشیدن تو زندگی دیگرونه.اما خیلیها دوست ندارن موقع غم دور و برشون شلوغ باشه..

مایا دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 09:42 http://mysimplewords.blogfa.com/

سلام دوست عزیز. من بالاخره اومدم که کامنت بذارم! با یه دنیا شرمندگی. می دونی، خیلی وقته که وبت رو می خونم، بعضی از نوشته هات رو خیلی دوست دارم، مثل همین. همین پست که فوق العاده قشنگ غم پرست بودن ما رو توصیف کردی. شاید دلیلش اینه که همه برای تسلی دادن خودمون ترجیح میدیم از مشکلات و ناراحتیهای مردم بشنویم. اینجوری می فهمیم که ما تنها نیستیم و همه مردم یه جورایی با زمونه درگیرن. شاید خوندن راجع به خوشی های دیگران اینقدر برامون حس رضایت نمیاره.
من همون خواننده ای هستم که از newsblur نوشته هات رو دنبال میکنم اون پستت یادمه که خواستی همه خواننده هات روشن بشن. اون موقع من به دلایلی نتونستم بیام کامنت بذارم، ولی باورت میشه همه ش عذاب وجدان داشتم؟!
دلیل اصلی این که من رو از باز کردن صفحه اصلی وبلاگ و کامنت گذاشتن دور می کنه، موزیک وبلاگته عطر برنج عزیز. به محض شروع آهنگ، انگار که غم دنیا رو می ریزن توی دلم.
می دونم این دلیل برای خاموش بودن چندین ماهه موجه نیست. می تونستم مثل الان که صدای لپ تاپ رو بستم، قبلا هم بیام و ببندم!
ممنونم از نوشته هات دوست عزیز و برای خودت، کوچولوی ماهت و عزیزانت خوشی و سلامتی پایدار آرزو می کنم.

چرا عذاب وجدان عزیزم؟راحت باش...بر عکس تو این آهنگ به من حس زندگی و انگیزه رو تزریق می کنه.ممنون که روشن شدی...

شیده جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 21:53

چرا نظرات رو میبندی دخمل خوب؟من بعد از مدتها میام دلم میخواد بحرفم همش میخوره تو ذوقم
من عکسها رو هم ندیدم آخه وقت نکردم ایمیلم رو باز کنم نمیشه استثناپا رمز رو واسه من بزاری تو وبم؟
یا لااقل به یکی از دوستای مشترک مثل لیندا آمارین ویدا یا ساینا بگو که رمزتو به من بدن دوست دارم نینی خوشکلو ببینم خوووووووو

عزیزمی شیده جانم...حتما...این دفعه یه فکری می کنیم...
قربونت برم.چقدر دلم برات تنگ بود!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.