دونه برنجم....عزیزم...
اینجا،کنج این شهر شلوغ
لا به لای ثانیه های سخت و سنگین
در روزمرگی آفتاب و پاییز و رقص برگ
پشت حریر پرده های نازک تنهایی اتاقت...
در خلال هم آغوشی عصرهای خواب آلود و قوری چای...
دلتنگترین مادر دنیا به انتظار نشسته است...
دوست نوشت: شیده نازم،نفس خوشگلم،آغاز فصل سرسبز مادری مبارک...